به نام خدا
صبح با هر بدبختی و التماسی بود ۶ روز مرخصی گرفتم.
امروز اولین روز آن گذشت.
یاد روزهایی که با زاهد بودیم و دوستیهایمان و آن بیغمیها و باشگاه رفتنها افتادم؛ زاهد تاکنون دو بار زنگ زده و احوالم را پرسیده. الان هم با مهدی عزیزیان دوستی گرمی داریم انشاءالله که این دوستی به سلامت و آیندهدار باشد. راستش را بخواهید مهدی عزیزیان تنها کسی است که تاکنون با او دوستی باصفایی داشتهام گرچه گاهی بینمان شکرآب می شود اما یکی دو ساعت بیشتر طول نمیکشد.
عکس بزرگ ( من، وحید ، سجاد جلیلوند در راه پله برجک و دژبانی) + عکس کوچک ( من و مهدی در دژبانی)
قرار است که چند روز دیگر ارشد دژبان بشوم و الان هم دژبان هستم و درجه های سرباز دومیام را چسباندهام.
در آسایشگاه هم تخت و هم کمد گیر آورده ام. الحمدلله .
حدود یک هفته پیش یک ماشین ریش تراش روسی به قیمت ۱۴,۵۰۰ تومان خریدم. امروز هم بعد از ظهر رفتم بازار و یک کلاه پشمی خریدم ۸۰۰ تومان و دو بار هم ساندویچ بندری خوردم.
حدود یکماه پیش ۱۰ نفر نیروی جدید آمد به نام های فاتح احمدی ( که همین امروز به پروژه گاوداری رفت) ، ناصر قادرپور ،حمید بیات غیاثی، محمد قاسمی، مرتضی بیگلر، رشید صیدی، امیر ستاری و محسن قیصری و سه نفر هم پاسیار جدید آمد: کرمی ،حیدری و ؟
ساعت ۸:۱۰ دقیقه شب است. در خانه مشغول خوردن میوه هستیم. تلویزیون سیاه و سفید روی طاقچه اتصال دارد گاهی روشن و گاهی خاموش میشود و حالا هم خاموش شد .
©www.habibsohrabi.blog.ir
- ۰ نظر
- ۳۰ آذر ۸۴ ، ۱۳:۱۶