🔏ڪٺابخانه‌ی خصوصےحبٻب سهرابـے

استفاده از مطالب وبلاگ فقط با ذکر صلوات حلال است

🔏ڪٺابخانه‌ی خصوصےحبٻب سهرابـے

استفاده از مطالب وبلاگ فقط با ذکر صلوات حلال است

🔏ڪٺابخانه‌ی خصوصےحبٻب سهرابـے

« بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ »
‹« اَللَّهُمَّ صَلِّ‌عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ‌مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ »›

🚨 هرگونه استفاده از مطالب این وبلاگ به شرط ذکر صلوات حلال است.

* برای دیدن تصاویر با کیفیت بهتر ، بر روی آن‌ها کلیک/لمس کنید و در ادامه دریافت نمایید.

* اندازه‌ی کتاب ( عدد بزرگ : طول کتاب ؛ عدد کوچک: عرض کتاب ):
رقعی ۱۴/۸ × ۲۱
وزیری ۱۶/۵ × ۲۳/۵
پالتویی کوچک ۱۰ × ۱۹
پالتویی بزرگ ۱۱/۵ × ۲۲
جیبی ۱۱ × ۱۵
نیم جیبی ۸ × ۱۱/۵
جیبی رقعی ۱۴ × ۱۰/۵
رحلی ۲۱ × ۲۸
رحلی سلطانی ۲۴ × ۳۳
خشتی بزرگ ۲۲ × ۲۲
خشتی کوچک ۱۹ × ۱۹

*** اصل ۲۳ قانون اساسی:
تفتیش عقاید ممنوع است و هیچ‌کس را نمی‌توان به صرف داشتن عقیده‌ای مورد تعرض و موُاخذه قرار دارد.
_______«»_______

--------------------------
اَللَّهُمَّ صَلِّ‌عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ‌مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ

حرف‌های مهم
طبقه بندی موضوعی
نوشته‌های قبلی
آخرین نظرات
  • ۱۴ فروردين ۰۳، ۰۰:۳۰ - hassan
    good
پیوندهای مفید و لازم

۲ مطلب در مرداد ۱۴۰۰ ثبت شده است

۱. امروز دوم مرداد ۱۴۰۰: دیشب مهندس پیام داد که فردا قبل از ساعت ۹ صبح، جلوی تاکسیرانی باشید که بهرامی- رییس تاکسیرانی- میخواد شمارو ببینه. الان ساعت ۸:۴۴ دقیقه هستش و حدود چند دقیقه‌ای هستش که روی نیمکت جلوی تاکسیرانی نشسته‌ام و منتظرم.

هدف از جلسه، آشنایی ما با آقای منصور بهرامی بود. این شخص را به قیافه می‌شناختم ولی اسمش را نمی‌دانستم. 

این هم مطالب جلسه:

 

 

بعد از پایان جلسه ، از ایشان خواستم عکس بگیریم، موافقت کرد و از مهندس مختارزاده خواست تا سایر بروبچ که بیرون رفته بودند بیایند و عکسی بگیریم، یکی از کارکنان تاکسیرانی هم خواست تا او عکس را بگیرد:

عکس یادگاری جلسه

*از سمت راست عکس: مهندس حسام مختارزاده - مهران آسوده - آرشام ثقفی - کیوان - منصور بهرامی - شخص شخیص خودم - حسین ساسانی - مازیار

 

+ حوالی ساعت ۱۱:۳۰ با مش عباس عبداللهی که مرد میانسالی ست و برخورد خوبی با من دارد و من را با فامیلی سجادی می‌شناسد و سرایدار آپارتمان حاجی سردار مسعود سردارزاده هستش و گاهی در خیابان جلوی درمانگاه با هم همکلام می‌شویم، ایستاده بودیم که پیرمردی به اسم اوستا رضا که آنطور که متوجه شدم بنا هستش، آمد و با مش عباس مشغول به گفتگو شد و بعد از گلایه از اداره‌ی آب و گفتن جمله‌ی عدالت با علی دفن شد، به ذکر خاطره از مرحوم سید نی‌نی پرداخت.

 

 

اوستا رضا ، مرحوم سید نی‌نی را دیده بود و می‌گفت که از پیرمردی- اسمش را گفت که من یادم نیست- شنیده که: ایشان قبل از غذا خوردن، سهم غذای خودش را به دو نصف می‌کرده و نصف آن را برای ماده سگی که توله داشته می‌برده و بعد از دادن غذا به آن سگ ، به خانه بر می‌گشته و غذایش را می‌خورده.

 

 

حرف اوستا رضا بر سر این بود که باید به هم رحم کنیم تا خدا هم به ما رحم کند و شهرت سیدنی‌نی بخاطر رحمش بوده ... .

 

۲. امروز ۵ مرداد ۱۴۰۰ : در ادامه‌ی قطعی برق به صورت روزانه، امروز علاوه بر قطع یکی ‌دو ساعته‌ی بعد ازظهر، الان هم از ساعت ۲۰:۴۵ تا الان یعنی ۲۲:۱۲ برق کل شهر قطع شد. در ماه گذشته هم یکبار این اتفاق افتاد و برق کل شهر قطع شد. جالب اینجاست که مرغ هم در شهر دچار قحطی شده است. 

 

۳. امروز چهارشنبه ۶ مرداد ۱۴۰۰: 

حوالی ساعت ۹ صبح ، بین میوه‌فروش‌های جلوی در بازار بر سر جا دعوا شده بود. 

حوالی ساعت ۱۳ در خیابان توحید در حال ثبت پلاک بودم که مرد قد کوتاهی که ماست بندی دارد صدایم زد و من که خیلی خوشحال شدم و فکر کردم که میخواهد بدهی‌اش را پرداخت کند جلو رفتم، گفت: تا الان بدهیم ۱۱۵۰۰ تومن بوده اگه زیادتر بشه باهات کار دارم، و قیافه‌اش را غضبناک! نمود. من هم گفتم برو تاکسیرانی ، گفت تو مینویسیش ... خلاصه با هم جز و بحث کردیم و ... ؛عصبانی شدم و زودتر آمدم خانه... .

قبل از آمدن خانه، روی نیمکت فلزی که برای مسافرین تاکسی ساخته‌اند نشسته بودم که دونفر کُرد کنارم نشستند، نمی‌دانم چرا از من فاصله می‌گرفتند ؟! . یکیشون فشار آورده بود که اون یکی بیاد نزدیک من بشینه تا اون جاش بشینه و با من فاصله داشته باشه. امان از آدم عقده‌ای. 

امروز هم سهراب را دیدم. 

 

۳. یکی از عجایب این خیابان توحید میانی ، این است که برخلاف بیشتر گنجشک‌هایی که دیده‌ام، گنجشک‌ها و یاکریم‌های این خیابان از آدمها و ماشین‌ها وحشتی ندارند و از شما فرار نمی‌کنند و مشغول کار خودشان هستند.

مطلب دیگری که خیلی خواستم که آن را ننویسم و بیخیالش شوم این است که در ماه قبل با یکی از نیروهای راهنمایی و رانندگی همکلام شدم. اولش تهدید کرد و اسم و فامیل مرا پرسید و گفت: یک بلایی سرتون بیارم ... می‌گفت: از روی وجدان بنویس ، من طرف دوبله پارک می‌کنه نمینویسم! .

 برایم هم عجیب بود و هم سؤال که وقتی طرف پارک کرده و ماشین را جا گذاشته اونوقت یعنی چی و چطوری از روی وجدان بنویسم؟ 

باهاش همکلام شدم ، جمهوری اسلامی و حقوق بگیرانش برایم عجیب بودند و بیشتر عجیب شدند! واقعا در این حکومت چه خبره؟

پیرمردی هم هستش که سوار سمند میشود و هر وقت از کنارم عبور می‌کند می‌گوید: لعنت بر پدر شهردارتون. کاش می‌فهمیدم بازنشسته‌ی کجاست!.

 

۴. امروز شنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۰: خدا رحم کرد وگرنه پای راستم داغون شده بود، یه ماشین شاسی بلند رفت رو پام .

برای اولین بار در پیاده‌روی جلوی اداره بازرگانی دیدم که یک زن در حال دست کشیدن روی سر یک سگ است. سگ ولگرد بود و نمی‌دانم که زن از مسایل بهداشتی- بگذریم از مسایل شرعی- آگاهی نداشت یا داشت ادا در می‌آورد. 

 

۵. روزی مردی تقریباً هم‌سن خودم آمد و گفت که برادری یه سؤال دارم و اینکه این بدهی پارکبانی روی جریمه می‌رود یا نه؟ ؛ ۱۰ هزار تومان بدهی داشت و قصد داشت که آن را پرداخت کند ، من هم دستگاه کارت خوان را بیرون آورده بودم. گفتم : چون گفتی برادری، واقعیت این است که من تا حالا ندیده‌ام که کسی را جریمه کنند و روی جریمه برود... . گفت: خوب زحمت کشیدی ولی این دفعه پرداخت نمی‌کنم... و رفت! .

 

۶. شاید دو روز پیش بود که در گفتگو با راننده ای بودم که پیرزنی آمد و با عجز از ماشین‌های سنگینی که باعث شکسته شدن لوله هایشان می‌شود شکایت کرد و از من می‌خواست که جریمه‌اشان بکنم. 

خودم داشتم فکر می‌کردم برای شکایت از این ماشین‌های عبوری چکار باید کرد؟

این بیچاره و امثال او به کجا بروند و شکایت کنند؟

اینجاست که وقتی می‌گویند مملکت بی‌صاحبه یا می‌گویند بیجار بی‌صاحبه ،تازه معنی‌اش را متوجه می‌شوی.

این مسیر پشت قلا، جایی است که آدم به این گفته‌ی امام علی علیه‌السلام که: در جایی ثروتی انباشته شده ندیدم مگر در کنارش حقی پایمال شده؛ را با چشم خود می‌بینید. عده‌ای از حکومتی‌ها، صاحب مال و جاه و جلال و بقیه رها شده به حال خود! .

 

۷. یکشنبه ۱۴۰۰/۰۵/۲۴: یکی از کارکنان درمانگاه پشت قلا و زنش با عصبانیت جلویم را گرفتند، آقا سمت راستم و زنش سمت چپم ایستاد و گفتند که یکی از پارکبان‌ها به آنها گفته که ماشینشان را در پشت قلا ثبت پلاک کرده‌اند در حالی که اصلاً ماشینشان را در خیابان نگذاشته‌اند و در این دو سال داخل حیاط درمانگاه بوده است. برایم عجیب بود چون من به خودم اطمینان داشتم که چنین کاری را نکرده‌ام و ماشین داخل حیاط را ننوشته ام. از طریق واتساپ، شماره‌‌ی ماشین را برای مهندس فرستادم تا استعلام بگیرد ... بعد از استعلام مشخص شد که من حتی یکبار هم ثبت پلاکش نکرده‌ام... .

 امان از زن سلیطه.

امان از این مهندس مختارزاده که همیشه در مواقعی که لازمه باشه ، میره تو سوراخ موش. 

تصمیم گرفتم که بعد از گرفتن پولم دیگه بیخیال این کار بشم.

استخاره آنلاین هم کردم که دیگر نروم که جواب آمد انجام بده:

 

۸. حدود ده روز تعطیل کردم که ۳روز بخاطر ایام عزاداری محرم است و مابقی را بخاطر عصبانیت از رفتار کارمند و زنش و کمردردی داشتم به خودم استراحت دادم. 

دیروز پول ۷۰ روز پارکبانی را به حسابم ریختند. یک میلیون و هشتصد هزار تومان. ۱۰۰ تومن آن را دستی گرفته بودم.

 

الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ

حبیب سهرابی

بیجار گروس

۳۱ مرداد ۱۴۰۰

  • حبیب سهرابی / Habib Sohrabi

به نام خدا
+ امروز پنجشنبه ۲۴تیر ۱۴۰۰: حوالی ظهر یکی آمد و گفت: مگر اینجا حریم شهر نیست؟ ؛ از اینکه چرا در آن خیابان ثبت پلاک می‌کنم ناراحت بود و جالب بود که می‌گفت : خانه‌ی من اینجاست و تا حالا تو را ندیده‌ام!!!!! ، در حالی که در بیش از بیست روز گذشته من به جز روزهای تعطیل، هر روز آنجا بودم!؛ اما چیزی که ذهن من را مشغول کرد این جمله‌ی او بود: مگر اینجا حریم شهر نیست!!!!!؟ ، کاش می‌پرسیدم حریم شهر یعنی چه؟
+ پارکبانی داریم به اسم م.آ که پسری خُنک و بامزه است. چند روزی است که او را سرپرست پارکبانان کرده‌اند که موجبات تفریح و سرگرمی من را فراهم کرده است. طوری جو گیر شده که من و یکی دیگر از پارکبان ها را اخراج نمود. هه .
مازیار گفت برم خونه، برگشت گفت برو، مهندس معترض شد و گفت کجا ...

+ امروز دوشنبه ۲۸تیر۱۴۰۰ ، ساعت ۱۰:۱۲ دقیقه صبح: همین چند  دقیقه پیش، حاجی‌آقا ا. از رؤسای سابق اداره‌ی ارشاد بیجار را در خیابان جلوی درمانگاه شماره ۳ ( پشت قلا) دیدم، جلوی پایم ترمز کرد و گفت از ۲۵ این ماه ، طرح پارکبانی تعطیله و چرا هنوز توی خیابان هستید ؛ طوری حرف می‌زد که انگار من به طور سرخود در حال پارکبانی هستم و دارم کار خلاف انجام می‌دهم! کمی توجیهش کردم که باید رؤسا بگویند ، در نتیجه شروع به حرف زدن به بهرامی ، رییس تاکسیرانی کرد و گفت که این طرح غلطه و خیابانهاش هم غلطه و ... مردم ناراضی‌اند و... ؛ جالب اینجاست که عملکرد دولت عامل نارضایتی مردم است اما حضرت ایشان، توپ را در زمین چند پارکبان می‌اندازند! خلاصه از همان حرفهایی که اکثر راننده‌ها در این مدت می‌زنند گفت.
این فرد، در روزگاری که من در دبیرستان درس می‌خواندم ، ریاست اداره‌ی ارشاد یا همچین چیزی را بر عهده داشت، دوره‌ی گذار از بد بودن داشتن دوست دختر به دوستی پسر و دختر . با توجه به تفکرات آنروزهایم، زیاد از او خوشم نمی‌آید جالب اینجاست که امروز هم زیاد از او خوشم نمی‌آید. این جماعت همان‌هایی هستند که این کشور و انقلاب مردمش را گوه مالی کردند ... .
نهایت گفتگوی ایشان این بود که گفت اگر ماشینم را بالاتر از تابلو پارکبانی، پارک کنم شامل پارکبانی نمی‌شود ؟! من هم گفتم آره ... .
+ امروز سه‌شنبه ۲۹تیر۱۴۰۰: حدود یکساعت پیش در خیابان پشت قلا با یک جانباز دوران دفاع مقدس! همکلام شدم.
ماشینش را پارک کرد و گفت که ماشین جانبازه... من هم پلاکش را نگاه کردم که پلاک عادی بود( پلاک ماشین جانبازان به جای حرف وسط پلاک، علامت ویلچر داره). گفتم: به ما گفتن اونایی که پلاک جانبازیه ننویسیم و پلاک شما عادیه...، گفت: گوه خورده هر کی اینو گفته( همین الان زاهد عزیزی را دیدم با دو پسرش، احوالپرسی کردیم و شماره دادیم ) . کارت جانبازیشو نشون داد و یه کارت دیگه که درست نفهمیدم چیه؛ پلاکشو نگاه کردم که ۱۳ تومن بدهی داشت، بهش گفتم ، گفت : گوه خورده هر کی اینو گفته! از همون اولش عصبانی بود، گفت : شما همه‌اتون با خانواده جانبازان و ایثارگران دشمنید!!! . قیافه‌ی این حاجی‌آقا را یادمه، یادمه حدود ده سال پیش یا بیشتر در خیابان شهدا ، داخل یه مغازه وایساده بود، من در حین عبور بهش نگاه کردم، فکر کردم که پدر یکی از دوستامه، اما اون برداشتش یه چیز دیگه بود، بهم گفت: چیه بچه خوشگل! . نه با نیت شوخی بلکه جدی.
این جماعت که همه چیو مفت میخان فقط چون رفتن جبهه ، برام سؤاله برای امتیازاتش رفتن جبهه یا برای اعتقاداتشان!!!؟ حتی اگر برای امتیازاتش رفته باشند که واقعاً هم درستش همینه، حدود بیست سال دارید میخورید، بس نیست؟!

حبیب سهرابی
بیجار گروس
۲ مرداد ۱۴۰۰

  • حبیب سهرابی / Habib Sohrabi