خاطرات پارکبانی مرداد ماه۱۴۰۰
۱. امروز دوم مرداد ۱۴۰۰: دیشب مهندس پیام داد که فردا قبل از ساعت ۹ صبح، جلوی تاکسیرانی باشید که بهرامی- رییس تاکسیرانی- میخواد شمارو ببینه. الان ساعت ۸:۴۴ دقیقه هستش و حدود چند دقیقهای هستش که روی نیمکت جلوی تاکسیرانی نشستهام و منتظرم.
هدف از جلسه، آشنایی ما با آقای منصور بهرامی بود. این شخص را به قیافه میشناختم ولی اسمش را نمیدانستم.
این هم مطالب جلسه:
بعد از پایان جلسه ، از ایشان خواستم عکس بگیریم، موافقت کرد و از مهندس مختارزاده خواست تا سایر بروبچ که بیرون رفته بودند بیایند و عکسی بگیریم، یکی از کارکنان تاکسیرانی هم خواست تا او عکس را بگیرد:
*از سمت راست عکس: مهندس حسام مختارزاده - مهران آسوده - آرشام ثقفی - کیوان - منصور بهرامی - شخص شخیص خودم - حسین ساسانی - مازیار
+ حوالی ساعت ۱۱:۳۰ با مش عباس عبداللهی که مرد میانسالی ست و برخورد خوبی با من دارد و من را با فامیلی سجادی میشناسد و سرایدار آپارتمان حاجی سردار مسعود سردارزاده هستش و گاهی در خیابان جلوی درمانگاه با هم همکلام میشویم، ایستاده بودیم که پیرمردی به اسم اوستا رضا که آنطور که متوجه شدم بنا هستش، آمد و با مش عباس مشغول به گفتگو شد و بعد از گلایه از ادارهی آب و گفتن جملهی عدالت با علی دفن شد، به ذکر خاطره از مرحوم سید نینی پرداخت.
اوستا رضا ، مرحوم سید نینی را دیده بود و میگفت که از پیرمردی- اسمش را گفت که من یادم نیست- شنیده که: ایشان قبل از غذا خوردن، سهم غذای خودش را به دو نصف میکرده و نصف آن را برای ماده سگی که توله داشته میبرده و بعد از دادن غذا به آن سگ ، به خانه بر میگشته و غذایش را میخورده.
حرف اوستا رضا بر سر این بود که باید به هم رحم کنیم تا خدا هم به ما رحم کند و شهرت سیدنینی بخاطر رحمش بوده ... .
۲. امروز ۵ مرداد ۱۴۰۰ : در ادامهی قطعی برق به صورت روزانه، امروز علاوه بر قطع یکی دو ساعتهی بعد ازظهر، الان هم از ساعت ۲۰:۴۵ تا الان یعنی ۲۲:۱۲ برق کل شهر قطع شد. در ماه گذشته هم یکبار این اتفاق افتاد و برق کل شهر قطع شد. جالب اینجاست که مرغ هم در شهر دچار قحطی شده است.
۳. امروز چهارشنبه ۶ مرداد ۱۴۰۰:
حوالی ساعت ۹ صبح ، بین میوهفروشهای جلوی در بازار بر سر جا دعوا شده بود.
حوالی ساعت ۱۳ در خیابان توحید در حال ثبت پلاک بودم که مرد قد کوتاهی که ماست بندی دارد صدایم زد و من که خیلی خوشحال شدم و فکر کردم که میخواهد بدهیاش را پرداخت کند جلو رفتم، گفت: تا الان بدهیم ۱۱۵۰۰ تومن بوده اگه زیادتر بشه باهات کار دارم، و قیافهاش را غضبناک! نمود. من هم گفتم برو تاکسیرانی ، گفت تو مینویسیش ... خلاصه با هم جز و بحث کردیم و ... ؛عصبانی شدم و زودتر آمدم خانه... .
قبل از آمدن خانه، روی نیمکت فلزی که برای مسافرین تاکسی ساختهاند نشسته بودم که دونفر کُرد کنارم نشستند، نمیدانم چرا از من فاصله میگرفتند ؟! . یکیشون فشار آورده بود که اون یکی بیاد نزدیک من بشینه تا اون جاش بشینه و با من فاصله داشته باشه. امان از آدم عقدهای.
امروز هم سهراب را دیدم.
۳. یکی از عجایب این خیابان توحید میانی ، این است که برخلاف بیشتر گنجشکهایی که دیدهام، گنجشکها و یاکریمهای این خیابان از آدمها و ماشینها وحشتی ندارند و از شما فرار نمیکنند و مشغول کار خودشان هستند.
مطلب دیگری که خیلی خواستم که آن را ننویسم و بیخیالش شوم این است که در ماه قبل با یکی از نیروهای راهنمایی و رانندگی همکلام شدم. اولش تهدید کرد و اسم و فامیل مرا پرسید و گفت: یک بلایی سرتون بیارم ... میگفت: از روی وجدان بنویس ، من طرف دوبله پارک میکنه نمینویسم! .
برایم هم عجیب بود و هم سؤال که وقتی طرف پارک کرده و ماشین را جا گذاشته اونوقت یعنی چی و چطوری از روی وجدان بنویسم؟
باهاش همکلام شدم ، جمهوری اسلامی و حقوق بگیرانش برایم عجیب بودند و بیشتر عجیب شدند! واقعا در این حکومت چه خبره؟
پیرمردی هم هستش که سوار سمند میشود و هر وقت از کنارم عبور میکند میگوید: لعنت بر پدر شهردارتون. کاش میفهمیدم بازنشستهی کجاست!.
۴. امروز شنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۰: خدا رحم کرد وگرنه پای راستم داغون شده بود، یه ماشین شاسی بلند رفت رو پام .
برای اولین بار در پیادهروی جلوی اداره بازرگانی دیدم که یک زن در حال دست کشیدن روی سر یک سگ است. سگ ولگرد بود و نمیدانم که زن از مسایل بهداشتی- بگذریم از مسایل شرعی- آگاهی نداشت یا داشت ادا در میآورد.
۵. روزی مردی تقریباً همسن خودم آمد و گفت که برادری یه سؤال دارم و اینکه این بدهی پارکبانی روی جریمه میرود یا نه؟ ؛ ۱۰ هزار تومان بدهی داشت و قصد داشت که آن را پرداخت کند ، من هم دستگاه کارت خوان را بیرون آورده بودم. گفتم : چون گفتی برادری، واقعیت این است که من تا حالا ندیدهام که کسی را جریمه کنند و روی جریمه برود... . گفت: خوب زحمت کشیدی ولی این دفعه پرداخت نمیکنم... و رفت! .
۶. شاید دو روز پیش بود که در گفتگو با راننده ای بودم که پیرزنی آمد و با عجز از ماشینهای سنگینی که باعث شکسته شدن لوله هایشان میشود شکایت کرد و از من میخواست که جریمهاشان بکنم.
خودم داشتم فکر میکردم برای شکایت از این ماشینهای عبوری چکار باید کرد؟
این بیچاره و امثال او به کجا بروند و شکایت کنند؟
اینجاست که وقتی میگویند مملکت بیصاحبه یا میگویند بیجار بیصاحبه ،تازه معنیاش را متوجه میشوی.
این مسیر پشت قلا، جایی است که آدم به این گفتهی امام علی علیهالسلام که: در جایی ثروتی انباشته شده ندیدم مگر در کنارش حقی پایمال شده؛ را با چشم خود میبینید. عدهای از حکومتیها، صاحب مال و جاه و جلال و بقیه رها شده به حال خود! .
۷. یکشنبه ۱۴۰۰/۰۵/۲۴: یکی از کارکنان درمانگاه پشت قلا و زنش با عصبانیت جلویم را گرفتند، آقا سمت راستم و زنش سمت چپم ایستاد و گفتند که یکی از پارکبانها به آنها گفته که ماشینشان را در پشت قلا ثبت پلاک کردهاند در حالی که اصلاً ماشینشان را در خیابان نگذاشتهاند و در این دو سال داخل حیاط درمانگاه بوده است. برایم عجیب بود چون من به خودم اطمینان داشتم که چنین کاری را نکردهام و ماشین داخل حیاط را ننوشته ام. از طریق واتساپ، شمارهی ماشین را برای مهندس فرستادم تا استعلام بگیرد ... بعد از استعلام مشخص شد که من حتی یکبار هم ثبت پلاکش نکردهام... .
امان از زن سلیطه.
امان از این مهندس مختارزاده که همیشه در مواقعی که لازمه باشه ، میره تو سوراخ موش.
تصمیم گرفتم که بعد از گرفتن پولم دیگه بیخیال این کار بشم.
استخاره آنلاین هم کردم که دیگر نروم که جواب آمد انجام بده:
۸. حدود ده روز تعطیل کردم که ۳روز بخاطر ایام عزاداری محرم است و مابقی را بخاطر عصبانیت از رفتار کارمند و زنش و کمردردی داشتم به خودم استراحت دادم.
دیروز پول ۷۰ روز پارکبانی را به حسابم ریختند. یک میلیون و هشتصد هزار تومان. ۱۰۰ تومن آن را دستی گرفته بودم.
الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ
حبیب سهرابی
بیجار گروس
۳۱ مرداد ۱۴۰۰