آخرین روز پارکبانی
به نام خدا
امروز سهشنبه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۰ تصمیم گرفتم که بیخیال پارکبانی بشوم. هم به دلیل درد انگشت پای چپم و هم به خاطر سروکله زدن با مردم و رانندهها و هم بخاطر تبعیضی که دیدم. نمیدانم این قضیه که همیشه و در هر جا یک سوگلی پیدا میشود که بقیه دلزده میشوند از کجا پیدا شده و چرا اینطوریست؟! .
امروز بعدازظهر وقتی کانال گروه پارکبانی را نگاه میکردم دیدم که یکی از مغازهدارها با یکی از پارکبانان به اسم مسعود حسینی که پارکبان خیابان اریکه بود درگیر شده و او را مورد ضرب و شتم قرار داده. برایم جالب بود که همان روزی که من تصمیم به ترک اینکار گرفتهام این اتفاق افتاده است که خود مزید بر علتهای دیگر شد.
خیابان آزادگان که پارکبانش بودم ساختمانی دارد که وقتی کوچک و در دوران ابتدایی بودم، مخابرات و تلفنخانهی شهر بیجار بود. بعداً دادگستری شد تا همین ۴-۵ سال پیش که الان متروکه هستش. جلوی این ساختمان یا درستتر بگم جلوی این اتاق ورودی که در عکس زیر میبینید باجههای زردرنگ تلفن همگانی بود که با سکههای معروف به ۲هزاری کار میکرد. وقتی بچه بودم یکبار با برادرم برای زنگ زدن به برادر بزرگمان که در سربازی بود و یا دقیق یادم نیست شاید برای زنگ زدن به شخص دیگری به اینجا آمدهام که آن صحنهی شلوغ و آدمهای داخل کیوسک و صف و سروصدا یادم هست.
این چند روزی هم که اینجا پارکبان بودم ، یادگاری سربازها را روی در و دیوار و کنتور گاز و لوله ناودان دیدم که البته نشد عکس بگیرم.
در این مدت با پدر و پسر گردهپز فحاشی آشنا شدم که پسره ادعا میکرد که نظامی است و در مرز خدمت میکند و قرار است بوسیلهی پارتیهایش به بیجار بیاید.
با رانندهی ادارهی برق آشنا شدم که میگفت پدرش از خدمتگزاران و دستاندرکاران اول انقلاب بود و برای جلوگیری از حیف و میل بیتالمال و سوءاستفاده نکردن از آن ، از ادارهی اوقاف بیرون آمده و الان من (=همان راننده که حدود ۵۰ سالی یا بیشتر سن ) باید با ماشین خودم رانندهی ادارهی برق باشم ؛ البته کارت جبهه هم داشت و میگفت دنبال سوءاستفاده نبوده و نیستم و بحثمان بر سر بیعدالتی و تبعیض و اینجور حرفها بود که میگفت اون ۱۰-۱۲ سال اول انقلاب ، انقلاب بوده و بعد همه چی اینجوری شده و ... .
با کارمندی از ادارهی برق آشنا شدم که میخواست تا شماره پلاکش را حفظ کنم تا بعد از آن دیگر برایش ثبت پلاک نکنم!!! ؛ احمق نمیدانم چه جوری فکر میکرد.
یکی از مشکلاتمان با کارمندان حکومتی بود که میخواستند همجوره از زیر پول دادن در بروند و واقعا چه حس بد و چه حالت زشتی در انسان ایجاد میشود از این حقوق بگیران حکومت جمهوری اسلامی و انسان به فکر فرو میرود که : پس بگو پسر که این مملکت چطور از همه جا گندیده.
با مردکی آشنا شدم که برای ندادن ۵۰۰ تومان پول پارک دست به دامن رییس تاکسیرانی شهر بیجار شد.
آخ! بگذریم .
قرار شد که فردا وسایلی را که تحویل گرفتهام پس بدهم و سفتهام را پس بگیرم.
اینم از کار پارکبانی.
وللّه الحمد اولّا و آخرا
حبیب سهرابی
بیجار گروس
۱۴۰۰/۰۲/۰۷