- ۰ نظر
- ۰۱ مهر ۰۰ ، ۲۰:۱۷
نام کتاب: بسته آموزشی دیابت
انجمن اطلاع رسانی گابریک
www.gabric.ir
* تاریخ ورود به کتابخانهی شخصی: شهریور ۱۳۹۱ قیمت ۱۴ هزار تومان.
مطالعه در هفتهی پایانی شهریور ۱۴۰۰
* معرفی و بررسی:
بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
این مجموعه شامل ۶ جلد کتاب و و کتابچه و دفترچه در زمینهی راهنمایی بیماران دیابتی میباشد که راهنماییهای بسیار خوبی برای این بیماران دارد و خواندن این مجموعه ، کمک خوبی به آنها میکند.
این مجموعه شامل:
۱. کتابچه کنترل آسان دیابت
۲. دیابت و کنترل قند خون
۳. دیابت و برنامه ریزی غذایی مقدماتی
۴. کتابچه روشهای صحیح تزریق انسولین
۵. دفترچه ثبت روزانه قند خون
۶. دیابت راه درمان
که بیشتر نوشتهی دکتر هادی هراتی میباشد.
اگر فردی دیابتی است ، حتما او و خانوادهاش را به خواندن این کتابها دعوت کنید.
الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ
حبیب سهرابی
بیجار گروس
۲۸ شهریور ۱۴۰۰
@habib.sohrabi_bijar
www.habibsohrabi.blog.ir
http://habibsohrabi.blog.ir/post/137
نام کتاب: صحیفه کامله سجادیه
بر اساس دعاهای حضرت مولانا زینالعابدین الامام علی بن الحسین علیه السلام
مترجم : میرزا ابوالحسن شعرانی
نوبت و تاریخ چاپ:چهارم ۱۳۸۹
ناشر : انتشارات اشکذر
تعداد صفحات: ۳۷۹ صفحه.
اندازهی صفحات: وزیری
عکس: ندارد
شابک: ISBN: 978-964-91357-7-9
* تاریخ ورود به کتابخانهی شخصی: روز شنبه ۱۳۹۶/۰۹/۱۸ از انبار کتابخانه عمومی شماره ۱ به رایگان دریافت کردم قبل از رفتن برای تبدیل شدن به خمیر؛ با تشکر از کتابداران محترم آقایان صحرائی و خداویردی
* تاریخ مطالعه: مطالعهی اول در شهریور ۱۴۰۰
* معرفی و بررسی:
بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
این کتاب، شامل ۵۴ دعا از دعاهای امام سجاد که به صحیفه سجادیه معروف است میباشد.
دعاهای امام سجاد نیز مانند بیشتر احادیث امامان از طریق راویان به دست ما رسیده است که در مقدمهی صحیفه به نام این راویان اشاره شده است.
اول دعا به خط عربی و سپس در پایان دعا، ترجمهی فارسی آن نوشته شده است ؛ ترجمهی کتاب ، برای مخاطب عمومی و خوانندهی معمولی، روان نیست ولی برای اهل فن و اهل دل، زیبا و خوب است.
پس ای خدا
بر من رحم کن که من بیقدر و ناچیزم ،
و عذاب من ذرهای بر مُلک تو نیفزاید
و اگر هم بیفزاید، هرچند فزونی ملک تو را دوست دارم، اما از تو میخواهم از این افزایش درگذری،
لکن خدای من ،
پادشاهیِ تو بزرگتر از آن و مُلک تو استوارتر از آن است که طاعت مطیعان بر آن بیفزاید یا معصیت گناهکاران از آن بکاهد ،
پس بر من رحم کن ای مهربانترین مهربانان،
و از من درگذر ای ذالاجلال و الاکرام
و توبهی مرا بپذیر که تویی بسیار پذیرندهی توبه و مهربان. [دعای پنجاهام]
+ این کتاب یادگار روزی است که به کتابخانهای عمومی بیجار در ادارهی ارشاد مراجعه کردم و به چشم خودم دیدم که کتابهای انبار را در پشت وانت می ریزند تا به دیار نیستی بروند . حتی به قرآن و کتاب دعا هم رحم نمیکردند!. امان از مسئولان بالفطره احمق.
الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ
حبیب سهرابی
بیجار گروس
صبح روز ۲۸ شهریور ۱۴۰۰
@habib.sohrabi_bijar
www.habibsohrabi.blog.ir
http://habibsohrabi.blog.ir/post/136
نام کتاب: درمان افسردگی ( راهنمای کامل برای همه خانواده ها )
نویسنده: دکتر جی ریموند دوپاولو - دکتر کیت راسل ابلاو
مترجم : مهدی قراچه داغی
How to Cope with Depression
J. Raymond DePaulo , Jr. , M.D
Keith Russell Ablow , M.D.
نوبت و تاریخ چاپ: چاپ سوم، ۱۳۷۴
ناشر : نشر البرز
تعداد صفحات: ۲۴۶ صفحه.
اندازهی صفحات: رقعی
عکس: ندارد
شابک: ندارد
* تاریخ ورود به کتابخانهی شخصی: شنبه ۱۴۰۰/۰۲/۲۵ سایت کتاب شرق، ۵ ه.ت
* تاریخ مطالعه: مطالعهی اول از جمعه ۱۴۰۰/۰۶/۱۹ ساعت ۱۵:۲۳ تا چهارشنبه ۱۴۰۰/۰۶/۲۴ ساعت ۱۸:۱۹
* معرفی و بررسی:
بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
این کتاب به طور مختصر و کلی به آشنایی با انواع افسردگی و نشانههای آن و علل و عوامل و روشهای پزشکی درمان افسردگی میپردازد. توجه کنید که این کتاب ، در مورد آموزش درمان افسردگی نیست.
ترجمه از نظر من برای مخاطب عادی، روان نیست یا حداقل اینکه در بیشتر قسمتها، روان نیست؛ یکی از مشکلات این گونه ترجمههای علمی، نبودن معادل برخی کلمات در زبان فارسی است که فهم ترجمه را سخت میکند. همچنین اطلاعات کتاب از نظر علمی مربوط به سال ۱۳۷۰ است.
یک نکتهی دیگر که در مورد کتابهایی از این دست به ذهنم رسید این است که منبع علمی و فرهنگی این کتابها ، جوامع غربی است و نویسندگان آن، ملاک کارشان جوامع غربی است که مسلما با فرهنگ جامعهی ایران و جامعهی شرقی متفاوت است.
الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ
حبیب سهرابی
بیجار گروس
۲۴ شهریور ۱۴۰۰
@habib.sohrabi_bijar
www.habibsohrabi.blog.ir
http://habibsohrabi.blog.ir/post/135
نام کتاب: ۹۷۶ روز در پس کوچههای اروپا
نویسنده: محمد دلاوری (۱۳۵۲)
نوبت و تاریخ چاپ: دهم، ۱۳۹۹
ناشر : انتشارات قدیانی
تعداد صفحات: ۲۴۰ صفحه.
اندازهی صفحات: رقعی
عکس: ندارد
شابک: ISBN: 978-600-08-0057-4
* تاریخ ورود به کتابخانهی شخصی: ۱۴۰۰/۰۶/۰۸ سایت پاتوق کتاب فردا (www.bookroom.ir) ۳۳۲۵۰ ت.
* تاریخ مطالعه: مطالعهی اول از چهارشنبه ۱۴۰۰/۰۶/۱۷ ساعت ۱۱:۱۵ تا دوشنبه ۱۴۰۰/۰۶/۲۲ ساعت ۱۶:۰۳
* معرفی و بررسی:
بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
این کتاب، خاطرات و به عبارتی سفرنامهی نویسنده از چند سال زندگی در اروپاست (بیشتر بلژیک ) که دارای متنی جذاب (یعنی مابین بامزه و طنز است ) و گیراست و یکی از زیباترین کتابهایی است که تاکنون خواندهام.
از نظر زمانی مربوط به سال ۲۰۱۲ به بعد میباشد.
با کتاب در حین جستجو در سایت پاتوق کتاب فردا آشنا شدم و چون قیمت کتاب به نظرم زیاد بود، در خریدش دو دل بودم اما الان که دارم کتاب را میخوانم از خریدم راضیم.
برای آدم معمولی مثل من که در طول عمرش خیلی کم سفر رفته و از محل زندگیش فاصله نگرفته و فرهنگها و مکانهای زیادی ندیده است این کتاب دارای مطالب تازه و ناب و گاهی عجیب و باورنکردنی میباشد.
نویسندهی کتاب ، از خبرنگاران و مجریان صدا و سیما هستند و در چند فیلم مستند هم حضور دارند و دارای اسم و رسم خوبی هستند.
+ صفحه ۸۳: تابستان که می رسد کارهای تابستانی دانشآموزان و دانشجویان شروع میشود. در این فصل ، موقع مراجعه به فروشگاههای بزرگ ممکن است دچار یک صندوقدار ناشی شوید چون کارکنان اصلی فروشگاه به تعطیلات رفتهاند و دانشجویان پای صندوقها ایستادهاند. برخی از آنها روی لباسشان نوشته شده است : ″من دانشجو هستم ″ ، تا مردم صبورانه ناشیبودنش را تحمل کنند، یا وقتی در کافهها گارسونی میکنند مردم انعام بیشتری به او بدهند.
+ ص۱۸۹: ... اگر احساس میکردیم که مسافریم، از لحظه لحظهی زندگی لذت میبردیم و از هرآنچه میتوانستیم بهره میگرفتیم، اما وقتی تصور میکنیم فرصت فراوان است ، به راحتی از کنار همهی دیدنیها و شنیدنیها و لذتهای قابل دسترس اطرافمان میگذریم و میسپاریمشان به آیندهی نامعلوم و وقتی دیگر.
آغاز خاطرات نویسنده از ۱۱ سپتامبر میباشد و جالب اینکه من هم این کتاب را در ماه سپتامبر و حوالی ۱۱ سپتامبر خواندم که بدون اینکه هدف قبلی داشته باشم اینگونه شد!. موقع دیدن اخبار ساعت ۱۴ شبکه ۱ سیما متوجه شدم که دیروز(۲۱ شهریور) ۱۱ سپتامبر بوده است.
الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ
حبیب سهرابی
بیجار گروس
۲۲ شهریور ۱۴۰۰
@habib.sohrabi_bijar
www.habibsohrabi.blog.ir
http://habibsohrabi.blog.ir/post/134
نام کتاب: قدرت و دیگر هیچ ( بیست سال با سازمان مجاهدین خلق )
نویسنده: طاهره باقرزاده (۱۳۳۵)
نوبت و تاریخ چاپ: چاپ پنجم، تهران ۱۳۸۵
ناشر : انتشارات اطلاعات
تعداد صفحات: ۲۱۲ صفحه.
اندازهی صفحات: رقعی
عکس: ندارد
شابک: ISBN:978-964-423-238-1
* تاریخ ورود به کتابخانهی شخصی: ۱۴۰۰/۰۶/۰۸ سایت پاتوق کتاب فردا www.bookroom.ir (۲ ه.ت)
* تاریخ مطالعه: مطالعهی اول از جمعه ۱۴۰۰/۰۶/۱۲ ساعت ۹ صبح تا سهشنبه ۱۴۰۰/۰۶/۱۶ ساعت ۱۵:۱۵
نام کتاب: سقوط شاه
نویسنده: فریدون هویدا
مترجم : ح. ا. مهران (۱۳۲۰ - ۳ اسفند ۱۳۸۱)
The Fall of the Shah
by: Fereydoun Hoveyda
Pub: Weidenfeld & Nicolson London, 1980
نوبت و تاریخ چاپ: چاپ اول،۱۳۶۵
ناشر : انتشارات اطلاعات
تعداد صفحات: ۲۲۳ صفحه.
اندازهی صفحات: رقعی
عکس: ندارد
شابک: ندارد
* تاریخ ورود به کتابخانهی شخصی: ۱۴۰۰/۰۲/۲۵ سایت کتاب شرق به قیمت ۲۵ هزار تومان
* تاریخ مطالعه: مطالعهی اول از چهارشنبه ۱۴۰۰/۰۶/۰۳ ساعت ۱۳:۰۰ تا پنجشنبه ۱۴۰۰/۰۶/۱۱ ساعت ۲۲:۰۰
* معرفی و بررسی:
بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
این کتاب شامل خاطرات نویسنده است از چندسال پایانی حکومت شاه و علت و عوامل سقوط او .
نویسنده ، نماینده شاه در سازمان ملل بوده و برادر امیرعباس هویدا ( که بیشترین دوران نخست وزیری در زمان شاه را داشت و بعد از پیروزی انقلاب، اعدام شد) میباشد.
یکی از نکات جالب کتاب این است که مطالبی که نویسنده در مورد اوضاع اقتصادی و فرهنگی و مذهبی و نظامی و ... از زمان حکومت شاه بیان میکند با آن چیزی که امروزه از شبکههای اجتماعی مثل اینستاگرام و یا شبکههای ماهوارهای فارسیزبان از آن دوره میگویند متفاوت است! ؛ به عبارت دیگر ، آنچه این شبکهها از روزگار گل و بلبل زمان شاه و از خودِ شاه میگویند با آنچه برادر نخستوزیر شاهنشاهی ایران میگوید کاملآ متفاوت هستند و انگار از دو زمان متفاوت و از دو شاه متفاوت حرف میزنند!
ترجمهی کتاب روان و عالیست و همچنین پاورقیهای مترجم هم عالی هستند و از مترجم بابت ترجمهی خوب و اطلاعات جامع تشکر میکنم. آنطور که در جستجوهای اینترنتی متوجه شدم، ح.ا.مهران ، اسم مستعار آقای حسین ابوترابیان میباشد که اسم ایشان را زیاد خواندهام و از مترجمهای درجه یک بودند. خداوند رحمتش کند.
+ صفحه ۸۹: در ماههای آخر عمر رژیم غالباً این سخن نادرست به گوش می رسید که برنامههای مدرنیزه کردن کشور به قیمت تاج و تخت او تمام شده است ولی به نظر من واقعیت این است که جز اشتباهات اساسی خود شاه هیچ علت دیگری زمینه سقوطش را فراهم نکرده است.
+ یکی از نکتههای زیبای کتاب در یک صفحه به آخر کتاب است (ص۲۲۲) که نویسنده میپرسد آیا پس از انقلاب و انقلابیون که نام خدا را میبرند و ادعای حل مشکلات را دارند از مسیرشان منحرف نمیشوند؟ . جالب اینجاست که مطالب این کتاب مربوط به سال ۱۳۵۸ است و امروز که حدود ۴۳ سال از انقلاب میگذرد بسیاری از مشکلات مملکت ، نه به دلیل موانع آمریکا و شرکایش است بلکه ناشی از زیادهخواهی باقی ماندگان و فرزندان انقلابیون و بیلیاقتی و نادانی و خیانت همین گروه است! .
یکی از کتابهای خوب و مفیدی بود که در مورد اوضاع زمان شاه خواندم و خواندن آن را توصیه میکنم.
الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ
حبیب سهرابی
بیجار گروس
۱۱ شهریور ۱۴۰۰
@habib.sohrabi_bijar
www.habibsohrabi.blog.ir
http://habibsohrabi.blog.ir/post/132
این آزمایشگاه، ارزانترین آزمایشگاه در شهرستان بیجار است البته تا آنجایی که من میدانم. برای اینکه تو این آزمایشگاه، زود نوبتت بشه باید قبل از طلوع آفتاب بیای و نوبت بگیری. حوالی ساعت ۵ونیم بیدار شدم و بعد از انجام دادن کارهای شخصی، راه افتادم و حوالی ساعت ۶ونیم رسیدم جلوی آزمایشگاه.
این آزمایشگاه در پشت بیمارستان قدیمی بیجار قرار دارد و شماره تماس آن هم 08738223004 میباشد.
این بیمارستان در زمان جنگ محل مداوا و بستری کردن مجروحان جنگی هم بوده که درست روبروی بیمارستان (که الان قسمتی از پارک محسوب میشود) برای نشستن هلیکوپتر، یک باند فرود به رنگ سفید، ساخته بودند تا مجروحین جنگی را بتوانند با هلیکوپتر به این بیمارستان منتقل کنند ، این باند را یادم هست. بعد از ساختن بیمارستان جدید، این بیمارستان از رونق افتاد و الان حیات خلوت شبکه بهداشت و درمان است.
قبل از من سهچهار نفر دیگر هم آنجا بودند. مردی که آنطرف خیابان ، روی پلهی ساختمانی نشسته بود گفت: دفترچه داری؟ گفتم بله، گفت بذار روی آن دفترچهها و سنگ را هم رویش بذار.
باید صبر کنیم تا ساعت ۸ که کارمندان آزمایشگاه تشریف بیاورند. یعنی سری قبل که در دولت حسن روحانی آمدم تا ساعت ۸ طول کشید که آمدند.
چون حوصلهی ایستادن تا ساعت ۸ را نداشتم آمدم در پارک جلوی بیمارستان و روی نیمکتی نشستم .
از همین جایی که نشستهام، بقایای چهار درخت تنومند و قدیمی که آنها را قطع کردهاند مشخص است، بامزه اینکه این درختها و این پارک، درست روبروی منابع طبیعی قرار دارد.
شاید دو هفتهی پیش بود که درختی را که جلوی کلانتری در چهار راه پست قرار داشت قطع کردند!. البته شاید برای اینکار دلیل علمی و قانونی داشتهاند مثل خشک شدن ولی حالا چرا و به چه دلیل این درختان خشک شدهاند را خدا بهتر میداند چون اگر منابع طبیعی و مراجع ذیصلاح میدانستند که خشک نمیشدند!.
در وسط پارک ، مزار سه شهید گمنام قرار دارد ، که قبلا (در حدود ۲۰ سال پیش یا بیشتر) یک استخر بزرگ قرار داشت البته شاید سازندگانش ، نیت حوض داشتهاند ولی شبیه استخر بود که بعدها، شهرداری بیجار یک آبشار سنگی در آن قرار داد که عکسی از آن به یادگار گرفتهام.
و اما اینجا هم محل بازی بچهها هستش که البته سالهای دور هم ، خودم اینجا بازی کردهام البته نه خیلی زیاد بلکه به صورت گذری در سالهای ابتدایی. آنموقع زمینش سنگریزهای بود و یکی دو وسیلهی دیگر هم داشت برای بارفیکس که آنها را برداشتند و بجای سرسرههای قدیمی هم این سرسرهها را گذاشتند.
ساعت ۷ و ربع به آزمایشگاه زنگ زدم و آقایی که جواب داد گفت که ساعت ۷ و نیم شروع به کار میکنند!!!. خودم را رساندم .
مسئول پذیرش، همان خانم قد کوتاه و نیمه تُپل دفعهی قبل بود. اول صدایم کرد و شماره تلفنم را پرسید و پایین برگه نوشت و گفت منتظر باش تا صدایت بزنم . بعد از حدود نیم ساعت ، صدایم زد و کارتم را گرفت و مبلغ ۱۵۵۰۰ تومان را کارت کشید.( کارت کشیدن= کشیدن کارت بانکی در محل مشخص از کارتخوان و سپس وارد کردن عددی برای مقدار پول و سپس وارد کردن عددی بعنوان رمز کارت تا پول از حساب شما به حساب دیگری منتقل شود را کارت کشیدن میگویند).
هزینهی این آزمایش در آزمایشگاه فاضل در چهار راه پست، حدود ۱۶۰ هزارتومان است، یعنی پنجشنبه رفتم و پرسیدم که خانمی که آنجا بود بعد از نگاه کردن در کامپیوتر، این عدد را گفت!.
همون خانمی که اسمها را میخواند به اون آقای اول صبح که حالا مشخص شد پیرمردی است، گفت که چند تا از آزمایشهایش را اینجا ندارند! ولی مابقی را برایش انجام میدهند و آنها را میتواند در آزمایشگاه دیگری انجام دهد ، بندهی خدا دفترچهاش را گرفت و رفت! ، بامزه نیست ؟! از قبل از طلوع آفتاب جلوی در آزمایشگاه علاف بشی و آخر هم معلوم بشه که کارت باید نصفه انجام بشه!
بعداز این مرحله، باید منتظر خونگیرها میماندیم. رفتم و از همین خانم پرسیدم که کی خونگیرها میآیند که گفت اصلأ از اینکه کی خونگیرها میآیند اطلاعی ندارد!.
قبل از من یک مرد لاغر با دختر لاغرش ایستاده بودند تا خون بدهند. من رفتم و در اتاق آقایان نشستم ، همین مرد لاغر آمد و گفت که نوبت من نیست و نوبت آن خانمه ... فکر کنم بار اولش بود که اینجا آمده بود و بعد فهمید که اتاقی که من نشستهام محل خونگیری آقایان است. مرد بامزهای بود، گاهی با تکان دادن سرش به چپ و راست و گله از دیر آمدن خونگیرها، میخواست خودش را منتقد نشان دهد! نمیدانم کارمند کدام اداره بود.
بگذریم، خونگیر آمد، دختری لاغر و تقریبا همقد خودم بود. اول گفت برگهاتو بذار اینجا و برو بیرون.گفتم چشم. بعد از حدود پنج دقیقه صدایم زد و ... .
ساعت ۸ کارم تمام شد ولی وجدانا ، نوبت قبلی خیلی طول کشید و خیلی شلوغ بود طوری که خسته شدم و اعصابم داغان شد. بیشتر عامل شلوغی هم ، همین کارمندان دولتی و وابستگان حکومتی هستند . این جور جاها که هزینههایش پایین است باید برای افراد مستمند و کسانی مثل من که نه درآمد و نه بیمهی درست و حسابی دارند ، برای روستاییها ، افراد بیکار و کم درآمد و بیچاره باشد نه برای کارمندان حکومتی که حقوق و انواع امتیازات را دارند! ماندهام که این جماعت حکومتی چرا اینقدر گرسنهاند!؟ چرا اینقدر مزاحم مردم هستند!؟ میگویند قسط و خرج و بدبختی داریم، میگویم کمی مصرفتان را کم کنید کمی کلاستان را پایین بیاورید و مثل همهی مردم ساده زندگی کنید ، کمی ظلمتان را کم کنید تا هم قسط و هم خرج و کمی بدبختیتان کم شود! وقتی چهارچنگولی میخورید معلوم است که کم میآورید . البته این جماعت، همه چیز را متعلق به خودشان میدانند و آن را سهمالارث پدریشان به حساب میآورند.
حبیب سهرابی
بیجار گروس
۶ شهریور ۱۴۰۰
نام کتاب: از خاموشی تا انقلاب
نویسنده: ابوالقاسم امینی آملی (۱۳۰۳)
نوبت و تاریخ چاپ: اول ؛ ۱۳۸۶
ناشر : ورسه آمل
تعداد صفحات: ۳۸۲ صفحه.
اندازهی صفحات: وزیری
عکس: ندارد
شابک: ISBN: 964-8720-13-4
* تاریخ ورود به کتابخانهی شخصی: ۱۴۰۰/۰۳/۲۰ سایت آی کتاب
* تاریخ مطالعه: مطالعهی اول از یکشنبه ۱۴۰۰/۰۴/۲۷ ساعت ۱۷:۳۳ تا سهشنبه ۱۴۰۰/۰۶/۰۲ ساعت ۱۵:۰۵
* معرفی و بررسی:
بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
کتاب مخلوطی است از خاطرات سیاسی و حوادث تاریخی ،از زمان به قدرت رسیدن رضاخان تا پیروزی انقلاب اسلامی که از نگاه نویسنده بیان شده است. نویسنده از اعضای حزب توده که وابسته به کمونیست و شوروی بوده میباشد لذا در جاهایی از کتاب، کفهی ترازو به نفع تفکرات این حزب، سنگینی میکند.
این کتاب هم مثل هر کتاب دیگری، نکات ریز و به درد بخوری دارد.
+ در کتاب، فقط چند کلمه پاورقی وجود دارد و برخی کلمات با حروف علامتگذاری شدهاند تا در مورد آنها توضیح داده شود اما در هیچ کجا توضیحی داده نشده است!. بهتر بود در مورد برخی اصطلاحات توضیحی داده میشد.
+ خاطراتی از تهران، یزد،ظلم خوانین زمان رضاخان، واقعهی کشف حجاب، نحوهی تصاحب اموال توسط رضاخان ، وضعیت اقتصادی زمان شاه که با دروغهای شبکههای فارسی ماهواره جور در نمیآید و ... .
یکی از نکات جالب کتاب ، مربوط به دورهایی از حکومت شاه است که کسی گندم کشاورزان را نمیخرید و محصولاتشان روی دستشان مانده بود؛ این ماجرا ، من را به یاد همین دورهی خودمان و چند سال پیش انداخت که سیبزمینی و پیاز و هندوانه و جوجه و ... روی دست کشاورز و تولید کننده مانده بود! ؛ پس به این نتیجه میرسیم که نبود افراد و مسئول لایق در کشور موجب نابسامانی است و هیچ ربطی به حکومت شاهنشاهی یا جمهوری اسلامی و یا وابستگی به غرب و استقلال ندارد که اگر داشت بعد از گذشت پنجاه سال ، دوباره به همان وضع مبتلا نمیشدیم!
لعنت خدا بر ظالمان
الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ
حبیب سهرابی
بیجار گروس
۲ شهریور ۱۴۰۰
www.habibsohrabi.blog.ir
http://habibsohrabi.blog.ir/post/129
+ لغات:
مناعت طبع
برابر پارسی: بزرگواری، ارجمندی، والا نگری
اهتمام/'ehtemAm/
مترادف اهتمام: تقلا، تکاپو، تلاش،
منغص: ناخوش، ناگوار،تیره
بالمناصفه: نصف نصف، تقسیم به دو قسمت مساوی.
شبگیر : وقت سحر، پیش از صبح.
هارمونی: هماهنگی، توازن.
گالش: چوپان گاو
آهنگ امیری: یا امیر خوانی نوعی از آواز خوانی است که در استان مازندران رواج دارد و بیشتر در ارادت به اهل بیت و امام علی علیهالسلام میباشد.
ممسکی: خسیس
مأمور نواقل: کسی که پولی را بابت عوارض راه و جابجایی میگیرد.
سلف خری: پیش خرید نقدی محصولات تولیدی به قیمت معین را سلف خری می گویند.
کاتالیزور:(در اینجا به معنای) کارگشا،گره گشا
مراسم شب سیزده تیر: این جشن به پاس برداشت گندم انجام میشود.
کرب زنی:[ گویش مازنی ] /karb zani/ کرب زنی یا کارب زنی عبارتنداز: دو تکه چوب سخت که در دسته های عزاردار و سوگوار مورد استفاده قرار می گیردکرب زنان به هنگام نوحه خوانی نوحه خوان ها همانند سینه زنان به هنگام تقطیع اشعار و سر ضرب ها با کوفتن کرب ها بر ابهت و شکوه دسته روی می افزایند
مکلا
(مُ کَ لْ لا) [ ع . ] (ص .) گرفته شده از واژة فارسی «کلاه »، کسی که کلاه بر سر می گذارد.
بالشفیک: بلشویک
توبره اسب: کیسه ٔ بزرگ. کیسه ای که در آن علوفه ریزند و بر سراسبان کنند.
ﮐﻠﻤﻪ : کنف
ﺗﺮﺟﻤﻪ :
(کَ نَ) [ معر. ] (اِ.) گیاهی است از تیرة پنیرک که از ساقة آن الیافی به دست می آید که برای تهیة گونی ، طناب و پارچه های خشن به کار می رود.
تشبث: دست آویز
ﮐﻠﻤﻪ : ثلاثه: (ثَ ثِ) [ ع . ] (اِ.) سه ؛ سه گانه.
ﮐﻠﻤﻪ : باسمه ای: کنایه از: ساختگی ، قلابی .
علیق(عَ لِ) : خوراک چهارپایان .
خذلان:درماندگی، ذلت، خواری
جوکی: کولی
پیزر لای پالان یا در پالان کسی گذاشتن : بدروغ و برای فریفتن کسی، اورا ستودن. هنداونه زیر بغل او نهادن.
بورژوازی کمپرادور: در متن های سیاسی و اقتصادی (عمدتا مارکسیستی) رایج شد که منظور از آن اشاره به واسطه ها و دلالان سرمایه داران خارجی است. دلال. واسطه.
تهاتر: معامله ی کالا به کالا
۱. امروز دوم مرداد ۱۴۰۰: دیشب مهندس پیام داد که فردا قبل از ساعت ۹ صبح، جلوی تاکسیرانی باشید که بهرامی- رییس تاکسیرانی- میخواد شمارو ببینه. الان ساعت ۸:۴۴ دقیقه هستش و حدود چند دقیقهای هستش که روی نیمکت جلوی تاکسیرانی نشستهام و منتظرم.
هدف از جلسه، آشنایی ما با آقای منصور بهرامی بود. این شخص را به قیافه میشناختم ولی اسمش را نمیدانستم.
این هم مطالب جلسه:
بعد از پایان جلسه ، از ایشان خواستم عکس بگیریم، موافقت کرد و از مهندس مختارزاده خواست تا سایر بروبچ که بیرون رفته بودند بیایند و عکسی بگیریم، یکی از کارکنان تاکسیرانی هم خواست تا او عکس را بگیرد:
*از سمت راست عکس: مهندس حسام مختارزاده - مهران آسوده - آرشام ثقفی - کیوان - منصور بهرامی - شخص شخیص خودم - حسین ساسانی - مازیار
+ حوالی ساعت ۱۱:۳۰ با مش عباس عبداللهی که مرد میانسالی ست و برخورد خوبی با من دارد و من را با فامیلی سجادی میشناسد و سرایدار آپارتمان حاجی سردار مسعود سردارزاده هستش و گاهی در خیابان جلوی درمانگاه با هم همکلام میشویم، ایستاده بودیم که پیرمردی به اسم اوستا رضا که آنطور که متوجه شدم بنا هستش، آمد و با مش عباس مشغول به گفتگو شد و بعد از گلایه از ادارهی آب و گفتن جملهی عدالت با علی دفن شد، به ذکر خاطره از مرحوم سید نینی پرداخت.
اوستا رضا ، مرحوم سید نینی را دیده بود و میگفت که از پیرمردی- اسمش را گفت که من یادم نیست- شنیده که: ایشان قبل از غذا خوردن، سهم غذای خودش را به دو نصف میکرده و نصف آن را برای ماده سگی که توله داشته میبرده و بعد از دادن غذا به آن سگ ، به خانه بر میگشته و غذایش را میخورده.
حرف اوستا رضا بر سر این بود که باید به هم رحم کنیم تا خدا هم به ما رحم کند و شهرت سیدنینی بخاطر رحمش بوده ... .
۲. امروز ۵ مرداد ۱۴۰۰ : در ادامهی قطعی برق به صورت روزانه، امروز علاوه بر قطع یکی دو ساعتهی بعد ازظهر، الان هم از ساعت ۲۰:۴۵ تا الان یعنی ۲۲:۱۲ برق کل شهر قطع شد. در ماه گذشته هم یکبار این اتفاق افتاد و برق کل شهر قطع شد. جالب اینجاست که مرغ هم در شهر دچار قحطی شده است.
۳. امروز چهارشنبه ۶ مرداد ۱۴۰۰:
حوالی ساعت ۹ صبح ، بین میوهفروشهای جلوی در بازار بر سر جا دعوا شده بود.
حوالی ساعت ۱۳ در خیابان توحید در حال ثبت پلاک بودم که مرد قد کوتاهی که ماست بندی دارد صدایم زد و من که خیلی خوشحال شدم و فکر کردم که میخواهد بدهیاش را پرداخت کند جلو رفتم، گفت: تا الان بدهیم ۱۱۵۰۰ تومن بوده اگه زیادتر بشه باهات کار دارم، و قیافهاش را غضبناک! نمود. من هم گفتم برو تاکسیرانی ، گفت تو مینویسیش ... خلاصه با هم جز و بحث کردیم و ... ؛عصبانی شدم و زودتر آمدم خانه... .
قبل از آمدن خانه، روی نیمکت فلزی که برای مسافرین تاکسی ساختهاند نشسته بودم که دونفر کُرد کنارم نشستند، نمیدانم چرا از من فاصله میگرفتند ؟! . یکیشون فشار آورده بود که اون یکی بیاد نزدیک من بشینه تا اون جاش بشینه و با من فاصله داشته باشه. امان از آدم عقدهای.
امروز هم سهراب را دیدم.
۳. یکی از عجایب این خیابان توحید میانی ، این است که برخلاف بیشتر گنجشکهایی که دیدهام، گنجشکها و یاکریمهای این خیابان از آدمها و ماشینها وحشتی ندارند و از شما فرار نمیکنند و مشغول کار خودشان هستند.
مطلب دیگری که خیلی خواستم که آن را ننویسم و بیخیالش شوم این است که در ماه قبل با یکی از نیروهای راهنمایی و رانندگی همکلام شدم. اولش تهدید کرد و اسم و فامیل مرا پرسید و گفت: یک بلایی سرتون بیارم ... میگفت: از روی وجدان بنویس ، من طرف دوبله پارک میکنه نمینویسم! .
برایم هم عجیب بود و هم سؤال که وقتی طرف پارک کرده و ماشین را جا گذاشته اونوقت یعنی چی و چطوری از روی وجدان بنویسم؟
باهاش همکلام شدم ، جمهوری اسلامی و حقوق بگیرانش برایم عجیب بودند و بیشتر عجیب شدند! واقعا در این حکومت چه خبره؟
پیرمردی هم هستش که سوار سمند میشود و هر وقت از کنارم عبور میکند میگوید: لعنت بر پدر شهردارتون. کاش میفهمیدم بازنشستهی کجاست!.
۴. امروز شنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۰: خدا رحم کرد وگرنه پای راستم داغون شده بود، یه ماشین شاسی بلند رفت رو پام .
برای اولین بار در پیادهروی جلوی اداره بازرگانی دیدم که یک زن در حال دست کشیدن روی سر یک سگ است. سگ ولگرد بود و نمیدانم که زن از مسایل بهداشتی- بگذریم از مسایل شرعی- آگاهی نداشت یا داشت ادا در میآورد.
۵. روزی مردی تقریباً همسن خودم آمد و گفت که برادری یه سؤال دارم و اینکه این بدهی پارکبانی روی جریمه میرود یا نه؟ ؛ ۱۰ هزار تومان بدهی داشت و قصد داشت که آن را پرداخت کند ، من هم دستگاه کارت خوان را بیرون آورده بودم. گفتم : چون گفتی برادری، واقعیت این است که من تا حالا ندیدهام که کسی را جریمه کنند و روی جریمه برود... . گفت: خوب زحمت کشیدی ولی این دفعه پرداخت نمیکنم... و رفت! .
۶. شاید دو روز پیش بود که در گفتگو با راننده ای بودم که پیرزنی آمد و با عجز از ماشینهای سنگینی که باعث شکسته شدن لوله هایشان میشود شکایت کرد و از من میخواست که جریمهاشان بکنم.
خودم داشتم فکر میکردم برای شکایت از این ماشینهای عبوری چکار باید کرد؟
این بیچاره و امثال او به کجا بروند و شکایت کنند؟
اینجاست که وقتی میگویند مملکت بیصاحبه یا میگویند بیجار بیصاحبه ،تازه معنیاش را متوجه میشوی.
این مسیر پشت قلا، جایی است که آدم به این گفتهی امام علی علیهالسلام که: در جایی ثروتی انباشته شده ندیدم مگر در کنارش حقی پایمال شده؛ را با چشم خود میبینید. عدهای از حکومتیها، صاحب مال و جاه و جلال و بقیه رها شده به حال خود! .
۷. یکشنبه ۱۴۰۰/۰۵/۲۴: یکی از کارکنان درمانگاه پشت قلا و زنش با عصبانیت جلویم را گرفتند، آقا سمت راستم و زنش سمت چپم ایستاد و گفتند که یکی از پارکبانها به آنها گفته که ماشینشان را در پشت قلا ثبت پلاک کردهاند در حالی که اصلاً ماشینشان را در خیابان نگذاشتهاند و در این دو سال داخل حیاط درمانگاه بوده است. برایم عجیب بود چون من به خودم اطمینان داشتم که چنین کاری را نکردهام و ماشین داخل حیاط را ننوشته ام. از طریق واتساپ، شمارهی ماشین را برای مهندس فرستادم تا استعلام بگیرد ... بعد از استعلام مشخص شد که من حتی یکبار هم ثبت پلاکش نکردهام... .
امان از زن سلیطه.
امان از این مهندس مختارزاده که همیشه در مواقعی که لازمه باشه ، میره تو سوراخ موش.
تصمیم گرفتم که بعد از گرفتن پولم دیگه بیخیال این کار بشم.
استخاره آنلاین هم کردم که دیگر نروم که جواب آمد انجام بده:
۸. حدود ده روز تعطیل کردم که ۳روز بخاطر ایام عزاداری محرم است و مابقی را بخاطر عصبانیت از رفتار کارمند و زنش و کمردردی داشتم به خودم استراحت دادم.
دیروز پول ۷۰ روز پارکبانی را به حسابم ریختند. یک میلیون و هشتصد هزار تومان. ۱۰۰ تومن آن را دستی گرفته بودم.
الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ
حبیب سهرابی
بیجار گروس
۳۱ مرداد ۱۴۰۰
به نام خدا
+ امروز پنجشنبه ۲۴تیر ۱۴۰۰: حوالی ظهر یکی آمد و گفت: مگر اینجا حریم شهر نیست؟ ؛ از اینکه چرا در آن خیابان ثبت پلاک میکنم ناراحت بود و جالب بود که میگفت : خانهی من اینجاست و تا حالا تو را ندیدهام!!!!! ، در حالی که در بیش از بیست روز گذشته من به جز روزهای تعطیل، هر روز آنجا بودم!؛ اما چیزی که ذهن من را مشغول کرد این جملهی او بود: مگر اینجا حریم شهر نیست!!!!!؟ ، کاش میپرسیدم حریم شهر یعنی چه؟
+ پارکبانی داریم به اسم م.آ که پسری خُنک و بامزه است. چند روزی است که او را سرپرست پارکبانان کردهاند که موجبات تفریح و سرگرمی من را فراهم کرده است. طوری جو گیر شده که من و یکی دیگر از پارکبان ها را اخراج نمود. هه .
مازیار گفت برم خونه، برگشت گفت برو، مهندس معترض شد و گفت کجا ...
+ امروز دوشنبه ۲۸تیر۱۴۰۰ ، ساعت ۱۰:۱۲ دقیقه صبح: همین چند دقیقه پیش، حاجیآقا ا. از رؤسای سابق ادارهی ارشاد بیجار را در خیابان جلوی درمانگاه شماره ۳ ( پشت قلا) دیدم، جلوی پایم ترمز کرد و گفت از ۲۵ این ماه ، طرح پارکبانی تعطیله و چرا هنوز توی خیابان هستید ؛ طوری حرف میزد که انگار من به طور سرخود در حال پارکبانی هستم و دارم کار خلاف انجام میدهم! کمی توجیهش کردم که باید رؤسا بگویند ، در نتیجه شروع به حرف زدن به بهرامی ، رییس تاکسیرانی کرد و گفت که این طرح غلطه و خیابانهاش هم غلطه و ... مردم ناراضیاند و... ؛ جالب اینجاست که عملکرد دولت عامل نارضایتی مردم است اما حضرت ایشان، توپ را در زمین چند پارکبان میاندازند! خلاصه از همان حرفهایی که اکثر رانندهها در این مدت میزنند گفت.
این فرد، در روزگاری که من در دبیرستان درس میخواندم ، ریاست ادارهی ارشاد یا همچین چیزی را بر عهده داشت، دورهی گذار از بد بودن داشتن دوست دختر به دوستی پسر و دختر . با توجه به تفکرات آنروزهایم، زیاد از او خوشم نمیآید جالب اینجاست که امروز هم زیاد از او خوشم نمیآید. این جماعت همانهایی هستند که این کشور و انقلاب مردمش را گوه مالی کردند ... .
نهایت گفتگوی ایشان این بود که گفت اگر ماشینم را بالاتر از تابلو پارکبانی، پارک کنم شامل پارکبانی نمیشود ؟! من هم گفتم آره ... .
+ امروز سهشنبه ۲۹تیر۱۴۰۰: حدود یکساعت پیش در خیابان پشت قلا با یک جانباز دوران دفاع مقدس! همکلام شدم.
ماشینش را پارک کرد و گفت که ماشین جانبازه... من هم پلاکش را نگاه کردم که پلاک عادی بود( پلاک ماشین جانبازان به جای حرف وسط پلاک، علامت ویلچر داره). گفتم: به ما گفتن اونایی که پلاک جانبازیه ننویسیم و پلاک شما عادیه...، گفت: گوه خورده هر کی اینو گفته( همین الان زاهد عزیزی را دیدم با دو پسرش، احوالپرسی کردیم و شماره دادیم ) . کارت جانبازیشو نشون داد و یه کارت دیگه که درست نفهمیدم چیه؛ پلاکشو نگاه کردم که ۱۳ تومن بدهی داشت، بهش گفتم ، گفت : گوه خورده هر کی اینو گفته! از همون اولش عصبانی بود، گفت : شما همهاتون با خانواده جانبازان و ایثارگران دشمنید!!! . قیافهی این حاجیآقا را یادمه، یادمه حدود ده سال پیش یا بیشتر در خیابان شهدا ، داخل یه مغازه وایساده بود، من در حین عبور بهش نگاه کردم، فکر کردم که پدر یکی از دوستامه، اما اون برداشتش یه چیز دیگه بود، بهم گفت: چیه بچه خوشگل! . نه با نیت شوخی بلکه جدی.
این جماعت که همه چیو مفت میخان فقط چون رفتن جبهه ، برام سؤاله برای امتیازاتش رفتن جبهه یا برای اعتقاداتشان!!!؟ حتی اگر برای امتیازاتش رفته باشند که واقعاً هم درستش همینه، حدود بیست سال دارید میخورید، بس نیست؟!
حبیب سهرابی
بیجار گروس
۲ مرداد ۱۴۰۰
نام کتاب: هلال ماه آمریکایی
نویسنده: سید حسن قزوینی
مترجم : امیر صالحی طالقانی
American Crescent
Qazwini Hassan
نوبت و تاریخ چاپ: چاپ اول ۱۳۸۸
ناشر : نشر نوای مدرسه
تعداد صفحات: ۲۶۳ صفحه.
اندازهی صفحات: رقعی
عکس: ندارد
شابک: ISBN:978-964-2874-46-0
* تاریخ ورود به کتابخانهی شخصی: ۱۴۰۰/۰۳/۲۰ سایت آی کتاب ۴ هزار تومان با اولین پول پارکبانی
* تاریخ مطالعه: مطالعهی اول از پنجشنبه ۱۴۰۰/۰۴/۱۰ ساعت ۱۹:۱۴ تا شنبه ۱۴۰۰/۰۴/۲۶ ساعت ۱۷:۳۰
* معرفی و بررسی:
بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
این کتاب شامل خاطرات نویسنده از دوران کودکی و جوانی، به طور خلاصه، تا اقامت در آمریکا و خاطرات سیاسی میباشد. یک نکتهی مهم اینکه کتاب برای مخاطب آمریکایی نوشته شده و نویسنده از امام جماعات و نمایندهی شیعیان آمریکا و مؤسسات مربوط به مسلمانان است . در آمریکا به آخوند یا روحانی ، امام میگویند؛ موقع خواندن کتاب به این نکته توجه داشته باشید.
مطالب کتاب شامل: بررسی وضعیت آمریکا از نظر سیاسی و جایگاه مسلمانان در آن ؛ آشنایی مختصر با اسلام و عقاید شیعه و سنی ؛ مشکلات تبلیغات و ندانستن زبان در کشورهای خارجی ؛ تبلیغات علیه مسلمانان ؛ جزئیاتی از ظلمهای صدام و ... نکتهها و اطلاعات ریز و درشت دیگر.
+ ورود به آمریکا در دهه ۷۰ شمسی
+ یکی از نکات قشنگی که از این کتاب یاد گرفتم این است که تروریستها دین ما را دزدیدهاند و با نام دین ما ، کارهای خلاف خود را انجام میدهند.
+ چند خطی از کتاب:
صفحه ۲۱۷ : مسلمانان در فکر، کلام و عمل باید دست به کار شده و آمریکا را تبدیل به یک کشور طرفدار اسلام کنند همچنان که یهودیان آن را مبدل به کشوری طرفدار یهود کردهاند. مسلمانان نیز باید همانند یهودیان ، دغدغههای سیاسی خود را از وقایع جهانی به سوی فعالیت های محلی سوق دهند یعنی به نوشتن نامه برای روزنامهها، شرکت در کارهای داوطلبانه ، شرکت در راهپیماییها، جمع آوری امضاء و گرفتن مشاغل سیاسی بپردازند.
ص ۲۱۹ : مثالی در این مورد زدم که داستانی درباره موسی بود. موسی در صحرایی میرفت ، خسته شد و در سایه درختی نشست. مورچه ها شروع به نیش زدن کردن و او به زیر درخت دیگری رفت. چون گزشها ادامه یافت به بالا نگریست و گفت: خدایا چرا مورچهها را خلق کردی؟، خداوند پاسخ نداد، او بار دیگر سوال کرد و بازهم جوابی نگرفت. بار سوم که سوال کرد خداوند گفت: گوش کن موسی، مورچهها مدتهاست که از من میپرسند چرا موسی را خلق کردی؟ .
+ ترجمهی کتاب خوبه ولی یه جوریه، یعنی یه کم سطح بالاست و شاید بعضیها مثل من بعضی جاهاشو خوب متوجه نشن.
+ اطلاعات کتاب تا سال ۲۰۰۷ م. میباشد.
در مورد کتابخواندنم به یک نکتهی مهم پی بردهام و آن اینکه هر وقت به یکی-دو فصل پایانی کتابهایی که میخوانم، میرسم ، خیلی سریع و بدون دقت آن را میخوانم، پس از این پس فصلهای پایانی را با دقت و حوصلهی بیشتری باید بخوانم. انشاءالله.
الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وللّه الحمد اولّا و آخرا
حبیب سهرابی
بیجار گروس
۲۶ تیر ۱۴۰۰
www.habibsohrabi.blog.ir
http://habibsohrabi.blog.ir/post/125
به نام خدا
۱. امروز همنشین پیرمرد کُردی بودم که میگفت به هر که بخندی همون بلا سرت میاد. در جوانی به هر که کلهپا میشد میخندیدم و امروز خودم کلهپا میشوم... ،... تو که امروز پلاک مینویسی یه روز هم پلاک ماشین تو رو مینویسن ( وضع خودمو در نظر گرفتم و گفتم امکان ندارد که ماشین بخرم ، قسم خورد که این اتفاق میافتد)... از بدی اولاد میگفت و از اینکه تربیت صحیح اولاد خیلی مهمه. البته حرفهایی که میزد برایم تازگی نداشت و عمرش را داده بود تا بر او ثابت شده بود.
۲. جلوی مجتمع فرهنگی نور ، ۱۲ خودرو وانت با جهیزیهی مختصری برای نوعروسان کمیته امداد ایستاده بود.
۳. اوایل صبح یکی از کارمندان بیمه ایران، روبروی بانک ملی مرکزی، را که دیروز هم دیده بودم دوباره دیدم، میگفت ماشینم را داخل کوچه زده بودم... و رفتم سراغش که جوانی در حال باز کردن و بردن باطری بود، پرسیدم چکار میکنی گفت که ماشینم خاموش شده و روشن نمیشه ... من کارت ماشین را بهش نشان دادم و گفتم اگه ماشین تو هستش پس کارتش پیش من چکار میکنه ... خلاصه افتاد به گریه کردن و گفت پول سیگار ندارم و ... من هم بیست تومنی بهش دادم.
همین شخص دیروز میگفت که حدود ۳۵ سال خدمته و آچار فرانسه بیمه هستش و هرکاری انجام میده و نتونسته که پسرش را جای خودش استخدام کنه و کلی گلایه داشت. چند تا عکس هم از تو موبایلش نشون داد که کوهنورد هستش و یه جایی رفته بود که دوتا کوهنورد که زن و شوهر بودند اونجا از سرما خشک شده بودند و یه تابلو اونجا زده بودند... . با مرد میانسالی به اسم مش عباس که سرمایهدار آپارتمان حاجی سردار ! مسعود سردارزاده هستش در مورد خیانت مسئولین بیجاری و فراری دادن بیجاریها از بیجار حرف زدند و حرفهایشان هم درست بود.
۴. امروز همصحبت یکی از بازرسان اداره صمت بودم. به کاغذ اخطاریهی پشت شیشه پاک کن ماشینش اشاره کرد و گفت : این چه مسخره بازیه؟ ... در مورد این مورد حوصلهی نوشتن ندارم چون در مورد این جماعت که « پول » تمام هدف زندگیشان است قبلا نوشتهام و بعداً هم اگر حوصله داشتم خواهم نوشت.
۴. امروز پسرک دوچرخه سواری آمده بود و میگفت که یه کارت همیار پلیس بهم بده، گفتم برای چی میخوای؟ گفت تا وقتی بچهها با هم دعوا میکنند از هم جداشون کنم ! . دیروز یا پریروز هم سه تا پسر نوجوان در حال عبور آمدند جلو و یکیشون گفت که دوچرخهام پلاک نداره چکارش کنم!؟ ؛ همهاش در همین خیابان پشت قلا که در عکس بالا که وانتیا وایستادند اتفاق افتاد. خیابان با مزهای هستش با آدمهای بامزهتر.
وللّه الحمد اولّا و آخرا
یکشنبه ۱۳ تیر ۱۴۰۰
حبیب سهرابی
بیجار گروس