🔏ڪٺابخانه‌ی خصوصےحبٻب سهرابـے

استفاده از مطالب وبلاگ فقط با ذکر صلوات حلال است

🔏ڪٺابخانه‌ی خصوصےحبٻب سهرابـے

استفاده از مطالب وبلاگ فقط با ذکر صلوات حلال است

🔏ڪٺابخانه‌ی خصوصےحبٻب سهرابـے

« بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ »
‹« اَللَّهُمَّ صَلِّ‌عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ‌مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ »›

🚨 هرگونه استفاده از مطالب این وبلاگ به شرط ذکر صلوات حلال است.

* برای دیدن تصاویر با کیفیت بهتر ، بر روی آن‌ها کلیک/لمس کنید و در ادامه دریافت نمایید.

* اندازه‌ی کتاب ( عدد بزرگ : طول کتاب ؛ عدد کوچک: عرض کتاب ):
رقعی ۱۴/۸ × ۲۱
وزیری ۱۶/۵ × ۲۳/۵
پالتویی کوچک ۱۰ × ۱۹
پالتویی بزرگ ۱۱/۵ × ۲۲
جیبی ۱۱ × ۱۵
نیم جیبی ۸ × ۱۱/۵
جیبی رقعی ۱۴ × ۱۰/۵
رحلی ۲۱ × ۲۸
رحلی سلطانی ۲۴ × ۳۳
خشتی بزرگ ۲۲ × ۲۲
خشتی کوچک ۱۹ × ۱۹

*** اصل ۲۳ قانون اساسی:
تفتیش عقاید ممنوع است و هیچ‌کس را نمی‌توان به صرف داشتن عقیده‌ای مورد تعرض و موُاخذه قرار دارد.
_______«»_______

--------------------------
اَللَّهُمَّ صَلِّ‌عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ‌مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ

حرف‌های مهم
طبقه بندی موضوعی
نوشته‌های قبلی
آخرین نظرات
  • ۱۴ فروردين ۰۳، ۰۰:۳۰ - hassan
    good
پیوندهای مفید و لازم

۳ مطلب در شهریور ۱۳۸۴ ثبت شده است

به نام خدا

روز ۱۳۸۴/۰۶/۲۲  سر صبحگاه آقای اکبری ، مسئول یگان حفاظت زندان بانه ، گفت : حبیب سهرابی در موردش نامه‌ای از تهران آمده که به درجه‌ی "سرباز دومی" نائل گشته که ضمن تبریک می‌تونه درجه رو هم بزنه. الحمدلله.

 اگرچه درجه پیدا نشد و من هم تا الان نزده‌ام ولی تصمیم دارم روزی که به مرخصی استحقاقی می‌روم درجه را بزنم. بچه‌ها سر صبحگاه پرسیدند که حقوقم چقدر شده و آقای اکبری گفت : خیلی زیاد نشده و در حدود یکی- دو هزار تومن از سرباز صفر بیشتره ، که بچه‌ها یه خنده‌‌ی ریزی کردن ...

تفاوت درجه سرباز دومی با درجه‌ی صفر در اینه که سرباز صفر ، درجه اش را روی شانه می‌زنه ولی سرباز دومی کمی بالاتر از  قسمت مچ لباس.

نتیجه‌گیری: پس نتیجه می‌گیریم که وقتی در آموزشی، سایر بچه‌ها می‌گفتند که این امتحانات الکیه و فرمالیته و ... هستش همه‌اش حرف مفت بوده، اگه الکی بود الان بقیه هم مثل من درجه داشتن. 

بعدها اینطور فهمیدم- شاید هم من اشتباه فهمیدم- که من اولین سرباز با درجه‌ی سرباز دومی در سازمان زندانهای استان بودم. بازم الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ.

تفاوت درجه‌ی سرباز دومی با درجه‌ی سرباز صفر در سازمان زندانهای کشور




©www.habibsohrabi.blog.ir

  • حبیب سهرابی / Habib Sohrabi

به نام خدا


یکشنبه ۱۳۸۴/۰۶/۰۶ که با میثم بیرون رفتم او را به آن جایی که چند روز پیش با علی فلاح از بچه های گیلان (رشت) رفتیم بردم و شیر موز خوردیم .

( علی فلاح بچه‌ی رشت است و نسبت به همشهری‌اش ، اخلاق بهتری دارد. گفت می‌خواهم ببرتم با هم نیم لیتری بخوریم. من هم تو فکر رفتم که نیم لیتری چیه؟! ، به هرحال با هم مرخصی داخل شهری رفتیم و رفتیم و رفتیم تا پاساژ خدری . تو طبقه‌ی همکف و در مغازه‌ای در زیر راه‌پله، رفتیم داخل یه آبمیوه فروشی و شیر موز خوردیم. فهمیدم منظور از نیم‌لیتری، لیوان شیشه‌ای دسته‌دار با ظرفیت نیم لیتر است ).


موقع برگشتن ، یک روزنامه و یک کتاب داستان به نام "کفش‌های غمگین عشق " که در مورد یک ماجرای عشقی است و بسیار خرفتانه هم هست و در همه جا اغراق شده به قیمت ۸۰۰ تومان خریدم.

 یادم رفت بنویسم پدرم ۱۰ هزار تومان پول بهم داد، ضمن اینکه سر ماه ۵۲۰۰ تومان هم به عنوان حقوق دادند.


پریروز سید عابد حسینی، بچه سنندج، به شهر سنندج انتقال داده شد و حمیدرضا ؟ بچه‌ی اراک به جای او اینجا آمد.


 اما بچه‌های آسایشگاه :

سنندج: فواد شکری ،سید هیوا حسینی ،ایوب مرادی ،مرتضی نصرتی .

بانه: عبدالکریم، حسن افتاده، حسن خلیلی، فایق، ماجد عظیمی ابوبکر محبوبی، ظاهر روزگار، کریم کریمیان.

همدان: مصطفی رمضانی، اکبر رحمتی ، وحید ترک ، محمد محمدی ،رسول محمودی، فرید بهرامی .

تهران: رحیم علی‌پور .

رشت: ابراهیم فقیهی ،علی فلاح.

قروه: محسن مردانی، احمد حیدری .

اراک : حسین احمدی ، سعید ؟، حمیدرضا ؟ . 


عید مبعث است ؛ عید مبعث گرامی باد.


 یکی از زندانی‌های اینجا ( که جدا از سایر زندانی‌ها نگهداری میشود و جزو گروهک پژاک از گروهک کومله دموکرات است ) و به جرم حمله سی‌دی‌های سیاسی و نارنجک دستگیر شده و از کردهای سوریه است ، جوانی است لاغر و متوسط القامه. یکبار با یکی از کارکنان و یکبار هم با ارشد سربازان برایش غذا بردم.یکبار هم خواسته بود با شیشه شربت خودکشی کند که به سراغش رفتیم و یکی از کارکنان با زبان خودشان ، او را نصیحت می‌کرد که چرا خودکشی کرده و ... .


 تلویزیون در حال پخش فیلم کارتون است بچه ها اکثراً در حال تماشا هستند.

والسلام. 


©www.habibsohrabi.blog.ir

  • حبیب سهرابی / Habib Sohrabi

به نام خدا 

جمعه ۱۳۸۴/۰۶/۱۱ ساعت ۲:۲۰ ظهر.

 ۲۰ دقیقه‌ی پیش پُستم تمام شد. الان روی تخت نشسته‌ام و در حال قلمی هستم.

 عماد و احسان روی تخت اولی نشسته‌اند و در حال گفتگو هستند، سعید الان در حال پست است...

***

 سه شنبه همین هفته (۱۳۸۴/۰۶/۰۸) پدرم با دوستش ملک جمشید به دیدنم آمدند.

 فقط عشق پدری است که می‌تواند پیرمردی بی سواد و نابلد را به امید دیدن فرزندش به شهری چند صد کیلومتر دورتر بکشاند ؛ سر صبحگاه بودم، رحیم علی‌پور از سربازان دوره‌ی ۹۸ ،بچه تهران، گفت که حبیب پدرش به ملاقاتش آمده. از آقای میهمی اجازه گرفتم  و به بیرون رفتم ، دم در ، پدرم و جمشید با دو ساک دستی ایستاده بودند . با پدرم و جمشید روبوسی کردم و تا نزدیکی ساعت ۷:۳۰ منتظر شدم تا اینکه آقای اکبری آمد و مرخصی داخل شهری داد.

 پدرم اُورکُتم (= کاپشن نظامی )و میوه آورده بود؛ می‌بینی ؟ حتماً مادرم گفته: حبیب کاپشنشو نبرده و زمستان سردش میشه و پدرم هم برای حفظ من از سرما این همه راه را به خودش زحمت داده و تا اینجا آمده.

اورکت را از پدرم گرفتم و چون پوتین پاییم بود آن را به اکبر رحمتی از بچه های همدان دادم تا روی تختم بگذارد، بعد با پدرم و جمشید تا نزدیک ساعت ۲ بیرون بودیم .

پدرم و جمشید را به پاساژ نور و خدری که از پاساژهای مهم شهر بانه هستند و بزرگ و پر وسیله می‌باشند بردم .

جمشید که دست فروش و مثل پدرم تاناکورا فروش است وسایل برای فروش خرید از جمله مداد تراش و خودکار، و گفت جنس‌های دیگری را در شهر سقز می‌خرد ( برای رفتن به بیجار باید از بانه به سقز و بعد به دیواندره و از آنجا به بیجار رفت)، بانه دارای ۲ ترمینال یا گاراژ بختیاری و سقز است .

صبحانه را با پدرم و جمشید در یک کبابی خوردیم و بعد در جای دیگری چای خوردیم. ظهر هم کباب و دوغ خوردیم و به هر حال گذشت.

 نزدیک ساعت ۲ به زندان برگشتم .


©www.habibsohrabi.blog.ir

  • حبیب سهرابی / Habib Sohrabi