🔏ڪٺابخانه‌ی خصوصےحبٻب سهرابـے

استفاده از مطالب وبلاگ فقط با ذکر صلوات حلال است

🔏ڪٺابخانه‌ی خصوصےحبٻب سهرابـے

استفاده از مطالب وبلاگ فقط با ذکر صلوات حلال است

🔏ڪٺابخانه‌ی خصوصےحبٻب سهرابـے

« بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ »
‹« اَللَّهُمَّ صَلِّ‌عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ‌مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ »›

🚨 هرگونه استفاده از مطالب این وبلاگ به شرط ذکر صلوات حلال است.

* برای دیدن تصاویر با کیفیت بهتر ، بر روی آن‌ها کلیک/لمس کنید و در ادامه دریافت نمایید.

* اندازه‌ی کتاب ( عدد بزرگ : طول کتاب ؛ عدد کوچک: عرض کتاب ):
رقعی ۱۴/۸ × ۲۱
وزیری ۱۶/۵ × ۲۳/۵
پالتویی کوچک ۱۰ × ۱۹
پالتویی بزرگ ۱۱/۵ × ۲۲
جیبی ۱۱ × ۱۵
نیم جیبی ۸ × ۱۱/۵
جیبی رقعی ۱۴ × ۱۰/۵
رحلی ۲۱ × ۲۸
رحلی سلطانی ۲۴ × ۳۳
خشتی بزرگ ۲۲ × ۲۲
خشتی کوچک ۱۹ × ۱۹

*** اصل ۲۳ قانون اساسی:
تفتیش عقاید ممنوع است و هیچ‌کس را نمی‌توان به صرف داشتن عقیده‌ای مورد تعرض و موُاخذه قرار دارد.
_______«»_______

--------------------------
اَللَّهُمَّ صَلِّ‌عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ‌مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ

حرف‌های مهم
طبقه بندی موضوعی
نوشته‌های قبلی
آخرین نظرات
  • ۱۴ فروردين ۰۳، ۰۰:۳۰ - hassan
    good
پیوندهای مفید و لازم

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «پارکبانی در شهر بیجار گروس» ثبت شده است

۱. امروز دوم مرداد ۱۴۰۰: دیشب مهندس پیام داد که فردا قبل از ساعت ۹ صبح، جلوی تاکسیرانی باشید که بهرامی- رییس تاکسیرانی- میخواد شمارو ببینه. الان ساعت ۸:۴۴ دقیقه هستش و حدود چند دقیقه‌ای هستش که روی نیمکت جلوی تاکسیرانی نشسته‌ام و منتظرم.

هدف از جلسه، آشنایی ما با آقای منصور بهرامی بود. این شخص را به قیافه می‌شناختم ولی اسمش را نمی‌دانستم. 

این هم مطالب جلسه:

 

 

بعد از پایان جلسه ، از ایشان خواستم عکس بگیریم، موافقت کرد و از مهندس مختارزاده خواست تا سایر بروبچ که بیرون رفته بودند بیایند و عکسی بگیریم، یکی از کارکنان تاکسیرانی هم خواست تا او عکس را بگیرد:

عکس یادگاری جلسه

*از سمت راست عکس: مهندس حسام مختارزاده - مهران آسوده - آرشام ثقفی - کیوان - منصور بهرامی - شخص شخیص خودم - حسین ساسانی - مازیار

 

+ حوالی ساعت ۱۱:۳۰ با مش عباس عبداللهی که مرد میانسالی ست و برخورد خوبی با من دارد و من را با فامیلی سجادی می‌شناسد و سرایدار آپارتمان حاجی سردار مسعود سردارزاده هستش و گاهی در خیابان جلوی درمانگاه با هم همکلام می‌شویم، ایستاده بودیم که پیرمردی به اسم اوستا رضا که آنطور که متوجه شدم بنا هستش، آمد و با مش عباس مشغول به گفتگو شد و بعد از گلایه از اداره‌ی آب و گفتن جمله‌ی عدالت با علی دفن شد، به ذکر خاطره از مرحوم سید نی‌نی پرداخت.

 

 

اوستا رضا ، مرحوم سید نی‌نی را دیده بود و می‌گفت که از پیرمردی- اسمش را گفت که من یادم نیست- شنیده که: ایشان قبل از غذا خوردن، سهم غذای خودش را به دو نصف می‌کرده و نصف آن را برای ماده سگی که توله داشته می‌برده و بعد از دادن غذا به آن سگ ، به خانه بر می‌گشته و غذایش را می‌خورده.

 

 

حرف اوستا رضا بر سر این بود که باید به هم رحم کنیم تا خدا هم به ما رحم کند و شهرت سیدنی‌نی بخاطر رحمش بوده ... .

 

۲. امروز ۵ مرداد ۱۴۰۰ : در ادامه‌ی قطعی برق به صورت روزانه، امروز علاوه بر قطع یکی ‌دو ساعته‌ی بعد ازظهر، الان هم از ساعت ۲۰:۴۵ تا الان یعنی ۲۲:۱۲ برق کل شهر قطع شد. در ماه گذشته هم یکبار این اتفاق افتاد و برق کل شهر قطع شد. جالب اینجاست که مرغ هم در شهر دچار قحطی شده است. 

 

۳. امروز چهارشنبه ۶ مرداد ۱۴۰۰: 

حوالی ساعت ۹ صبح ، بین میوه‌فروش‌های جلوی در بازار بر سر جا دعوا شده بود. 

حوالی ساعت ۱۳ در خیابان توحید در حال ثبت پلاک بودم که مرد قد کوتاهی که ماست بندی دارد صدایم زد و من که خیلی خوشحال شدم و فکر کردم که میخواهد بدهی‌اش را پرداخت کند جلو رفتم، گفت: تا الان بدهیم ۱۱۵۰۰ تومن بوده اگه زیادتر بشه باهات کار دارم، و قیافه‌اش را غضبناک! نمود. من هم گفتم برو تاکسیرانی ، گفت تو مینویسیش ... خلاصه با هم جز و بحث کردیم و ... ؛عصبانی شدم و زودتر آمدم خانه... .

قبل از آمدن خانه، روی نیمکت فلزی که برای مسافرین تاکسی ساخته‌اند نشسته بودم که دونفر کُرد کنارم نشستند، نمی‌دانم چرا از من فاصله می‌گرفتند ؟! . یکیشون فشار آورده بود که اون یکی بیاد نزدیک من بشینه تا اون جاش بشینه و با من فاصله داشته باشه. امان از آدم عقده‌ای. 

امروز هم سهراب را دیدم. 

 

۳. یکی از عجایب این خیابان توحید میانی ، این است که برخلاف بیشتر گنجشک‌هایی که دیده‌ام، گنجشک‌ها و یاکریم‌های این خیابان از آدمها و ماشین‌ها وحشتی ندارند و از شما فرار نمی‌کنند و مشغول کار خودشان هستند.

مطلب دیگری که خیلی خواستم که آن را ننویسم و بیخیالش شوم این است که در ماه قبل با یکی از نیروهای راهنمایی و رانندگی همکلام شدم. اولش تهدید کرد و اسم و فامیل مرا پرسید و گفت: یک بلایی سرتون بیارم ... می‌گفت: از روی وجدان بنویس ، من طرف دوبله پارک می‌کنه نمینویسم! .

 برایم هم عجیب بود و هم سؤال که وقتی طرف پارک کرده و ماشین را جا گذاشته اونوقت یعنی چی و چطوری از روی وجدان بنویسم؟ 

باهاش همکلام شدم ، جمهوری اسلامی و حقوق بگیرانش برایم عجیب بودند و بیشتر عجیب شدند! واقعا در این حکومت چه خبره؟

پیرمردی هم هستش که سوار سمند میشود و هر وقت از کنارم عبور می‌کند می‌گوید: لعنت بر پدر شهردارتون. کاش می‌فهمیدم بازنشسته‌ی کجاست!.

 

۴. امروز شنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۰: خدا رحم کرد وگرنه پای راستم داغون شده بود، یه ماشین شاسی بلند رفت رو پام .

برای اولین بار در پیاده‌روی جلوی اداره بازرگانی دیدم که یک زن در حال دست کشیدن روی سر یک سگ است. سگ ولگرد بود و نمی‌دانم که زن از مسایل بهداشتی- بگذریم از مسایل شرعی- آگاهی نداشت یا داشت ادا در می‌آورد. 

 

۵. روزی مردی تقریباً هم‌سن خودم آمد و گفت که برادری یه سؤال دارم و اینکه این بدهی پارکبانی روی جریمه می‌رود یا نه؟ ؛ ۱۰ هزار تومان بدهی داشت و قصد داشت که آن را پرداخت کند ، من هم دستگاه کارت خوان را بیرون آورده بودم. گفتم : چون گفتی برادری، واقعیت این است که من تا حالا ندیده‌ام که کسی را جریمه کنند و روی جریمه برود... . گفت: خوب زحمت کشیدی ولی این دفعه پرداخت نمی‌کنم... و رفت! .

 

۶. شاید دو روز پیش بود که در گفتگو با راننده ای بودم که پیرزنی آمد و با عجز از ماشین‌های سنگینی که باعث شکسته شدن لوله هایشان می‌شود شکایت کرد و از من می‌خواست که جریمه‌اشان بکنم. 

خودم داشتم فکر می‌کردم برای شکایت از این ماشین‌های عبوری چکار باید کرد؟

این بیچاره و امثال او به کجا بروند و شکایت کنند؟

اینجاست که وقتی می‌گویند مملکت بی‌صاحبه یا می‌گویند بیجار بی‌صاحبه ،تازه معنی‌اش را متوجه می‌شوی.

این مسیر پشت قلا، جایی است که آدم به این گفته‌ی امام علی علیه‌السلام که: در جایی ثروتی انباشته شده ندیدم مگر در کنارش حقی پایمال شده؛ را با چشم خود می‌بینید. عده‌ای از حکومتی‌ها، صاحب مال و جاه و جلال و بقیه رها شده به حال خود! .

 

۷. یکشنبه ۱۴۰۰/۰۵/۲۴: یکی از کارکنان درمانگاه پشت قلا و زنش با عصبانیت جلویم را گرفتند، آقا سمت راستم و زنش سمت چپم ایستاد و گفتند که یکی از پارکبان‌ها به آنها گفته که ماشینشان را در پشت قلا ثبت پلاک کرده‌اند در حالی که اصلاً ماشینشان را در خیابان نگذاشته‌اند و در این دو سال داخل حیاط درمانگاه بوده است. برایم عجیب بود چون من به خودم اطمینان داشتم که چنین کاری را نکرده‌ام و ماشین داخل حیاط را ننوشته ام. از طریق واتساپ، شماره‌‌ی ماشین را برای مهندس فرستادم تا استعلام بگیرد ... بعد از استعلام مشخص شد که من حتی یکبار هم ثبت پلاکش نکرده‌ام... .

 امان از زن سلیطه.

امان از این مهندس مختارزاده که همیشه در مواقعی که لازمه باشه ، میره تو سوراخ موش. 

تصمیم گرفتم که بعد از گرفتن پولم دیگه بیخیال این کار بشم.

استخاره آنلاین هم کردم که دیگر نروم که جواب آمد انجام بده:

 

۸. حدود ده روز تعطیل کردم که ۳روز بخاطر ایام عزاداری محرم است و مابقی را بخاطر عصبانیت از رفتار کارمند و زنش و کمردردی داشتم به خودم استراحت دادم. 

دیروز پول ۷۰ روز پارکبانی را به حسابم ریختند. یک میلیون و هشتصد هزار تومان. ۱۰۰ تومن آن را دستی گرفته بودم.

 

الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ

حبیب سهرابی

بیجار گروس

۳۱ مرداد ۱۴۰۰

  • حبیب سهرابی / Habib Sohrabi

به نام خدا
۱. امروز حدود یکساعت را با مسعود حسینی به نشستن گذراندیم. موبایلش را ریست کرد و کلا موبایلش بهم ریخت . به پیشنهاد من موبایلش را ریست کرد.

عکس من و مسعود حسینی در استراحت


۲. موقع پایان کار با مش حسین که مرد میانسالی است و می‌گوید که وام زیاد باید پرداخت کند حدود نیم ساعتی حرف زدیم و از جلوی حسینیه تا مغازه حسن مظفری ،باهم همقدم شدیم. او هم از شرایط کار و نحوه‌ی سیاست کاری شرکت، گلایه داشت.
۳. امروز کارت‌های پارکبانی را هم دادند

کارت پارکبانی شهر بیجار گروس

۴. مهندس مختارزاده ، حدود دو هفته است که می‌گوید امروز افسر میاد برای جریمه‌ی رانندگانی که پول نمی‌دهند. یکی از کارهایی که انجام می‌دهند تراشیدن دشمن برای پارکبان است آنهم در این شهر کوچک. واقعا اگر جریمه‌ای در کار بود بدون همکلام شدن با راننده و رودرو کردن پارکبان و راننده و گدایی از راننده، باید جریمه را بنویسند. این چیزی بود که مسعود و مش حسین هم بر آن تأکید داشتند. البته افسری هم در کار نبود و جریمه‌ای هم ثبت نشد. 

سرکار گذاشتن شرکت توسط افسر راهنمایی و رانندگی


۵.. اما اصل مطلب: یکی از مشکلات پارکبانی ، سر و کله زدن با کارمندانی است که از تمام امتیازات دولتی و حکومتی استفاده می‌کنند و کامل و مطلق ، وابسته به حکومت هستند اما جوری رفتار می‌کنند که از اقشار مظلوم و دردمند جامعه و تحت ستم حکومت هستند، امروز با یکی از کارمندان بانک انصار سابق همکلام شدم یعنی او با من همکلام شد، ایشان که فرزند پاسدار می‌باشند و با کمک همین مناسبات به استخدام بانک انصار رسیدند مثل دخترانی که بخواهند پسر مزاحمی را بترساند، صدایش را کلفت کرد و گفت :« نه ماشینم را بنویس و نه بدهی خود را پرداخت می‌کنم ( این را چند بار با همان صدای دخترانه‌ی غلیظ ، تکرار کرد) ؛ مگر بانک چقدر به من حقوق می‌دهد که پول پارکبانی هم بدهم!!! شهرداری برای من چکار کرده؟چه خدماتی به من داده ...  » ؛ بعضی از کارمندان هم می‌گویند : کارمند این اداره هستیم و ماشینمان را کجا بذاریم ؟؛ این قشر جامعه که تحصیلکرده! هم هستند نمی‌فهمند که پارکینگ ماشین را باید اداره برایشان تأمین کند نه اینکه کنار خیابان عمومی را پارکینگ شخصی و ادارای خود بدانند. تحصیلکرده‌ها و کارمندان این مملکت اینها هستند که همه چیز  را سهم ‌الارث پدریشان می‌دانند ؛ ای کسی که نمی‌دانم این مطالب را در چه دوره و تاریخی می‌خوانی ! از همین رفتار این جماعت مفت خور و زیاده خواه، پی به وضع مملکت و اوضاع آن ببر!
لعنت خدا تا صبح قیامت بر پارتی داران و آشنابازان باد
حبیب سهرابی
بیجار گروس
۸ تیر ۱۴۰۰

  • حبیب سهرابی / Habib Sohrabi

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

عقیده‌ام این است که وقتی سؤالی از خدا می‌کنی و یا خدا را مورد بازخواست قرار می‌دهی، شاید آن لحظه ، خدا جواب ندهد و یا خودِ خدا با تو حرف نزند اما اتفاقاتی که می‌افتد طوری است که مطالب گنگ برایت گویا می‌شود و جواب سؤالهایت را در اتفاقات روزمره می‌گیری به شرطی که اهل تدبیر و عقل باشی و هوشیار باشی، به عبارت خیلی ساده: هیچ چیز اتفاقی و شانسی و همینجوری نیست بلکه تمام اتفاقات روزانه بر اساس برنامه و نظم و ترتیب است. 

گاهی فکر می‌کردم که چرا در شهر بیجار ، برای آدم بی‌کسی مثل من - یا برای آدمهای بی‌کس- کاری نیست؟ چرا در این شهر کوچک ، به یک عده این همه رسیده و یک عده در رنج و فقر و کفر هستند-یا به عبارت درست‌تر - نگه داشته شده‌اند؟!
این روزها مصادف با ایام انتخابات است؛ انتخابات شورای اسلامی شهر - فکر کنم اسمش همینه اگه اشتباه نوشتم منظورم همین شورای شهر هستش- و انتخابات دوره سیزدهم ریاست‌جمهوری.
شنبه ، که در خیابان توحید جنوبی و نزدیک میدان طالقانی در حال پلاک‌نویسی بودم، یکی از نامزدان شورای شهر، دقت کردی، یکی از نامزدان عضویت در شورای شهر از پلاک‌نویسی و پرداخت پولِ پارک ناراضی بود و گفت که دفتر تبلیغاتی‌اش اینجاست و دائم در حال آمد و رفت است ، بعد هم با حالت حماسی! گفت ما برای خدمت آمده‌ایم! ... ؛ برایم سؤال بود کسی که به قانون فعلی شهرش احترام نمی‌گذارد می‌خواهد در شورای شهر چه کاری انجام دهد؟! کجای این طرح ایراد دارد؟! چندنفر بیکار صاحب کار شده‌اند و مقصر گرانی و وضعیت بد اقتصادی، این چند نفر پارکبان نیستند! 
دوشنبه هم، در همانجا مشغول پلاک‌نویسی بودم، پرایدی که عکس همین نامزد را چسبانده بود و به دفتر تبلیغاتی این نامزد در حال رفت و آمد است ، کنار زد و گفت که فامیلش به اسم آرین ، دوماه! برای این شرکت کار کرده و ۹ هزار پلاک ثبت کرده و پولش را نداده‌اند و «سرمستی » هم پولش را نداده‌اند و کلاهبردارن و تاکسیرانی هم گفته که فقط یه حمایتی از اینها می‌کنیم ... و من تصمیم گرفته‌ام اگر پارکبانی شماره پلاکم را بنویسد او را جلوی لگد ببندم تا مسئولش اینجا بیاید.
دقت کنید! من تقریبا از اولین‌های این طرح پارکبانی بوده‌ام و طرح هنوز به دوماه نرسیده! پارکبان‌هایی به اسم آرین و سرمستی نداشته‌ایم، جالب اینجاست که این آرین و سرمستی برای پارکبانی مراجعه کردند که مهندس مختارزاده به خاطر سن کم و همچنین دعوا و مرافعه با صاحب‌کار قبلی‌شان، آنها را رد کرد... . برایم سؤال بود که این راننده‌ی دروغگو از این دروغش ، قصد داشت به چه چیزی برسد؟! این شخص که از همان قوم مهاجر(=مهاجم) به بیجار هستند و هنوز به عضویت شورای شهر نرسیده‌اند و اینگونه برای نانخوران شهرداری و زیرمجموعه‌اش ، خط و نشان می‌کشند، وقتی به عضویت شورای رسیدند چه می‌کنند؟!!! 
به این فکر کردم که چرا چنین ماجرایی برای من پیش آمد و چرا با این افراد آشنا شدم؟! به عقیده ام فکر کردم و به دنبال تدبیر در این ماجرا بودم!.
اول اینکه : دروغگو دشمن خداست، دشمنان خدا در حکومت اسلامی و حکومتی که ادعای نیابت امام زمان را دارد چکار می‌کنند ؟! چطور تایید صلاحیت شده‌اند!؟

و اما دوم و مهمتر اینکه :
اینجاست که پی به دلایل عقب افتادن این شهر می‌بری!
پی به علت مهاجرت بیجار‌یها می‌بری تا قوم مهاجم را جایگزین آنها کنند؟
اینجاست که باید بفهمی چرا و چطور و چگونه از منطقه‌ی گروس، یک شهر بیجار مانده با دهات‌های تابعه‌اش ، و دهاتی مثل دیواندره امروز به شهرستان تبدیل شده!
البته خود بیجار‌ی‌ها هم مقصرند! چرا که تا قومی دنبال تغییر و بزرگی نباشد، نه تغییر می‌کند و نه بزرگ می‌شود و حتی برعکس ، به خواری و آوارگی گرفتار می‌شوند، چیزی که امروز در بیجار قابل مشاهده است!

حبیب سهرابی
بیجار گروس

۲۵ خرداد ۱۴۰۰

میدان طالقانی و تبلیغات نامزدهای پر تعداد

  • حبیب سهرابی / Habib Sohrabi

به نام خدا

ساعات کاری پارکبانی یعنی ۸/۵ تا ۲/۵ و ۴/۵ تا ۸ شب ، برایم طولانی و خسته کننده بود و روز اول نزدیک ۲۵هزار قدم توسط مچ‌بند هوشمندم ثبت شد و برای پاهایم مشکل پیش آمده بود و مجبور بودم که از اینکار دست بکشم.

عکس نرم‌افزار مچ بند هوشمند
دنبال این بودم که اگر همین کار پارکبانی را به صورت شیفتی انجام دهم برایم خیلی خوب می‌شد ، بنابراین با مهندس مختارزاده در این زمینه حرف زدم، به دلایلی اولش قبول نکرد تا اینکه پریروز،صبح پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۰ زنگ زد تا شماره کارتم را برای واریز پول کارکردن ۱۰ روزه‌ام بپرسد و مجدد درخواستم را مطرح کردم... بعد از شاید نیم ساعت زنگ زد و گفت که در خیابان بانک ملی برای شیفت بعدازظهر میتوانم مشغول به کار شوم.
خلاصه بعد از ظهر قرار گذاشتیم و بعد از دادن مدارک قبلی‌ام - سفته ۱۰ میلیونی و کپی کارت ملی و شناسنامه- دستگاه کارت خوان و کلاه و کاور را تحویل گرفتم و دوباره شدم پارکبان.

شروع دوباره
حقوق ۱۰ روز کارم در دو شیفت در خیابان آزادگان : ۱۳۷ هزار تومان پول نقدی که همان موقع تبدیلش کردم به یک جفت کفش تابستانی و پریروز هم ۳۶۰ هزار تومان به حسابم واریز کردند.

اولین حقوقم از پارکبانی در شهر بیجار گروس


وللّه الحمد اولّا و آخرا
حبیب سهرابی
بیجار گروس
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۰

  • حبیب سهرابی / Habib Sohrabi

به نام خدا

امروز سه‌شنبه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۰ تصمیم گرفتم که بیخیال پارکبانی بشوم. هم به دلیل درد انگشت پای چپم و هم به خاطر سروکله زدن با مردم و راننده‌ها و هم بخاطر تبعیضی که دیدم. نمی‌دانم این قضیه که همیشه و در هر جا یک سوگلی پیدا می‌شود که بقیه دلزده می‌شوند از کجا پیدا شده و چرا اینطوریست؟! .
امروز بعدازظهر وقتی کانال گروه پارکبانی را نگاه می‌کردم دیدم که یکی از مغازه‌دارها با یکی از پارکبانان به اسم مسعود حسینی که پارکبان خیابان اریکه بود درگیر شده و او را مورد ضرب و شتم قرار داده. برایم جالب بود که همان روزی که من تصمیم به ترک اینکار گرفته‌ام این اتفاق افتاده است که خود مزید بر علت‌های دیگر شد.

عکس صفحه واتساپ

 

خیابان آزادگان که پارکبانش بودم ساختمانی دارد که وقتی کوچک و در دوران ابتدایی بودم، مخابرات و تلفن‌خانه‌ی شهر بیجار بود. بعداً دادگستری شد تا همین ۴-۵ سال پیش که الان متروکه هستش. جلوی این ساختمان یا درست‌تر بگم جلوی این اتاق ورودی که در عکس زیر می‌بینید باجه‌های زردرنگ تلفن همگانی بود که با سکه‌های معروف به ۲‌هزاری کار می‌کرد. وقتی بچه بودم یکبار با برادرم برای زنگ زدن به برادر بزرگمان که در سربازی بود و یا دقیق یادم نیست شاید برای زنگ زدن به شخص دیگری به اینجا آمده‌ام که آن صحنه‌ی شلوغ و آدم‌های داخل کیوسک و صف و سروصدا یادم هست.
این چند روزی هم که اینجا پارکبان بودم ، یادگاری سربازها را روی در و دیوار و کنتور گاز و لوله ناودان دیدم که البته نشد عکس بگیرم.

مخابرات و دادگستری سابق شهرستان بیجار گروس


در این مدت با پدر و پسر گرده‌‌پز فحاشی آشنا شدم که پسره ادعا می‌کرد که نظامی است و در مرز خدمت می‌کند و قرار است بوسیله‌ی پارتی‌هایش به بیجار بیاید.
با راننده‌ی اداره‌ی برق آشنا شدم که می‌گفت پدرش از خدمتگزاران و دست‌اندرکاران اول انقلاب بود و برای جلوگیری از حیف و میل بیت‌المال و سوءاستفاده نکردن از آن ، از اداره‌ی اوقاف بیرون آمده و الان من (=همان راننده که حدود ۵۰ سالی یا بیشتر سن ) باید با ماشین خودم راننده‌ی اداره‌ی برق باشم ؛ البته کارت جبهه هم داشت و می‌گفت دنبال سوءاستفاده نبوده و نیستم و بحث‌مان بر سر بی‌عدالتی و تبعیض و اینجور حرف‌ها بود که می‌گفت اون ۱۰-۱۲ سال اول انقلاب ، انقلاب بوده و بعد همه چی اینجوری شده و ... .
با کارمندی از اداره‌ی برق آشنا شدم که می‌خواست تا شماره پلاکش را حفظ کنم تا بعد از آن دیگر برایش ثبت پلاک نکنم!!! ؛ احمق نمی‌دانم چه جوری فکر می‌کرد.
یکی از مشکلاتمان با کارمندان حکومتی بود که می‌خواستند همجوره از زیر پول دادن در بروند و واقعا چه حس بد و چه حالت زشتی در انسان ایجاد می‌شود از این حقوق بگیران حکومت جمهوری اسلامی و انسان به فکر فرو می‌رود که : پس بگو پسر که این مملکت چطور از همه جا گندیده.
با مردکی آشنا شدم که برای ندادن ۵۰۰ تومان پول پارک دست به دامن رییس تاکسیرانی شهر بیجار شد.
آخ! بگذریم .

قرار شد که فردا وسایلی را که تحویل گرفته‌ام پس بدهم و سفته‌ام را پس بگیرم.
اینم از کار پارکبانی.

وللّه الحمد اولّا و آخرا
حبیب سهرابی
بیجار گروس
۱۴۰۰/۰۲/۰۷

  • حبیب سهرابی / Habib Sohrabi

یکی از مشکلات پارکبانی ، کارمندان مفت‌خور و زورگوی حکومتی هستند، بخصوص آنهایی که روابط دارند و به ویژه آن‌هایی که ادعای خداشناسی دارند که از جمله‌ی آنها حاجیییییی‌آقا منصوری و همسر دانشمندشان می‌باشند که در دست به گوشی شدن و تماس با رئیس و رؤسا و شناسایی حق مردم تبحر ویژه دارند اما در شناسایی حق پارکبانان و بیکاران لال و گنگ و فلج عقیدتی هستند و متخصص در نان بریدن آدمهای بی‌کس و کار هستند.
حاجی‌آقا که پشت فرمان ذکر می‌گفتند ( حالا ذکر کی ، خودش بهتر می‌داند) اما ماشینش پارک شده بود و من به فرمان وظیفه هم برگه‌ی اطلاع‌رسانی به حضرت نان‌برش دادم و هم ثبت پلاک ماشینش را نمودم. حضرت کت و شلواریش به نیم ساعت نرسیده، هراسان و گریان و نالان به همراه زنش پیش من آمد و ضمن اعتراض به اینکه چرا او را ثبت پلاک نموده‌ام با بغضی که حرف زدنش را قطع می‌کرد گفت همین الان پیش خودت به بهرامی رئیس تاکسیرانی زنگ می‌زنم و ... . امام بهرامی لعنت الله علیه که نمی‌دانم از چه وحشت داشتند ، وحشت زده گفت که کاغذی را که او داده‌ای پس بگیر و پلاکش را حذف کن، گفتم : برگه‌ی اطلاع‌رسانیست، گفت هرچی هست پس بگیر. بحث بر سر این بود که تا نیم ساعت نباید ماشین ثبت پلاک شود و حاجی‌آقا می‌گفت این حق مردم است و من دستورالعمل را خوانده‌ام.
اینجا می‌خواهم یک سؤال تاریخی از امام بهرامی لعنت الله علیه و حاجی‌آقا منصوری بپرسم: یک پارکبان در خیابان به این شلوغی و پر از ماشین ، چطور تشخیص بدهد که کدام ماشین نیم ساعت پارک کرده ؟ اینطوری برای هر ماشین باید یک پارکبان باشد. دقت کنید تا با هم بخندیم: یک ماشین کنار خیابان پارک می‌کند، شما شروع به گرفتن نیم ساعت می‌کنید! بعد از ۱۵ دقیقه ماشین بعدی پارک می‌کند، برای همین هم نیم ساعت را شروع می‌کنی، همینجور برو تا ده‌تا ماشین، یهویی این وسط دوتاشون که معلوم نیست و دقیقا چندم هستند از پارک خارج می‌شوند، ... حالا پیدا کنید پرتقال فروش را!

حاجی‌آقا منصوری که واضح و مبرهن از ذکر شبانه سرمست و لایعقل بود( حالا ذکر کی ، خودش بهتر می‌داند) ، برگه‌ی زیر را که فقط جهت اطلاع رسانیست به من تحویل داد... . حاجی‌آقا و همسرشان ، ظفرمندانه پس از فتح قله، هی‌هی کنان سوار ماشین شدند و رفتند. سوال بود برایم که اگر من هم جزو فامیل زن حاجی‌آقا بودم و یا پسرشان بودم همین رفتار را با من داشتند؟!!!

بگذریم؛ فقط نمیدونم حواستون بود یا نه که حاجی‌آقا برای ۵۰۰ تومن پول پارک چه الم‌شنگه‌ای راه انداخت تا پول ندهد. ان‌شاءالله که بعداً پولشو میده... .

یکی از بدبختی‌های این مملکت، همین بی‌مغزها یا نخودمغزها هستند که دستورالعمل هایی به این خنده‌داری می‌نویسند.

لعنةالله علی‌الظالمین

حبیب سهرابی
بیجار گروس
۴ اردیبهشت ۱۴۰۰
حوالی ساعت ۱۰
خیابان آزادگان
جلوی دادگستری سابق

  • حبیب سهرابی / Habib Sohrabi

به نام خدا

موقعی که بیکار بودم به این فکر میکردم که خدا فرموده که بعد از هرسختی، آسایشی هست یا با هر سختی ، راحتی هم هست؛ و من فکر می‌کردم چرا در کار من گشایشی نیست؟ چرا برای همه راحتی و خواستنی های زندگی از کار و مال و حال هست اما برای من نیست؟ اول اینکه کاسب حبیب الله یعنی کوشنده و کسی که تلاش می‌کند دوست خداست، تلاش من کم بوده و شاید تلف شدن ایام جوانیم در گوه‌ترین سازمان جهان هم باعث سست شدن و تنبلی و خودبزرگ بینی‌ام شده بود. 
این روزها فکر می‌کنم که شاید دوران گشایش در کار من هم رسیده و اگر مریضی و درد بی‌درمان بگذارد شاید روزهای خوشی در انتظارم است. بدون هیچ شکی ، خدا برای بندگانش خیر می‌خواهد اما این ما هستیم که کاسه‌امان را برعکس گرفته‌ایم. 
خدایا به حق پیامبرانت و اوصیای آن‌ها، مریضی را از من و تمام محرومان مادی و معنوی بردار و کمکمان کن که ما هم جزو آن‌ها باشیم که بی‌حساب به آنها می‌بخشی، هم مادی و هم معنوی: آمین یا رب العالمین به حق محمد و آله. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل لولیک الفرج.

امروز جمعه ۳ اردیبهشت ۱۴۰۰ ، حوالی ساعت ۱۲ ظهر، موقعی که در آشپزخانه کنار ماشین لباسشویی نیمه اتوماتیک ایستاده بودم، دستی به گوشهایم کشیدم و یک لایه پوست سیاه شده از قسمت بالایی گوشهایم که نتیجه‌ی ایستادن جلوی  آفتاب ☀️ هستش، کنده شد. اگرچه از ضد آفتاب استفاده می‌کنم ولی خوب خیلی تأثیر نداشته یا شاید اثر یکی دو روز اول که ضدآفتاب استفاده نمی‌کردم باشه.

وللّه الحمد اولّا و آخرا
حبیب سهرابی
بیجار گروس
۱۴۰۰/۰۲/۰۳
۱۲:۳۳

  • حبیب سهرابی / Habib Sohrabi

به نام خدا

یکی از مشکلات پارکبانی، سر و کله زدن با راننده ‌های زبان نفهم است؛ وقتی می‌گویم زبان نفهم، منظورم به معنای واقعی کلمه است. راننده می‌گوید، نه جریمه‌ای و نه پارکبانی باشد ... . یکی دیگر از مشکلات، راننده ‌های لات و زورگو هستند. دیروز راننده‌ای که از کارمندان اداره برق بیجار است، می‌گفت شماره پلاکم را حفظ کن و دیگر آن را ننویس!!!.
یکی دیگر از مشکلات، راننده‌های پشت فرمان نشسته یا ماشین‌های دارای سرنشین است، نمیدونم با توضیح دادن به این راننده‌ها میشه فهموند که وقتی ماشین پارکه، شامل قانون پارکبانی میشه حالا چه سرنشین داشته باشه و چه نداشته باشد. 
البته در این روزگار کرونا ، رعایت موارد بهداشتی هم خود مشکل دیگری است... .
بگذریم، موقع نوشتن پلاک ماشین باید دقت کنیم که شماره پلاک را اشتباه ثبت نکنیم تا هزینه به حساب راننده‌ی دیگری نوشته شود؛ به طور کلی موقع نوشتن باید دقت کرد.
دیروز ، چهارشنبه اول اردیبهشت ۱۴۰۰، در حال نصب علائم پارکبانی بودند، یه جوشکار، مهندس مختارزاده، امیر مرادی و یکی از تاکسیرانی. اینم عکسش:

عکسی از نصب تابلوی پارکبانی در خ آزادگان

غروب‌های پارکبانی هم خلسه و هم دلتنگی خودش را دارد، بخصوص برای کسی که بی‌کس است. ای خدا تا کی جدا ( به یاد مرحوم گلابدره ای)
وداخه‌وه متوجه شدم یعنی از مازیار شنیدم که مش احد تسویه‌حساب کرده. دو شب پیش که با هم همکلام شدیم می‌گفت که در ایام جوانی ، ویدیوباز بوده و هر کی ویدیویش دچار مشکل می‌شده ، دنبال او می‌آمدند. می‌گفت کمیته دنبالش می‌کرده و از این حرفها. حدود ۵۰ سالی سن داشت.( امروز ۱۷ مرداد ۱۴۰۰ با یکی از اقوام مش احد همکلام شدم. داشت بدهی ماشینشو میداد که گفت : احد کار پارکبانیو راه انداخت و خودش رفت.می‌گفت که مش احد زمان جوانی ثروتمند بوده و ملکهای زیادی داشته که همه‌اشو فروخته و بیشتر بخاطر رفیق ناباب بوده است و همچنین می‌گفت که در تامین اجتماعی استخدام شده بود و وقتی به قروه انتقالش دادن ، فرار کرد برگشت ... می‌گفت حیف که فامیلمون وگرنه یه گلوله بهش میزدم و همه رو از سرش راحت میکردم... )


من و مش احد و مازی


برای کتاب خواندن ، وقت کم می‌آورم. واقعا الان معنای خسته بودن را می‌فهمم. ان‌شاءالله که به زودی دوباره کتاب خواندن را شروع کنم.
الحمدالله رب العالمین

۲ اردیبهشت ۱۴۰۰
حبیب سهرابی
بیجار گروس

  • حبیب سهرابی / Habib Sohrabi

زیاد در مورد کار پارکبانی می‌پرسند. امروز ۳۰ فروردین ۱۴۰۰ و نزدیک ظهر با پیرمردی هم کلام شدم. به نظر می‌رسید که خودش هم بازنشسته باشد. حرفی قشنگی زد. بحث‌مان در مورد بیکاری و اینکه من قبلاً بیکار بودم و با کار پارکبانی ، مشغول به کار شده‌ام؛ در جوابم گفت : اگر این بازنشسته ها نبودند ، بیکاری هم نبود، بیمه دارند و صاحب کار هم چیز زیادی از آن‌ها نمی‌خواهد، بازاری‌ها بازنشسته هستند، فلانی و فلانی و صاحب فلان کار ( اسم برد الان یادم نمانده ) هم از بازنشسته ها هستند، بذارید چندتا جوان بیکار بره سرکار. بعد گفت : برای مدرسه غیرانتفاعی از من هم دعوت کردند ، نرفتم گفتم چندتا جوانو ببرید... . من هم ضمن تایید حرفهایش گفتم که آژانس‌های تلفنی هم از بازنشسته ها هستند، اگر نبودند جوان‌ها سرکار می‌رفتند.
حرفش درست بود و این یکی از دردهای شهر بیجار یا شاید بشه گفت ایران است. یارو کارمنده و یه مغازه هم داره، به قول خودشون برای روزهای بازنشستگی!!! ، خوب به جای مغازه زدن و بریدن نان آدمهایی که مثل شما درآمد ثابت بازنشستگی ندارند، اشتغالزایی کنید نه اشتغالزدایی. یاد پدرم افتادم که کاری جز تاناکورا فروشی نداشت، مغازه‌ای اجاره‌ای داشت و بگی‌نگی کارش خوب بود تا اینکه سر و کله‌ی کارمندان و به ویژه معلم‌ها پیدا شد، هیچی آخرسر بنده خدا مجبور به جمع کردن مغازه‌اش شد. من این درد را با وجود خودم حس کرده و چشیده‌ام. 
همین الان (حوالی ساعت ۵ عصر ) که مشغول نوشتن این مطالب بودم با پیرمرد دیگری هم کلام شدم که می‌گفت ۲۰ سال دبیر بوده و ۵ سال قاضی و ۱۰ سال هم در زندان انفرادی بوده ، یعنی بعد از انقلاب. از حکومت گلایه داشت و از بی عدالتی. برایش گفتم که من هم گرفتار بی‌عدالتی این حکومت شده‌ام و بعد از ۱۵ سال تلف کردن جوانی‌ام برای گوه‌ترین سازمان جهان، حالا در ۳۵ سالگی باید پارکبانی کنم. 

این هم یه عکس یهویی همین الانی : من و مازیار و مش احد

من و مش احد و مازی

۳۰ فروردین ۱۴۰۰
حبیب سهرابی
بیجار گروس

  • حبیب سهرابی / Habib Sohrabi

بسم الله الرحمن الرحیم

امروز پنجشنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۰ ، اولین روز کاری‌ام در پارکبانی بود. طبق قرار قبلی با مهندس مختارزاده، ساعت ۴ بعدازظهر، رفتم شرکت. البته من زودتر رفتم و حدود نیم ساعتی معطل ماندم ( طبق همان اصلی که روز اول کاری، خوش قولی و علاقه به کار را نشان دهم). استرس روز اول را هم داشتم.
بعد از توضیحات مهندس، حدود ساعت ۵، به طرف داخل شهر ، با پراید مهندس، حرکت کردیم. اولین عکس را در همان شرکت جهت یادگاری با مهندس مختارزاده گرفتم.

من و مهندس مختارزاده


همراهمان پسری به اسم محمد بود که او هم مثل من تازه‌کار و شروع کارش بود. در بین راه، مهندس در مورد رابطه‌ی کاریمان گفت که رابطه‌ رفاقتی هستش نه کارفرما و زیردست. این روحیه برای کار ، روحیه‌ی خوب و یک ویژگی مثبت هستش و امیدوارم که رفتار پارکبان‌ها باعث تغییر روحیه اش نشود. ان‌شاءالله.
خلاصه ، خیابان آزادگان ،شروع کارم بود و آقا مازیار ، هم راهنمایی‌ام کرد. این هم عکس با آقا مازیار.

من و مازیار

 

اتفاقات امروز: یکی عصبانیت یک راننده آژانس بود که فکر می‌کرد مقصر مشکلاتش من هستم. نفر بعدی هم گل‌فروش روبروی نیروی انتظامی بود که جلو آمد و گفت: قنطراتی (=پیمانکار) گرفتیش؟ تا حالا چند بار نوشتی. گوش نداد اما جوابش این بود که چه یکبار و چه صد بار بنویسم پولش تغییری نمی‌کند و همان یکبار محسوب می‌شود. خلاصه اینکه جوانی آمد و توضیحاتی داد. نمی‌دانم چکاره بود ،فکر کنم از بچه‌های راهنمایی و رانندگی بود. البته من هم متوجه شدم که اشتباه کرده‌ام و ماشین‌های خدماتی، تاکسی و ماشین‌های پلیس و امثال اینها را ثبت پلاک نکنم. همچنین متوجه شدم که دور میدان فاضل گروس هم به پارکبان مربوط نیست .
دوم اینکه در جلوی بانک توسعه تعاون( قسمت شمالی خ.آزادگان) جوانی با دو خانم که همراه هم بودند درگیری لفظی پیدا کردند و کار به دست بلند کردن جوان، روی یکی از خانم‌ها کشید و مردی از ماشینش پیاده شد و آن‌ها را به کلانتری آنطرف خیابان برد؛ فکر کنم با هم آشنایی داشتند. آن خانم دیگر هم سوار پژویی شد و ... . دعوا سرِ چی بود و چی شد نمی‌دانم...
امروز خسته شدم و هوای بعد غروب هم خنک و سرد بود و من که کم لباس پوشیده بودم ، سردم شد. خیلی سردم شد. البته یادم رفت که بگویم که مهندس، یک کلاه و یک کاور و یک دستگاه کارت خوان و شارژش را تحویلم داد.

ملزومات پارکبانی


 ساعت ۸ شب هم مهندس آمد و به عملکرد امروزمان نگاهی کرد؛ من و مش احد و مازیار و همان پسر جدید محمد.
این هم عکس اولین فعالیتم برای یادگاری:

اولین درآمدم در پارکبانی

ان‌شاءالله که به لطف خدا کارمان دوام و توسعه داشته باشد و تمام بیکاران صاحب کار شوند و آدم‌های بی منطق هم صاحب منطق و فهم شوند.
با تشکر از شرکت داده‌پرداز رایا پارک

الحمدالله رب العالمین
حبیب سهرابی
بیجار گروس
۲۶ فروردین ۱۴۰۰

  • حبیب سهرابی / Habib Sohrabi