🔏ڪٺابخانه‌ی خصوصےحبٻب سهرابـے

استفاده از مطالب وبلاگ فقط با ذکر صلوات حلال است

🔏ڪٺابخانه‌ی خصوصےحبٻب سهرابـے

استفاده از مطالب وبلاگ فقط با ذکر صلوات حلال است

🔏ڪٺابخانه‌ی خصوصےحبٻب سهرابـے

« بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ »
‹« اَللَّهُمَّ صَلِّ‌عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ‌مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ »›

🚨 هرگونه استفاده از مطالب این وبلاگ به شرط ذکر صلوات حلال است.

* برای دیدن تصاویر با کیفیت بهتر ، بر روی آن‌ها کلیک/لمس کنید و در ادامه دریافت نمایید.

* اندازه‌ی کتاب ( عدد بزرگ : طول کتاب ؛ عدد کوچک: عرض کتاب ):
رقعی ۱۴/۸ × ۲۱
وزیری ۱۶/۵ × ۲۳/۵
پالتویی کوچک ۱۰ × ۱۹
پالتویی بزرگ ۱۱/۵ × ۲۲
جیبی ۱۱ × ۱۵
نیم جیبی ۸ × ۱۱/۵
جیبی رقعی ۱۴ × ۱۰/۵
رحلی ۲۱ × ۲۸
رحلی سلطانی ۲۴ × ۳۳
خشتی بزرگ ۲۲ × ۲۲
خشتی کوچک ۱۹ × ۱۹

*** اصل ۲۳ قانون اساسی:
تفتیش عقاید ممنوع است و هیچ‌کس را نمی‌توان به صرف داشتن عقیده‌ای مورد تعرض و موُاخذه قرار دارد.
_______«»_______

--------------------------
اَللَّهُمَّ صَلِّ‌عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ‌مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ

حرف‌های مهم
طبقه بندی موضوعی
نوشته‌های قبلی
آخرین نظرات
  • ۱۴ فروردين ۰۳، ۰۰:۳۰ - hassan
    good
پیوندهای مفید و لازم

۲ مطلب در آبان ۱۳۸۴ ثبت شده است

بسمه تعالی

 ۱۶ /۸/ ۸۴ دوشنبه ساعت ۶:۲۰ شب.

 از دیروز بین من و مهدی عزیزیان به اصطلاح شکر آب شده. بحث بر سر نگهبانی برجک بود ؛ من دو روز پشت سر هم در این محل پست بوده‌ام و مهدی خودسرانه لوحه های پستی را دستکاری کرده و نام من و خود را با هم جابجا کرده بود . ارشد که وحید آیینه (بچه قروه) است موضوع را مورد بررسی قرار داد ، بحث به حفاظت اطلاعات و سید احمد بیاتیان کشید و مهدی لغو مرخصی شد ، این نتیجه بود.( مهدی به خاطر وضعیت روحی خاصی که دارد هر سه روز یکبار به مرخصی میرود و ما هر ۵ روز ).

موضوع لغو مرخصی او برایش ضربه روحی شدیدی بود و او تمام این ها را از چشم من می بیند .


اما بحث اصلی که این مطالب را نوشتم: امروز همین که مرخصی گرفتم و خانه آمدم لباس هایم را عوض کردم و دفترچه حساب بانک ملت را بردم، حالا بماند نیم ساعتی دنبال کلید های کمدم گشتم ، بعد رفتم و دوبار پشت سرهم ۱۹ هزار تومان پول گرفتم و همراه با ۳۰ هزار تومنی که پدرم برای خرجی داده بود و جمعاً ۴۸ هزار تومان پرداختم و یک دوربین زینیت که دوربین نیمه حرفه‌ای است را از طبقه دوم پاساژ مهراب خریدم .


بچه های آسایشگاه سربازان زندان بیجار :

حمید موسوی ، سجاد جلیلوند (تویسرکان)

 حسن محمدی، مهدی صالحی ، سعید مقدمی ، علی صالحی (زنجان)

 مهدی صالحی( کرج )

 مهدی علیزاده (تهران)

 امیر خدابنده‌لو، مهدی عزیزیان، احسان خانزاده ،منوچهر شریفیان، مهدی آقامرادی ،علینقی غلامزاده ،فردین دردوز ، مهدی رسولی، زاهد گل‌محمدی، عمید قدیمیان (بیجار)

وحید آیینه (قروه)

 عباس کرمی، محمد سعادتی، عباس علی نژاد ،قاسم عسگری و دو نفر دیگر .

پاسیار ها : احمدی، حبیبی، سالاروندیان، نوروزپناه ،غلامپور و گروهبان صادق‌پور و ستوان سوم اردلانی.

کارمندان : رجب‌پور، سلطانعلی ،مولاپناه ،بارانی، شکیبا، کاظمی( مسئول روانشناسی) و غیره .


عکس سربازان زندان بیجار سال ۱۳۸۴

تاریخ عکس: ۱۳۸۴/۱۱/۱۵ قسمت شرقی آسایشگاه سربازان ( نمازخانه)

عکاس: سجاد جلیلوند : روستای آریکان ، تویسرکان، دوره ۹۷

ایستاده از راست به چپ: بهرام نعلبندی: زنجان، دوره ۱۰۱ - فرشاد لطفی: جعفرآباد بیجار،۱۰۵ - سید جعفر سید شکری: بیجار ۱۰۵ - مهدی صالحی،کرج۱۰۲ - میلاد رضایی، بیجار۱۰۴ - رشید صیدی، بیجار۱۰۴

نشسته از راست به چپ: یوسف حاجیان، سریش‌آباد قروه،۱۰۲ - یوسف صلواتی،سنندج ۹۴ - سعید کرم‌زاده،بیجار۱۰۵ - سامان زرین ، روستای پنجه ۱۰۳ - پاسیار دوم غلامحسین دارابی شهر ملایر همدان - مرتضی بیگلر ، بیجار ۱۰۴ - محمد الوندی ،بیجار ۹۵ 

زانو زده از راست به چپ: وحید آیینه ، روستای صندوق آباد قروه ، دوره ۹۷ - حبیب ، بیجار دوره ۱۰۰

  • حبیب سهرابی / Habib Sohrabi

  به نام خدا

 الحمدلله رب العالمین

 

 روز شنبه ۲۰ / ۷ / ۸۴؛ معاون سرهنگ آمد و انتقالی‌ام را که سرهنگ دستور داده بود برای بیجار نوشت.

 ساعت ۱۲ با سید هیوا حسینی از اداره کل خارج شدیم و به ترمینال رفتیم، در آنجا چون برای بیجار ماشین نداشت با سید هیوا خداحافظی کرده و سوار بر ماشین به سوی ترمینال فیض آباد حرکت کردم .از آنجا سوار یک پیکان شدم و به همراه دو مسافر دیگر که زنجانی بودند به سمت بیجار حرکت کردیم. ساعت ۱۵:۳۰ بیجار رسیدم ، به خانه رفتم و ساعت ۶ با ماشین امیر به زندان رفتیم و خودم را معرفی کردم.  


* * *

چهارشنبه ۴/ ۸ /۸۴ ،ساعت ۹:۳۰ شب . سومین باری است که مرخصی ۲۴ ساعت میگیرم: بار اول روز جمعه بود و بار دوم روز پنجشنبه و الان هم چهارشنبه.

 امروز نسبت به روزهای گذشته که مرخصی گرفته بودم تفاوت هایی دارد ،از جمله اینکه دوستانم را دیدم که مدت های زیادی بود آنها را ندیده بودم ... .

عباس محمد میرزا را دیدم او هم مثل من سرماخوردگی داشت، با هم در پاساژ محراب و بازار چرخی زدیم ؛ در پاساژ به طبقه‌ی سوم رفتیم و پسر آسمان جُلی را که او را با چهره می‌شناسم دیدم که در مغازه‌ای نشسته و مشغول کتاب فروختن است کتاب‌هایی که نویسندگان آن افراد سیاسی و نهی شده‌ی دولت جمهوری اسلامی و ملت هستند . مشتریانش دانشجویان دانشگاه پیام نور هستند با آن تیپ‌های بنجل اروپایی و آرایش های توالتی. به هر حال او هم این طور امرار معاش می کند و زندگی را می چرخاند.

 بعد سری به بازار زدیم و در مورد قیمت اجناس، واکمن، کتاب و غیره حرف زدیم.

 بعد از خداحافظی با عباس ، سعید حسینی را دیدم. بعد از روبوسی با هم چرخی در اطراف مسجد جامع زدیم و بعد او به مسجد رفت و من به خانه. قرار شد زنگ بزند و یا سری به زندان بزند.

 مرخصی من از ساعت ۹ صبح امروز تا ساعت ۹ شب می‌باشد اما من خودسرانه می‌خواهم تا فردا صبح خانه باشم. توکل بر خدا. به امید خدا که مشکلی پیش نمی آید؛ ان‌شاءالله ان‌شاءالله ان‌شاءالله .


اما دیشب ساعت ۱۲ تا ساعت ۲ پست بودم در برجک و پست محوطه( پشت بام زندان)، سعید مقدمی بچه‌ی زنجان بود. نزدیک اتمام و تعویض پست‌ها ،سعید از محل پستی خارج شد، افسر نگهبان رفت بالا و اسلحه‌اش را برد؛ داخل برجک بودم که این صحنه را دیدم. امروز صبح برایش صورت جلسه کردند. مشخص نیست چه مشکلی برایش پیش بیاید ان‌شاءالله که برایش مشکلی پیش نیاید .



©www.habibsohrabi.blog.ir

  • حبیب سهرابی / Habib Sohrabi