🔏ڪٺابخانه‌ی خصوصےحبٻب سهرابـے

استفاده از مطالب وبلاگ فقط با ذکر صلوات حلال است

🔏ڪٺابخانه‌ی خصوصےحبٻب سهرابـے

استفاده از مطالب وبلاگ فقط با ذکر صلوات حلال است

🔏ڪٺابخانه‌ی خصوصےحبٻب سهرابـے

« بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ »
‹« اَللَّهُمَّ صَلِّ‌عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ‌مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ »›

🚨 هرگونه استفاده از مطالب این وبلاگ به شرط ذکر صلوات حلال است.

* برای دیدن تصاویر با کیفیت بهتر ، بر روی آن‌ها کلیک/لمس کنید و در ادامه دریافت نمایید.

* اندازه‌ی کتاب ( عدد بزرگ : طول کتاب ؛ عدد کوچک: عرض کتاب ):
رقعی ۱۴/۸ × ۲۱
وزیری ۱۶/۵ × ۲۳/۵
پالتویی کوچک ۱۰ × ۱۹
پالتویی بزرگ ۱۱/۵ × ۲۲
جیبی ۱۱ × ۱۵
نیم جیبی ۸ × ۱۱/۵
جیبی رقعی ۱۴ × ۱۰/۵
رحلی ۲۱ × ۲۸
رحلی سلطانی ۲۴ × ۳۳
خشتی بزرگ ۲۲ × ۲۲
خشتی کوچک ۱۹ × ۱۹

*** اصل ۲۳ قانون اساسی:
تفتیش عقاید ممنوع است و هیچ‌کس را نمی‌توان به صرف داشتن عقیده‌ای مورد تعرض و موُاخذه قرار دارد.
_______«»_______

--------------------------
اَللَّهُمَّ صَلِّ‌عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ‌مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ

حرف‌های مهم
طبقه بندی موضوعی
نوشته‌های قبلی
آخرین نظرات
  • ۱۴ فروردين ۰۳، ۰۰:۳۰ - hassan
    good
پیوندهای مفید و لازم

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ


نام کتاب: در ماگادان کسی پیر نمی‌شود ( یادمانده‌های دکتر عطاءالله صفوی از اردوگاه های دایی یوسف )

به کوشش اتابک فتح الله زاده

نوبت چاپ: چاپ ششم ۱۳۹۴ [ چاپ اول در سال ۱۳۸۳، نشر ثالث]

تعداد چاپ: ۷۷۰ نسخه [ ! ]

ناشر: نشر ثالث ( سایت اینترنتی: www.salesspub.com ؛ پست الکترونیکی: info@salesspub.com ؛ دفتر مرکزی : خیابان کریمخان زند/بین ایرانشهر و ماهشهر/پ۱۵۰/ط.چهارم/تلفن: ۸۸۳۰۲۴۳۷ | فروشگاه: خ. کریمخان زند/ بین ایرانشهر و ماهشهر/ پ۱۴۸/ تلفن: ۸۸۳۲۵۳۷۶)

تعداد صفحات: ۳۶۲ صفحه + مصور

شابک: ۹۷۸۹۶۴۳۸۰۰۶۴۲ | ISBN 978-964-380-064-2

* تاریخ ورود به کتابخانه‌ی شخصی: مرداد ۱۳۹۶

* مطالعه‌ی دوم: از  ۱۴ مهر ۱۳۹۷(۱۷:۱۷) تا ۲۳ مهر ۱۳۹۷(۱۲:۵۶)


جلد کتاب در ماگادان کسی پیر نمی شود خاطرات عطاالله صفوی

* معرفی و بررسی:

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ


این کتاب شامل خاطرات و یادمانده‌های یک ایرانی از اعضای حزب توده می‌باشد که برای فرار از مجازات و همچنین رفتن به بهشت کمونیسم از ایران می‌گریزد و به شوروی می‌رود اما پس از ورود، حدود نه سال در اردوگاه‌های کار اجباری و تبعید گرفتار می‌شود و می‌شود زندانی شماره‌ی ۳۲۴-۰  ... . در بهشت شوروی ، این افراد را به اتهام عبور غیرمجاز از مرز شوروی ( که چندان هم بی‌جا نبوده) و جاسوسی برای ایران و امریکا به حبس‌های بلند مدت و زندانی شدن در سیبری محکوم می‌کردند.

عطاءالله صفوی خاطراتش را بنا به درخواست اتابک فتح‌الله‌زاده و به صورت نامه برای فتح‌الله‌زاده ارسال می‌کرده و فتح‌الله‌زاده هم این نامه‌ها را به صورت کتاب منتشر کرده است ؛ لذا نویسنده‌ی اصلی خاطرات ، صفوی است که خاطراتش به کوشش فتح‌الله‌زاده به چاپ رسیده است.

ماگادان در شرق روسیه و در سیبری قرار دارد و نام یکی از مناطقی است که اردوگاه‌های کار اجباری در آنجا قرار داشت و  زندانیان در آنجا به دلیل سرما و کارسخت و ... به سن پیری نمی‌رسیدند.

نویسنده در این خاطرات به طور تقریبی تصویری روشن و قابل درک از اوضاعِ اجتماعی ،فرهنگی و اداری آن‌روزهای شوروی و محیط اردوگاه‌های کار اجباری و وضعیت مهاجران ایرانی مقیم شهر دوشنبه ارائه می‌دهد. خاطرات ورود به شوروی مربوط به سال‌های ۱۹۴۷ به بعد است.

خواندن این کتاب برای همه سنین مفید است تا از خواب بهشت‌های آن‌ور آب بیرون بیایند. این کتاب و کتاب‌هایی از این نوع ، سرگذشت کسانی‌ست که روزگاری می‌گفتند « دین افیون ملت‌هاست» و برای مبارزه با خدا و دستوراتش چه حرف‌ها که نگفتند و چه کارها که نکردند و در عاقبت هم ، گرفتار همان بهشتی شدند که می‌خواستند برای مردم ایران و یا سایر ملت‌ها بسازند: بهشت کمونیسم، که وقتی خودشان به آنجا رفتند تازه فهمیدند که با دست خود چه جهنمی برپا کرده‌اند؛ داستان این افراد ، داستان همین ماهواره‌ای‌های روزگار خودمان است. همین‌ها که چاک دهان را باز می‌کنند و از تمدن و آسایش و پیشرفت به شرط کنار آمدن با غرب سخن می‌گویند و دین و مذهب و عقایدمان و عقاید خودشان را خرافات و عقب افتادگی، و اعتقاد به استقلال و مبارزه با زورگویی را دلواپسی و مزدوری می‌خوانند و تسلیم و سازش را عامل رونق و گشایش و تمدن می‌دانند ، همین جماعتی که تعهد به خدا و خود و خانواده و پایبندی به اخلاق را اُمُّلی و قدیمی می‌دانند و تبدیل شده‌اند به مردانی با چشمان هیز به دنبال زنان نامحرم ، و زنانی با چشمانی مست و ملنگ و روابط عمومی آزاد به دنبال مردان نامحرم.

ماهواره و رؤیای آزادی، آن‌ها را تبدیل به مردانی کرده که زنانشان را نیمه‌لخت و با لباس‌های چسبان و هوس‌ساز و شهوت ساز و آرایش‌های غلیظ و چشم‌گیر و برای دید زدن مردان نامحرم و نمایش عمومی در خیابان‌ها می‌چرخانند و تازه ژست روشنفکری هم می‌گیرند و به آدم‌های با تیپ مذهبی جور خاصی هم نگاه می‌کنند ؛ و زنانی ساخته که به اسم کلاس و مد ، خود را وقف عمومی کرده‌اند ؛ با آرایش دختران تازه عروس، همه جا هستند و انگار که عروس هزار دامادند ؛ با پوشش‌ زنان دیسکو و حرکاتی مرد راه‌انداز ؛ و گرم و صمیمی با همکاران مرد !  و جالب اینکه بیشتر مردان نامحرم از دیدن این زنان ،راضی و مردانِ محرمشان از آن‌ها ناراضی!؛ 

 باید آفرین گفت به «ساکنان ماهواره » که «هرزگی» را به عنوان « آزادی » به این مردها و زن‌ها قالب کرده‌اند و باید به صداوسیمای جمهوری‌اسلامی‌ گفت که مدیریت و اتاق فکر و برنامه‌ریزی را از این‌ شبکه‌های ماهواره‌ای یاد بگیرید.

؛ و اما بدتر از هر چیز ، فرزندان این خانواد‌ه‌ها هستند ، فرزندانی که غیرت را از اینچنین پدران و حیا را از اینچنین مادرانی به ارث می‌برند! و فکر کنید به چند نسل بعد این زنان و مردان! ، غیرت و حیای چند نسل بعدی این افراد دیدن دارد! .

بگذریم ، عاقبت سینه‌چاکان رؤیای«  بهشت کمونیسم» این شد که امروز از جهنم کمونیسم خاطره‌های وحشتناک تعریف می‌کنند و کتاب‌ها می‌نویسند  ؛ تا ببینیم عاقبت این عاشقان سینه‌چاکِ رؤیای « آزادی » و « زندگی غربی » چه خواهد شد .  

* * *

در کتاب از افراد زیادی اسم برده شده است که تعدادی از این افراد ، خاطراتشان را به صورت کتاب به چاپ رسانده‌اند مثل مرحوم غلامحسین بیگدلی، مهرعلی میانجی ، علاءالدین میرمیرانی ، علی طاهری ، فریدون پیشواپور، ناصر زربخت و... تعدادی هم بدون نام و نشان و یا با بدنامی برای همیشه در شوروی گم‌وگور شدند!.


اما نکاتی که در کتاب برایم جالب بود:

در ص۷ کتاب : « تقدیم به خلیل ملکی ... که آزادی را قربانی عدالت نکرد . »

این مطلب که آزادی را قربانی عدالت نکرد از نظر من حرفی احساسی و بدون فکر و منطق است! و شاید از روی حقه‌بازی و یا شاید نادانی است ( که إِن شَاءَ اللّٰه از روی نادانی‌ست).  در جایی که عدالت نباشد آزادی هیچ ارزشی ندارد و برعکس. برای مثال : بردگان سیاه‌پوست آمریکایی را در نظر بگیرید که بعد از لغو قانون برده‌داری، آزاد شدند اما چون عدالتی نبود لذا همین سیاه‌پوستان آزاد شده ، مجبور شدند! بار دیگر با میل خود برای اربابان سابقشان مشغول به کارگری شدند ... . البته این به آن معنی نیست که برده بودن بهتر از آزاد بودن است بلکه منظورم اینست که شرط عدالت، آزادیست و شرط آزادی، بودن عدالت است و اگر عدالت باشد و آزادی نباشد و برعکس، ارزش چندانی ندارد. حرف زدن از آزادی بدون وجود عدالت ، می‌شود قانون جنگل؛ می‌شود همین بهشت کمونیسم با اردوگاه‌های کار اجباری!  ... .

همین افراد ضد دین مثل آقای اتابک فتح‌اله‌زاده با همین جملات گُنده و نامفهوم و قلمبه‌سلمبه عده‌ی زیادی از جوانان خام را از راه به‌در کرده و به راه‌های دور و دراز و خسته کننده می‌اندازند درست مثل زمانی که بی‌خداها و کمونیست‌ها و بابیان و بهاییان و ... جوان‌های زیادی را از این آب و خاک و مذهب‌شان جدا کردند و در دام شوروی و انگلیس و... رها کردند و امروز خاطراتشان را می‌خوانیم و متوجه می‌شویم که این افراد هر چیزی شدند جز مسلمان درست و حسابی و مؤمن و خادم به مردم و میهن ... . شما حساب کنید که وضعیت کشور در حال حاضر که به دست عده‌ای هستش که ادعای خدا ترسی و پیغمبر شناسی دارند شده است این که با بی‌لیاقتیشان موجب اختلاس واحتکار و گرانی و بیکاری و مجردی و بیزار شدن عده‌ای از دین شده‌اند حالا فکر کنید که اگر این جماعت ضد خدا بر این مُلک و ملت مسلط می‌شدند چی می‌شد یا اگر این جماعتِ هفتاد و دو عقیده‌ی ماهواره‌ای مسلط شوند چه می‌شود! . مرحوم صفوی هم در پایان خاطراتش می‌نویسد:«... ایران دوستان آزادی خواه و عدالت جو را نمی توان به زانو درآورد» ، در اینجا نویسنده  آزادی و عدالت را در کنار هم قرار داده است، حالا چرا آقای فتح الله زاده آزادی و عدالت را مقابل هم قرار داده و یا جدا از هم ، نمیدانم.

نکته دیگر اینکه احساس می‌کنم که آقای اتابک فتح‌اله‌زاده در نوشته‌ها و مطالبی که در آن‌ها حضور دارد به نوعی قصد تطهیر   برای بابیان و الخصوص بهاییان را دارد . این احساس را در خواندن این کتاب و یکی-دو کتاب دیگر از ایشان داشته‌ام و دارم... .

از نکات دیگر این خاطرات ، عرق خوری خانواد‌ه‌های ایرانی و مسلمان و بعضی سادات( مثل پدر نویسنده) است که طبق دستور اسلام و قرآن ، خوردن این‌گونه خوراکی‌ها حرام و ممنوع است، حالا این‌ها چه جور مسلمان و چه جور ساداتی بوده‌اند جای تعجب دارد! و جای دقت دارد که منشأ و عامل این کج‌رفتاری و انحطاط اخلاقی چه چیزی بوده است؟! نکته‌ی ظریف و جالب اینکه مصرف نوشیدنی‌های الکلی در حال حاضر  در بین خانواده‌های ایرانی به مبارکی وجود ماهواره در حال افزایش است!

ص ۲۹ کتاب، مطالب و نکات دقیق و جالب و پراهمیتی دارد:« ... آنها مغزهای خالی ما را با تبلیغات پُر می‌کردند و ما هم این تبلیغات را عین حقیقت می‌پنداشتیم...» : واقعیت این‌است که امروزه هم خیلی از نوجوانان و جوانان و مردان و زنان بزرگسال ایران از طریق همین تبلیغات عاشق و بنده‌ی  کشورهای غربی و اسراییل و قوانین بهاییت شده‌اند ... از طریق همین تبلیغات در شبکه‌های ماهواره‌ای جای خوب و بد، ظالم و مظلوم و شر و خیر را با هم عوض می‌کنند. مغزهای خالی بسیاری از نوجوانان و جوانان ما را به میل خودشان پُر و خالی می‌کنند ؛ نوجوانان و جوانانی که وظیفه‌ی جمهوری اسلامی بود تا این مغزهای خالی را بر طبق آرمان‌های انقلاب اسلامی پر کند اما ضعف و بی‌لیاقتی و بی‌تدبیری مسئولان و مدیران نالایقش باعث شد تا این مغزهای خالی، دو دستی تقدیم دشمنان شود تا آنها به میل خودشان پر کنند! .

علت خروج از ایران: دادن ضمانت برای آزادی یکی از دوستان حزبی که به جرم تیراندازی زندانی بوده است و این فرد پس از آزادی به شوروی می‌گریزد و اگر صفوی او را تحویل نمی‌داد زندانی یا تبعید می‌شد( ص ۳۹)

ص ۱۱۲: نکته‌ی دیگر استفاده از زنان زندانی در حمام مردان برای زدن موی سر و هر جای پر موی زندانیان مرد است در حالی‌که زندانیان مرد کاملا لخت مادرزاد بوده‌اند. فکر کنم استفاده از زنان در حمام مردان ، یک سیاست بوده است چون در کتاب « جدال زندگی » نوشته‌ی فریدون پیشواپور هم آمده است که در حمام‌های مردانه‌ی شهر هم از زنان استفاده می‌شده است( الان اسم شهر یادم نیست ولی فکر کنم در یکی از جمهوری‌های مسلمان شوروی بوده یعنی در جایی که زندان نبوده و مرد و زن  هم آزاد بوده‌اند! از این جهت می‌گویم شاید یک سیاست بوده باشد) نویسنده هم در ص۱۱۳ کتاب می‌پرسد: «... اصلاً چه لزومی داشت این خانم‌ها موی بدن ما را بتراشند؟... » ؛ مرحوم صفوی این کار را به دلیل زجر دادن زندانی به دست زندانی دیگر و به دلیل تحقیر کردن آن‌ها می‌داند؛ البته شاید یک نوع تابو شکنی و قبح‌شکنی هم بوده و همچنین پایین آوردن پرچم اخلاق و عفت عمومی و در نتیجه دین و شریعت ... چون آقای پیشواپور در کتابش از حمامی حرف زده که متصدیش زن بوده ،آن هم در یک شهر به اصطلاح آزاد و نه در زندان و اردوگاه‌های کار اجباری. 

 همچنین در کتاب « ساحل چپ» نوشته‌ی وارلام شالاموف، در این خصوص  هم مطلبی وجود دارد به این‌صورت که در بیمارستان اردوگاه، نظافت و زدن موی زنان بر عهده‌ی پرستاران مرد بوده است و برعکس ؛ شالاموف این کار را « تفریح رؤسای اردوگاه‌ها » می‌داند.

به هر حال هدف هرچه بوده است، هم اخلاق و عفت و عزت زنان و هم مردان در این موضوع لکه‌دار می‌شده است، البته بسیاری از این زنان و مردان در به‌وجود آمدن این وضع، نقش غیرمستقیم و یا شاید مستقیم داشته‌اند؛  قطع کردن دست شریعت و دین و اخلاق فقط توسط حکومت صورت نگرفته و مردم هم چه به دلخواه و چه به دلیل ترس از حکومت ، در این موضوع نقش داشته‌اند ... .

ص۱۳۶: کمونیست‌ها یکی از کارهایشان مبارزه با دین و خدا بود اما : «... اما من به این نتیجه رسیدم که باید گرسنگی جسمی را با غنای روحی جبران کنم ... به تجربه دریافتم که انسان به طور کلی در مقابل گرسنگی ناتوان است، اما کسانی که اعتقادات عمیق به خدای خود داشتند ، نسبت به بقیه مقاوم‌تر بودند»

ص۱۹۱ و ۱۹۲: مصرف مشروبات الکلی توسط ساکنان سیمچان بطوریکه از مستی در کنار خیابان می‌افتادند و بعضی‌ها از سرما یخ می‌زدند‌...

ص۱۹۳: فروش شیر به صورت یخ زده و قالبی.

در فصل «سیمچان» نحوه‌ی آزاد شدن مقداری نامفهوم و نامعلوم است .

ص ۲۰۲: دعوت زنان و دختران از مردان غریبه برای رقص چسبیده به هم که خود نویسنده به بی‌حیایی زنان و دختران اشاره دارد. نویسنده از رقص چسبیده با زن دوستش خجالت می‌کشیده اما مثل اینکه دوستش و زن دوستش از این کار خوشحال بوده‌اند... .

نکته‌ی دیگر دعوت کاگ‌ب از نویسنده برای جاسوسی است . کاگ‌ب اداره اطلاعات و امنیت شوروی بود. در کتاب‌هایی که خوانده‌ام اینطور متوجه شدم که کاگ‌ب اغلب ایرانیان ساکن شوروی و حتی روس‌ها را به جاسوسی علیه سایرین دعوت می‌کرد. تنها ایرانی‌ای که به طور رسمی در کتاب خاطراتش به جاسوسی و همکاری با کاگ‌ب اعتراف کرده آقای فریدون پیشواپور است، مابقی ایرانی‌های کمونیست یا چیزی نگفته‌اند یا گفته‌اند که درخواست همکاری را رد کرده‌اند! مثل نویسنده‌ی همین کتاب.

فصل « داستان سگ زرد»:

این فصل از کتاب را می‌توان دفاع تمام قد نویسنده از «سگ‌ها» دانست. «... روس‌ها هر عیبی داشته باشند ، در رفتار با سگ‌ها از ما ایرانی‌ها و تاجیک‌ها مهربان‌تر هستند . در ایران که بودم یک سگ نمی‌توانست با خیال آسوده از کوچه بگذرد. مردم و بخصوص جوان‌ها به طرف او سنگ پرتاب می‌کردند و سگ بیچاره از ترس جان عوعوکنان از دست این مردم مریض و روانی فرار می‌کرد. ... سگ زرد اندک اندک اما با تردید خود را به من نزدیک می‌کرد... ... یواش یواش زبانش را به چانه و صورتم رساند و خیلی آهسته شروع کرد به لیسیدن من... مردمک چشمانش از یک دنیا احساسات ، وفاداری، محبت، عشق و علاقه و فداکاری سخن می‌گفت. ... به زبان فارسی گفتم: ها،مثل منی؟... تو ماگادانی هستی،من ایرانی ، تو کجا ، من کجا؟... . برای بدست آوردن این بلیط سگ مرا راهنمایی کرد! ...» 

نویسنده زنده نیست تا ببیند که جوان‌های هموطنش در دفاع از سگ‌ها در شبکه‌های اجتماعی چه اخلاصی به خرج می‌دهند. امروز در اینستاگرام عکسی دیدم که فردی بر روی عکس سگی نوشته بود : « بخدا ما نجس نیستیم... » . حالا این فرد چطوری زبان سگ‌ها را می‌فهمد شاید برای خودش هم جای تعجب داشته باشد! ؛ البته شاید حرف دل خودش را و یا کسانی‌که از طریق ماهواره در حال سواری گرفتن از او هستند را توی دهان سگ گذاشته! وگرنه سگ زبان بسته کجا میتونه به زبان ما حرف بزنه ، اونم این سگای خارجی! .

البته این را هم باید گفت که شاید فصل سگ زرد و ارتباط با سگ به دلیل بی‌کسی بوده باشد! . وقتی یک نفردر میان انسان‌ها همدمی ندارد به سراغ غیرانسان‌ها می‌رود و او را مونس و همدم خود قرار می‌دهد ؛ بعضی‌ها به دنبال حیوانات و گل و گیاه می‌روند ، بعضی‌ها مواد و بعضی‌ها به دنبال خدا و عرفان... .

ص۲۶۱: ناپدید شدن فردی به اسم محمد صمیمی اهل لنگرود که در سفارتخانه‌ی ایران در دوشنبه مشغول به‌کار بوده و زمانی آشپزِ خانه‌ی ناصر زربخت در روزهای یکشنبه بوده است؛ متوجه نشدم که این فرد در حکومت شوروی ناپدید شده یا در زمان نوشتن نامه یعنی حدود سال‌های ۱۳۸۰.

همچنین به نیکی یاد کردن از ناصر زربخت. اولین بار در کتاب فریدون پیشواپور با ناصر زربخت آشنا شدم که او هم به نیکی از او یاد کرده بود. مرحوم ناصر زربخت کتابی دارد به اسم« گذار از برزخ» که شامل خاطراتش است و إِن شَاءَ اللّٰه بتوانم آن را گیر بیاورم و بخوانم البته فایل PDF اش را دارم ولی کتاب چیز دیگریست.


ص۲۶۹: ماجرای آسفالت کردن یکی از راه‌های نصفه خاکی توسط مسئولین شهر در عرض چند روز به دلیل مسافرت و بازدید « خروشچف»( دبیر اول حزب کمونیست شوروی ) از آن منطقه، من را  یاد سفر سال ۱۳۸۷ آقای خامنه‌ای به شهر بیجار انداخت. خیابانی هست که از محدوده‌ی پشت بازار بیجار تا زیر پل و درب مسجد امیرالمؤمنین علیه‌السلام و تا چند صد متر بالاتر که اسمش را نمی‌دانم ادامه دارد و کوچه مانند است که تقریبا جزو مرکز شهر بیجار محسوب می‌شود و شاید هم جزو محله‌های قدیمی بیجار باشد و سال‌ها بود که خاکی بود. چند روز قبل از آمدن ایشان، این خیابان یا درست‌ترش این کوچه آسفالت شد و وسط خیابان را هم با بلوک های سیمانی به صورت یک آبراهه ساختند تا در هنگام بارندگی ، باران‌های جمع شده از آن مسیر عبور کند که این نوع خیابان کشی و این سرعت عمل برایم جالب بود به ویژه اینکه بعضی‌ها می‌گفتند نباید این کارها انجام بشود تا رهبر وضع مردم و شهر را بداند چون وقتی که بیاید و این چیزها را ببیند فکر می‌کند که از قبل هم همینطوری بوده است.

ص ۲۸۳: رفتن فرح به دوشنبه  ، فکر کنم مطلبی در این مورد در خاطرات فریدون پیشواپور خوانده‌ام پس یعنی در روزهایی که پیشواپور در دوشنبه بوده ، صفوی هم در دوشنبه بوده است البته شاید!


ص۲۸۵: ماجرای گرفتن خانه و یا خانه‌ی بزرگتر و دردسرهایش را در بیشتر خاطرات ایرانی‌های ساکن شوروی خوانده‌ام. با توجه به خاطرات میرمیرانی که صفوی او را به همکاری با کاگ‌ب متهم کرده است( حالا درست و غلط و راست و دروغش با خودشان) ، گرفتن خانه‌ی بزرگتر توسط صفوی ، خیلی راحت‌تر از میرمیرانی بوده است.


ص ۳۰۶: پیشواپور در کتاب خاطراتش از محمد روزگار که از دوستانش بوده است به دلیل نوشتن گزارش و یا امضا کردن گزارش بر علیه‌اش ابراز ناراحتی می‌کند، در این صفحه و بر اساس گفته‌ی مرحوم صفوی، بعد از دستگیری پیشواپور و به پیشنهاد محمد روزگار ،هر ماه پولی جمع‌آوری می‌شده و در اختیار خانواده‌ی پیشواپور قرار می‌گرفته. 

در همین کتاب در ماگادان کسی پیر نمی‌شود هم آقای صفوی از میرمیرانی گلایه می‌کند و اتهام جاسوسی خود را به دلیل گفته‌های او می‌داند ؛ میرمیرانی در کتاب خاطراتش به این موضوع اشاره‌ای نمی‌کند اما بازجویی و شکنجه و شکستن دستش را شرح می‌دهد و شاید می‌خواهد این موضوع را روشن کند که اگر حرفی یا اتهامی زده در حالت عادی نبوده بلکه در زیر شکنجه بوده است.

به عبارت دیگر شاید یکی از دلایل این نوع اتهام زنی‌ها علیه یکدیگر برای نجات جان خود و نجات یافتن از شکنجه بوده است.


ص۳۱۵: در حالی که ایران در جنگ با عراق بود ، جوانان دانشجوی ایرانی مقیم برلین مشغول رؤیاپردازی و دفاع از افکار خود و متهم کردن طرف مقابل و جر و بحث بوده‌اند. مجاهدین(منافقین)، فدایی خلق، پیکار،حزب توده. نکته‌ی جالب اینکه مرحوم صفوی در صفحه‌ی قبل به دستگیری عده‌ی زیادی از جوانان در خیابان‌های ایران در دهه‌ی شصت و بعد از فرار بنی‌صدر (رئیس‌جمهور فراری ایران) اشاره و شاید به نوعی انتقاد هم می‌کند اما نمی‌دانم چرا نویسنده فکر نکرده که این جوانهایی که هر روز در خیابان‌های ایران دستگیر می‌شدند از جنس همان جوانهای رؤیاپرداز دانشگاه برلین بوده‌اند که نویسنده با دیدنشان و شنیدن جر و بحث‌شان ،غم تمام وجودش را فرا می‌گیرد: « ... متوجه شدم که پاهای آن‌ها روی زمین نیست و در عالم خیال در پروازند. غم تمام وجودم را فرا گرفت . ...»  جوانهای دانشگاه برلین فقط بحث می‌کرده‌اند اما جوانهای خیابانهای ایران، دست به اسلحه هم برده بودند. البته از نویسنده نباید گله‌مند بود چون شاید منبع شنیده‌های ایشان از وقایع ایران، بی‌بی‌سی فارسی بوده باشد.


 ص۳۱۷:  


« اکنون تنها یادگار ایرانیان مهاجر پس از این همه فراز و نشیب‌ها ، همین قبرستان [شهر] دوشنبه است. هر کدام از خفتگان این قبرستان ، با اعمال زشت و زیبا ، با دنیایی از درد و رنج و دریایی از حرف‌های نگفته، آرام خفته‌اند. این خفتگان، عدالت خواهانی بودند که قربانی مدعیان نادرست راه عدالت شدند و هر کدامشان سرنوشت غم انگیزی یافتند...» 


ص۳۲۲: « ... تمام بدبختی‌های ما و حزب توده از اینجا شروع شد که فکر کردیم با اتکا به‌شوروی می‌توان به عدالت و آزادی رسید. باید گفت نه تنها شوروی، بلکه کشورهای متمدن و پیشرفته هم برای ما آزادی و عدالت به ارمغان نخواهند آورد. ملت ایران در اساس باید به خودباوری برسد. به باور من دموکرات‌ترین کشورها هم به منافع کشور خودشان بیش از مسایل حقوق بشر پایبند هستند...» ! . سندی نغز و زیبا از پیرمردی که در جوانی عاشق بهشت شوروی شد برای آن‌هایی که دل در گرو آمریکا و حل کردن مشکلات از طریق امریکا را دارند .



ص۳۲۶: «...جمعیت زیادی در سالن بود و بیشتر آنها را زنان با چادرهای سیاه تشکیل می‌دادند. دیدن این همه رنگ سیاه برایم جذاب نبود. تا آنجایی که می‌دانم ، در فرهنگ ایران رنگ سیاه ، رنگ ماتم و عزاست...» البته دیدن این همه رنگ سیاه برای نویسنده نباید هم جذاب باشد ، بی‌بند و باری و بی‌قیدی زنان شوروی کجا و زنان محجبه‌ی آن‌روز ایران کجا!. شاید رنگ سیاه چادر به همین دلیل باشد که زنان برای هر مرد غریبه و نامحرمی جذاب نباشند  .

 باید نویسنده ایرانی‌های مُدل دوست را می‌دید که در تابستان گرم و یا روزهای عید، بلوز مشکی می‌پوشند و در ایام محرم لباس رنگی . چرا هر وقت حرف از پوشش و به‌ویژه حجاب و چادر است، رنگ سیاه بد است اما در غیر اینصورت ، رنگ سیاه اشکال ندارد و تازه مد و به‌روز هم هست؟!

این افراد از رنگ سیاه ناراحتند یا از چادر؟!!!


اما یک نکته که نظرم را جلب کرد در همین صفحه نویسنده به همسر علی طاهری اشاره می‌کند. اگر این علی طاهری همان علی طاهرزاده نویسنده‌ی کتاب« مراببخش مادر» باشد ، طبق گفته‌ی خودش در کتابش، ازدواج نکرده یا شاید من اینطور فهمیدم . به هر حال این موضوع برایم جالب بود. البته کتاب مراببخش مادر ،اشتباهات تایپی زیادی دارد اما من اینطور متوجه شدم که علی طاهرزاده اصلا ازدواج نکرده است‌.شاید هم من دارم اشتباه می‌کنم. الله عالم.


ص ۳۲۸: نویسنده در این صفحه از ذبح و قربانی انتقاد می‌کند. حالا می‌خواسته ادای دفاع از حقوق حیوانات را در بیاورد یا هر چیز دیگری نمی‌دانم‌ . به هر حال نویسنده توضیح نداده است که چطور حیوانی را بدون سر بریدن می‌شود خورد‌ و به طور کلی اصلا نباید گوسفند را بخوریم؟! ضمن اینکه ذبح حیوان برای مسافر یک فرهنگ ایرانی‌ست. و در اسلام هم قربانی کردن وجود دارد؛ حالا مشکل این کمونیست چیست ،خدا می‌داند.

« ... از دوران کودکی از منظره زشت و وحشیانه بریدن سر مرغ و خروس و گوسفند می‌گریختم...». 

ص ۳۳۳: در این صفحه ، حرف برای گفتن زیاد هست: اول اینکه نویسنده به میل و علاقه‌ی خودش به شوروی رفته و حالا که برگشته نباید انتظار این را می‌داشت که با او بعنوان یک قهرمان رفتار می‌شد ، شاید انتظار بی‌جایی بوده. دوم نویسنده خود را عاشق وطن معرفی می‌کند: خوب علایم و نشانه‌های عاشق وطن چیست؟ چه علامت مشخصی دارد؟ به هرحال حزب توده و کمونیست‌ها از زمان شاه در زیر ذره‌بین بودند و حالا نویسنده هم از شوروی آمده بود آنهم در گیرودار نابسامانی‌های پس از جنگ و مشکلات سیاسی و امنیتی آن‌روز. قصد دفاع و بهانه‌جویی ندارم ولی انتظار نویسنده انتظار به جایی نبوده است. همچنین در  ص ۳۳۳ و ۳۳۴: «... وقتی جنگ داخلی در تاجیکستان شروع شد کشور اسرائیل [!] تمام یهودیان تاجیکستان را با عزت و احترام به اسرائیل برد. حتی یکی از دوستان ایرانی ما که همسر یهودی‌اش ۳۰ سال پیش مرده بود ، با خانواده‌اش در اسراییل پذیرفته شد...» . شاید اسراییل به سیاهی لشکر نیاز داشته تا آمار جمعیتش را بالا ببرد! چرا باید به یک نفر که سی سال پیش همسرش یهودی بوده ، پذیرش بدهند؟! البته می‌دانم که در دین یهود ، دین از طرف مادری منتقل می‌شود یعنی کسی یهودی محسوب می‌شود که مادرش یهودی بوده باشد .

 ***

اما حرف آخر اینکه در بیشتر خاطرات ایرانی‌های شوروی رفته ، خوانده‌ام که دم از وطن دوستی و ایران دوستی و مردم می‌زنند، واقعیت این است که این افراد مسیر اشتباهی را رفتند و راه ایران دوستیشان و آزادی ایرانشان از شوروی می‌گذشت مثل همین ماهواره‌ای های روزگار خودمان که می‌خواهند از راه غرب و نگاه آمریکا ، وطن دوستی کنند. یکی از دلایل نویسنده‌ی کتاب برای فرار از ایران ،ضمانت کردن یکی از دوستانش به نام علی اکبری بوده که بدنبال فرار او ، نویسنده هم برای نجات از زندان و تبعید ، از ایران فراری می‌شود( جالب اینکه بعد از بازگشت نویسنده به ایران ،همین دوستش که یکی از علل فرار صفوی بوده، با بی‌محلی کردن به نویسنده و همسرش آن‌ها را تحویل نمی‌گیرد؛ ) اما نویسنده مشکلاتش را به وطن پرستی‌اش ربط می‌دهد در حالیکه به‌خاطر رفیق‌بازی از کشور آواره شده‌ .  البته در شوروی چندان بد هم به این افراد نگذشت: تحصیلات عالیه ، مشروب و روابط آزاد زن و مرد و رقص مختلط و زن و بچه و ... . این افراد وقتی در ایران بودند دم از شوروی می‌زدند و خیلی‌ها را به سمت شوروی متمایل کردند، وقتی رفتند شوروی در حسرت ایران بودند و وقتی به ایران سفر کردند باز دوباره قصد خروج کردند ( به جز یک عده که پس از آزادی از اردوگاه‌ های کار اجباری و یا بعدتر برای همیشه به ایران برگشتند) آخر سر یا دوباره برگشتند شوروی یا رفتند اروپا و امریکا؛ به عبارت دیگر بعضی از این کمونیست‌ها به پشتوانه و با آرمان حکومت شوروی از حکومت شاه انتقاد داشتند و در نهایت هم  بیشترشان به شوروی رفتند ، وقتی آنجا رسیدند از شوروی هم انتقاد کردند ، بعد از انقلاب ،بعضی‌ها که به ایران برگشتند، از ایران بعد از انقلاب هم انتقاد کردند ؛ آخر سر هم بعضی‌ها به حمایت از غرب پرداختند و آدرس حرکت به سوی شوروی را به سوی غرب تغییر دادند. هم شوروی و هم آمریکا به نوبه‌ی خود این افراد را دوشید و این جماعت نفعی هم به کشور خود نرساندند جز اینکه عده ای را گمراه کردند و دودستگی ایجاد کردند و جالب اینکه همچنان از ایران‌دوستی خود حرف می‌زنند و آرزوی آزادی ایران را دارند. البته نباید از حق گذشت و باید گفت که نوشتن خاطراتی از این دست می‌تواند کمکی به مردم و به ویژه جوانان جویای حقیقت باشد تا مسیر خود را درست انتخاب کنند لذا از این جهت باید قدردان این افراد بود که حداقل خاطرات خود را برای نسل‌های بعدی به یادگار گذاشته‌اند. 

اما به طور کلی فکر می‌کنم  دشمنی با خدا و دمیدن در شیپور مخالفت با خدا و قوانینش ، خالی از مجازات نیست که نمونه‌هایی از عاقبت این افراد در همین کتاب آمده است.



الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ

 و  لَعْنَةُ اللّٰهِ عَلَى الظَّالِمِینَ

حبیب سهرابی

بیجار گروس

۲۳ مهرماه ۱۳۹۷

گوشه ای از زندگی و عاقبت مهاجرین کمونیست و توده ای در شوروی


گوشه ای از خدمات رضاخان به مردم ایران و شمال ایران


عکس‌هایی از ایرانیان مهاجر در شوروی کتاب در ماگادان کسی پیر نمی شود

هرگونہ استفادہ از مطاب این وبلاگ ، فقط با ذکر صلوات حلال است (۱)

 اینکه سگ از نظر اسلام نجس دانسته شده، آیا این به ضرر سگهاست یا به نفع آنها. نجس اعلان شدن سگ و خوک، نوعی تحریم برای آدمهاست تا آنها را به حال خود بگذارند، نه اینکه حکمی علیه آنها باشد. شاید به این خاطر حیوانات دیگر به سگ و خوک حسادت کنند.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی