کتاب ناسیونالیسم و انقلاب ، نوشته دکتر رضا داوری
نام کتاب: ناسیونالیسم و انقلاب
نویسنده: دکتر رضا داوری
نوبت و تاریخ چاپ: چاپ اول، ۱۳۶۵
ناشر : انتشارات دفتر پژوهشها و برنامه ریزی فرهنگی - وزارت ارشاد اسامی
تعداد صفحات: ۲۴۱ صفحه.
عکس : ندارد
شابک: ندارد
** محل نگهداری کتاب: کتابخانه هلالاحمر بیجار
* تاریخ مطالعه : مطالعهی اول از پنجشنبه ۹۷/۱۱/۲۵ (۱۶:۰۰) تا پنجشنبه ۹۷/۱۲/۰۲ (۲۱:۴۲)
* معرفی و بررسی:
بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
در این کتاب ، ملیگرایی یا همان ناسیونالیسم به صورت علمی و فلسفی و تاریخی و به عبارت دیگر از نظر منشأ و زمینههای پیدایش ، نتیجه و سرانجام ، فواید و مضرات آن مورد بررسی و تحلیل قرار گرفته است. در صفحهی ۳ کتاب آمده است: «... مطالبی که در این دفتر میخوانید راجع به ملت، ملیت و ناسیونالیسم است...». همچنین به بررسی تناسب و نسبت ناسیونالیسم با سایر فرقههای سیاسی مثل مارکسیسم ،سوسیالیسم و کمونیسم ، لیبرالیسم، کوسموپولیتیسم و انترناسیونالیسم هم میپردازد. به عبارت دیگر، نویسنده به بررسی رابطهی انقلابهای ملیگرایانه و ناسیونالیسی با غرب و مکتبهای غربی میپردازد و اثبات میکند که انقلابهای ملیگرایانه اگرچه در ظاهر ارتباطی با غرب ندارند اما در اصل و اساس ، منشأ غربی دارند و برای دوام و بقا هم به غرب وابسته هستند. برای درک بهتر این موضوع، باید کتاب خوانده شود تا این روابط درک و فهم شود.
خواندن کتاب از این جهت مناسب است که امروزه ، ما هم گرفتار ناسیونالیسم و ملیگرایی هستیم البته از نوع بدترین یا پایینترین نوع آن ، که فقط نازیدن و افتخار به افراد و اعمال باستانی میباشد!.«... در اینجا باید از یک سوء تفاهم جلوگیری شود و میان این صفت ناسیونالیسم و تعلقِ ″ فاضلانه ″ به فرهنگ و تاریخ گذشته ، خلط نکنند. ... صورتِ منحط ناسیونالیسم که به آن اشاره کردیم [= افتخار و نازیدن به گذشتگان؛ ] به تاریخ و گذشته علاقهای ندارد، بلکه تعلق دروغین به گذشتهی تاریخی و فرهنگ گذشته را بهانهی پیروی و تقلید از ″ عادات و آداب کوچه و بازار غرب ″ قرار داده است...» ( صفحهی ۱۶۷).
کتاب، پُر است از مطالب زیبا و آموزنده که تا آنجایی که حوصلهی نوشتن داشتم ، برخی از مطالب را برای یادآوری خودم، تایپ کردم:
«... پیروان ایسمهای سیاسی چندان در بند آموختن و تحقیق نیستند بلکه به شعار توجه دارند ، مخصوصاً در مورد ناسیونالیسم کمتر میخواهند چیزی بیاموزند...» (صفحهی الف)
«... یکی از گرفتاریهای ما اینست که از غرب و شئون مختلف آن ، صرف ظاهر را میبینیم و حکم به ظاهر میکنیم و این حکم را تمام میدانیم؛ این گرفتاری تازگی ندارد اما اصرار در ظاهربینی مصیبت است. ما گرفتار طوایفی هستیم که خود را عالم و فاضل و متفکر میدانند و چون از باطن ایدئولوژیها و فلسفهبافیهای خشک و انتزاعی خبر ندارند ، ظاهر آنرا میگیرند و چاشنی دین و شریعت قرار میدهند ... . اصرار در ظاهربینی و اعراض از درک ماهیت و باطن ایدئولوژیهای غربی ، مخصوصاً اگر با عنوان علم و دین و فضل و ادب توأم باشد، بدترین صورت غربزدگی و عین خسران است و با آن، همهچیز به خطر میافتد...» (ج) . این جملات من را یاد آدمهایی می اندازد که از هر موضوعی، یک چیزی شنیدهاند و با مخلوط کردن آنها با همدیگر، برای خود یک فلسفهی باطل درست کردهاند و آن را اساس و زیر بنای زندگی خود و آیندگانشان قرار دادهاند ؛ درست مثل بیشتر افرادی که وقت خود را مشغول دیدن شبکههای ماهوارهای و فکر خود را مشغول حرفهای آنها نمودهاند و گوش و چشم خود را بستهاند و از تفکر و فرهنگ تا لباس پوشیدن خود را از آنها تقلید میکنند و جالب اینکه دَم از روشنفکری و آزاداندیشی و دیدِ باز هم میزنند!
«... در هیچ یک از کشورهای استقلال یافته به تفکر و فلسفه اعتنا نشد . علوم انسانی را هم جدی نگرفتند... صاحبان بهترین استعدادها در رشتههای فنی و پزشکی تحصیل کردند ... » (ه)
«... در ناسیونالیسم مثبتِ ما، فردوسی را شاعر و زنده کنندهی ایران باستان و یادآور عظمت عهد کهن خواندند و شعر بلند او را تا حد ایدئولوژی نژادپرستی تنزل دادند... در موارد دیگر ، حتی این قبیل تفسیرها ممکن نبود، یکسره و یکباره تاریخ دورهی اسلامی را حذف کردند و به ستایش از آداب و رسوم دورهی باستان پرداختند اما از دورهی باستان هم جز برخی کتب و اخبار شاهان که در کتب تاریخ آمده است چیزی در دست نبود. گروهی با رجوع به همین آثار ، به جای پژوهشِ تاریخی، در لاف و گزاف غرق شدند. البته معلمان ناسیونالیسم مثبت ما ، آشنائی با افکار و آراء فلاسفهی اروپایی نداشتند و اصلا به آن آراء توجه نکرده بودند ؛ آنها بیشتر شاگرد مستشرقان [= شرق شناسان] بودند و مثل استادان خود به آداب اروپایی جدید علاقه داشتند و به رسوم عهد باستان مینازیدند. آنها خط عربی را عنصر بیگانه تلقی کردند و ساز پاکسازی زبان میزدند اما خط لاتینی را به جای خط عربی پیشنهاد کردند و الفاظ فرنگی را بیپروا به کار میبردند ... چگونه میتوان به رسوم عهد کهن نازید و در عین حال فرنگیمآب بود؟ ... » (ز-ح)
«... میگویند مردم قیّم نمیخواهند و راه خود را پیدا میکنند . این درست است که امریکا و هیچ قدرت دیگری ، قیم مردم عالم نیستند اما اینها چگونه مدعی قیمومیت شدهاند و در همهی امور عالم مداخله میکنند و چگونه میتوان از قیومت آنها خارج شد؟ ... قدرت غرب ، قدرتی استکباری است و با همان قدرت نمیتوان غرب را شکست داد و به فرض اینکه قدرت استکباری دیگری به وجود آید و آن را شکست دهد، در ماهیت حکومت استکبار ، تغییری به وجود نیامده و صرفاً قدرت جابجا و دست بدست شده است...» (ط)
«... استکبار کهنه و نو از بین نمیرود مگر آنکه استکبار جدید در هم شکسته شود و استکبار را با نهضت ملی و ناسیونالیسم نمیتوان درهم شکست. این استکبار چیست که با نهضت و انقلاب ملی درهم شکسته نمیشود؟ استکبار جدید ، ظهورِ خود بنیاد انگاریِ بشر در صورت قدرتهای سوادگری سیاسی و اقتصادی و فرهنگی است ؛ به عبارت دیگر استکبار جدید این است که بشر ، خود را ″ دائر مدار همه چیز ″ و ″ منشأ قدرت و صاحب و فاعل تسخیر دنیا ″ بداند و همه چیز حتی علم و عقل را وسیلهی این تسخیر و تملک بینگارد. سیستمهای ظلم و جور و استیلای کنونی هم قائم به این اصل است و اگر این اصل برود، همه چیز فرو میریزد. پس این اصل باید برود اما چگونه میرود؟ ... »( ی)
«... اگر یک جایی از جامعه فاسد است معمولا این فساد را در همه جا باید جستجو کرد ... اگر یک جزء جامعه فاسد است ، فساد ریشه دارد و از آن ریشه به جاها و اجزاء دیگر هم رسیده است... » (۴-۵) .
«... من هم در فلسفه نظرهایی دارم و ناگزیر چیزهایی را تأیید و تصدیق میکنم ، اگر کسی با من در نظرهایی که دارم موافق نباشد در مسائل سیاسی نمیتوانیم موافق باشیم... . اصل این است که اگر من و شما با یک ″ نظر ″ به عالم نگاه میکنیم ، نتایج یکسان میگیریم اما اگر به نحو متفاوت به عالم نگاه کنیم و اصول متفاوت داشته باشیم، در فروع هم اختلاف پیدا میکنیم... . یعنی میخواهم بگویم که اختلافات در سیاست و فروع ، مبنائی دارد... بنابراین نباید تصور کرد که سیاست چیزی است که هیچ مناسبتی با فلسفه ندارد، یا دین چیزی است که از سیاست جداست. سیاست فرع است و در سایهی اصول تحقق مییابد و به عبارت دیگر تا قومی در اصول راسخ نشود ، سیاستِ جدی نمیتواند داشته باشد ؛ این نمیشود که قومی اصلا اهل تفکر نباشد اما در سیاست ، کارهای بزرگ کرده باشد... این نمیشود که کسی صرفاً اهل سیاست و عمل باشد و سیاست و عمل او به هیچ جا بستگی نداشته باشد... هر سیاستی مبنائی دارد...» ( ۷-۸-۹)
«... این که مدام میگفتند فلان حرف منفی بافی است و بهمان شخص منفیباف است و منفیبافی نباید کرد ،مقصودشان این بود که باید تسلیم شد ... » (۵۲) . این حرف ، من را یاد روشنفکرهای امروز خودمان میاندازد، به هرکس که مخالفشان حرف بزند اتهام دلواپس و دلواپسی میدهند و منظور اصلیشان تسلیم شدن در مقابل فرهنگ غربی است.
«... همهی ایدئولوژی ها در وقت ظهورش، ظاهری دارد و در سیر خود، وضعی پیدا میکند و حکمی که امروز دربارهی آن میکنیم ، عین حکمی که در بدو پیدایش در باب آن داشتیم نمیتواند باشد ...» (۵۸). مثل همین جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی خودمان! . اول انقلاب قرار بود که عدالت اجتماعی برقرار شود و همه در مقابل قانون یکی باشند و ظلم و شخص پرستی نباشد اما بعد از چهل سال، جمهوری اسلامی تبدیل شده به جمهوری سهمیهداری و پولداری؛ اجرای قانون در مورد یک فرد روستایی با یک مسئول تفاوت دارد ، امتیازات یک مسئول و فرزندانش با یک فرد روستایی و فرزندانش تفاوت دارد. تا تلویزیون را باز میکنی، بهبه و چهچه که آینده روشن است ، اما این آینده کی میآید ، فقط خدا میداند، میگویند آیندهی جوانها روشن است؛ آیندهی کدام جوان روشن است؟! جوانهای خودتان و جوانهای با پدر ومادران پولدار؟ یا جوانهای فقیر و با پدر و مادر فقیر؟!. من هم نوجوان و جوان بودم، حرف از آینده میزدید، الان ۳۳ ساله هستم و بیکار و بیپول و سربار پدرم هستم، کو آن آیندهی روشن؟ این چه جور روشنی است که فقط خودتان میبینید و ما در دیدن آن مشکل داریم؟ جوانهای خودتان که وابستهی حکومتی هستند یا پولدار هستند و همسن من هستند ، همهاشان زندگی خوبی دارند ! ... ؛ این همان سندی است که میگویم آینده برای جوانهای خودتان روشن است و نه آدمهایی مثل من. شاید یکی بگوید : تلاش نکردی؛ میگویم : تلاش چیست و چه مراحلی دارد؟ چقدر باید زور میزدم و زدم و نشد؟ اگر قرار به تلاش من بود، پس چرا دم از عدالت اجتماعی میزنید؟ آیا این عدالت است که یکنفر به واسطهی وابستگی به حکومت به مال و ثروت و حقوق برسد و یکی مثل من به افسردگی و آس و پاسی ، بعد بیاییم و بگوییم که تلاش نکردی. تلاش در جایی که عدالت نیست درجا زدن است مثل وضعیت من و امثال من !
«... استقلال سیاسی اگر متکی به استقلال در فکر و عمل و تربیت و اخلاق و به طور کلیدر ″ تفکر ″ نباشد ، استقلال نیست. استقلال سیاسی و اقتصادی و اجتماعی بدون استقلال در تفکر امکانپذیر نیست و اگر در ظاهر هم استقلالی بدست آید در حقیقت استقلال نیست؛ اصلاً استقلال سیاسی از استقلال در تفکر تفکیک نمیشود... » (۵۷)
«... بعضی میگویند اول ما ایرانی بودیم و بعد مسلمان شدیم؛ از اینکه ما اول ایرانی بودیم و بعد مسلمان شدیم مقصود چیست؟ اگر نظر به ″ تقدم و تأخر زمانی ″ دارند و گمان میکنند که هرچه در زمان مقدم بوده است از جهات دیگر هم تقدم دارد با ایشان بحث نباید کرد. وانگهی این سخن عجیبی است که بگوییم : اولی ایرانی بودهایم و بعد مسلمان شدیم ؛ زیرا آن قوم یا اقوام که ایرانی بودند و بعد مسلمان شدند ما نبودیم ، آنها مردم دیگری بودهاند . اصلاً بحث در تقدم زمانی نیست و نمیشود که مثلاً کسانی بگویند ما اول جاهل بودیم و حالا یک چیزهایی میدانیم اما چون اول جاهل بودهایم پس زندهباد جهل ، مهم جهل است و در من آنچه تقدم دارد جهل است. این نحو استدلال عجیبی است. وانگهی اگر ملاک و میزان را ″ تقدم زمانی ″ بگیرند و بگویند ما اول ایرانی و بعد مسلمانیم ؛ متوجه نیستند که باید ″نسبت″ این دو را با هم تعیین کنند، زیرا اگر فیالمثل این دو را متضاد میدانند باید نتیجه بگیرند که ، اگر یکی آمد دیگری نیست میشود. دو امر متضاد ... با هم جمع نمیشوند و اگر میگویند که این دو متضاد نیستند و با هم جمع میشوند ، دیگر اول و دوم بودن اهمیت ندارد...»(۶۰)
«... این امر بسیار عجیبی است که کسی استیلا و قهر انگلیس و امریکا و به طور کلی غرب و شرق را نمیبیند ، اما آثار به اصطلاح حملهی عرب را بعد از ۱۴۰۰ سال ، تازه میشناسد؛ آیا چنین کسی دروغگوست؟ آیا ساده لوح و فریب خورده است؟ هرچه و هر که هست، قدر مسلم آنکه فکر وطن و درد مردم ندارد ...»(۶۴)
«... به سرو گفت کسی میوهای نمیآری / جواب داد که آزادگان تهیدستند...» (۸۸)
بررسی این موضوع که چرا در حاکمیت جدید و یا در غرب میگویند ٰٰدین از سیاست جداست ٰ.
«... لیبرالهای خیالی که داد آزادی میزنند ، از یک سو میگویند مردم باید آزاد باشند ، اما وقتی مردم با آزادی چیزی را انتخاب میکنند که ایشان نمیپسندند ، مردم را جاهل و بیرشد و عقب مانده میخوانند. ... رجوع به دیانت و و حکومت دینی در لیبرالیسم نمیگنجد و مردم آزاد نیستند که بگویند ما سیاست را از دیانت جدا نمیدانیم و حکومت دینی میخواهیم؛ زیرا در لیبرالیسم ، بشرحق ندارد و آزاد نیست که بگوید میخواهم از قانون آسمانی متابعت کنم. در لیبرالیسم بشر محکوم است که خود قانونگذار باشد...»(۱۷۰ و۱۷۱)
«... لیبرالیسم از جهت تاریخی بر ناسیونالیسم ، تقدّم دارد و اگر به تاریخ غرب نظر کنیم میبینیم که ابتدا این نظر به وجود آمد که بشر باید از متابعت قوانین غیر بشری آزاد شود. ... بر طبق این اصل که معمولا در مورد آن سکوت میکنند ، بشر نباید خود را به احکام و قوانین آسمانی مقید کند... . ... لیبرالیسم در ابتدا به این تربیت عنوان شد که منشأ حاکمیت ، خود بشر است ... . . . . بشر از جای دیگر نمیشود و هدایت و ضلالت از خود اوست؛ علم و قدرت و اراده هم به خود او تعلق دارد . در واقع با لیبرالیسم و در لیبرالیسم ، بشر ماهیّت دیگری پیدا میکند و بر این ماهیت، نام ″ آزادی ″ میگذارد.... لیبرالیسم با ″ خودرأیی ″ شروع شده است . بشر در آغاز ″ تاریخ جدید ″ گفته است که حق منم و رأی من حق است و میزانی جز من نیست؛ هیچ قدرتی نباید بر بشر حاکم باشد و در این حکم، قدرت حق را با قدرت خیالی خود، قیاس کرده است...»(۱۷۱-۱۷۲).
«... آزادی غرب، در وهلهی اول آزادی از دین است و میدانیم که قانون اساسی شوروی هم مثل قوانین اساسی کشورهای اروپای غربی و آمریکا، آزادی عقاید دینی را تصریح کرده است. مراد از آزادی دین دراین قبیل قوانین اساسی، ازادی مردم از دین است گویی میخواهند بگویند که دین، بند مردم است و به هر حال دین در حکومت اثری ندارد و امری است که به زندگی خصوصی اشخاص ارتباط پیدا میکند و مردم آزادند که به هر دبنی متدین باشند به شرط آنکه اعتقادات دینی را در مسائل سیاست و کشور دخالت ندهند...»(۱۷۴).
فهرست مطالب کتاب :
- درآمد
- تمهید مقدمه برای طرح مسئله
- دین و ملت
- ارکان ملت و ملیت
- ناسیونالیسم و سوابق آن
- اوصاف ناسیونالیسم
- صُوّر ناسیونالیسم
- ملیت و بی وطنی
- ملیت و وطن
- کوسموپولیتیسم - جهان ولائی
- انترناسیونالیسم ، مارکسیسم و ناسیونالیسم
- ناسیونالیسم و مارکسیسم (۱)
- ناسیونالیسم و مارکسیسم (۲)
- ملیت و عادات قومی و سوابق تاریخی آن
- مارکسیستها و حق ملل در تعیین سرنوشت
- احساسات قومی، زمینه نفوذ استعمار
- مارکسیستها و خودمختاری ملی
- ملت و حاکمیت ملی
- ناسیونالیسم و لیبرالیسم
- منشاء تاریخی لیبرالیسم و ناسیونالیسم
- ناسیونالیسم فرهنگی
- صورتهای مختلف ناسیونالیسم و تاریخ جدید
- خاتمه و نتیجه
از این کتاب، مطالب و حرفهای جدید یاد گرفتم و برایم حرفهای تازه و نو و شنیده نشده داشت و کتابی است که ارزش چندین بار خواندن را دارد.
الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ
اللّٰهُمَّاغْفِر لِلْمُؤْمِنِینَوَ الْمُؤمِنات
حبیب سهرابی
بیجار گروس
۲ اسفند ۱۳۹۷