کتاب از انزلی تا دوشنبه ، نویسنده محمد روزگار
نام کتاب: از انزلی تا دوشنبه ( یادمانده های تلخ و شیرین روزگار )
نویسنده: محمد روزگار
به کوشش: اصغر نصرتی
نوبت و تاریخ چاپ: چاپ اول ، پاییز ۱۹۹۴ - سوئد
ناشر : انتشارات آرش - استکهلم (Tel: +46-8-7957082)
تعداد صفحات: ۳۹۴ صفحه.+ مصور
شابک: ۹۱۸۷۵۲۸۴۷۹ | ISBN : 91-87528-47-9
** تاریخ ورود به کتابخانهی شخصی: چاپ فایل pdf در تاریخ ۱۳۹۷/۱۰/۱۷ روز سهشنبه ، در اوج گرانی کاغذ و چاپ ( ۳۵ هزار ت. هزینهی چاپ و ۳ هزار هزینهی سیمی کردن)
* تاریخ مطالعهی اول: سهشنبه ۹۷/۱۰/۲۵ (۱۷:۰۳) تا شنبه ۹۷/۱۰/۲۹ ( ۰۲:۰۳)
* معرفی و بررسی:
بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
این کتاب شامل زندگینامه و خاطرات نویسنده میباشد که همزمان است با دورههای مهم و پرحادثه در تاریخ ایران که نویسنده در طول خاطراتش به آنها میپردازد مانند جنگ جهانی دوم و ورود سربازان ارتش سرخ به شمال ایران - اتفاقات آذربایجان و فرقهی دمکرات- حزب توده و فعالیتهای مخفی آن و حدود ۳۰ سال زندگی نویسنده در کشور کمونیستی شوروی و گوشههایی از وضعیت ایرانیان مقیم شوروی و بررسی فعالیت اعضای حزب توده در ایران و شوروی که نویسنده یکی از اعضای فعال آن بوده است و غیره.
کتاب یک خط سیر دارد و به ترتیب دورههای تاریخی است.
اگرچه نمیتوان همهی نظرات و عقاید نویسنده را درست دانست و قبول کرد و مطالب درست و غلط سیاسی در کتاب موجود است اما با این حال خواندن کتاب توجیهپذیر است به این دلیل که نویسنده در کنار خاطرات خودش به سرگذشت سایر افرادی که میشناخته میپردازد و میتوان گفت که این سرگذشتهای کوتاه ، باعث جذابیت کتاب شده است ؛ ضمن اینکه یک تصویر تقریبا روشن و نسبی از وضعیت اجتماعی آن دورهی ایران و شوروی را ارائه میدهد.
کتاب ، در خارج از ایران و در کشور سوئد و در سال ۱۳۷۲ شمسی چاپ شده است. نویسنده ، خاطراتش را به صورت دستنوشته در اختیار فردی به اسم اصغر نصرتی قرار داده و وی اقدام به چاپ آن نموده است که اینکار از جهت آگاهی دادن به نسلهای آینده و روشن کردن گوشهای از تاریخ ، قابل قدردانی است اگرچه در برخی مطالب هم به بیراهه رفته است.
مدت زیادی به دنبال خریدن این کتاب بودم که شاید به دلیل چاپ خارج از کشور، موفق به پیدا کردنش نشدم و در نهایت تصمیم گرفتم که فایل پی.دی.اف آنرا چاپ کنم و بخوانم که این خواندن در طول این چهار روز تا ساعت ۳ بامداد ادامه داشت.
نام نویسندهی کتاب را برای اولین بار در کتاب« جدال زندگی » که خاطرات « فریدون پیشواپور » میباشد دیدهام. پیشواپور او را از دوستان خود در شوروی میدانست تا وقتی که در کاگب ، گزارشی را علیه خود به امضای روزگار دید و با او قطع رابطه کرد. پیشواپور در کتابش به همکاری خودش با « کاگب» یا همان سازمان اطلاعات شوروی اعتراف میکند و شاید تنها ایرانیای باشد که به طور رسمی به این موضوع اعتراف میکند اما سایر ایرانیان تودهای یا طرفدار کمونیست که به شوروی رفتند و خاطرات خود را نوشتهاند ، یا در این باره ( همکاری کردن با کاگب) چیزی نگفتهاند و یا نوشتهاند که درخواست کاگب را رد کردهاند! . محمد روزگار هم در مورد همکاریاش با کاگب چیزی نگفته ! اما نحوهی آشناییاش با پیشواپور ، به درخواست و یا شاید هم به دستور کاگب بوده است؛ او در این مورد در صفحهی ۲۵۱ کتابش نوشته است : «... اتفاق جالب دیگر این است که چند روز پس از ازدواجم ، مرا به کاگب صدا کردند و عکسی را به من نشان دادند و پرسیدند: میشناسی؟. با دقت نگاه کردم. متأسفانه نشناختم ، اما گفتم: صاحب این عکس ایرانی است و حتی از شهر رشت یا گیلان است . مأمور با تعجب از من پرسید : گیلانی بودن او را از کجا فهمیدی؟ گفتم: دماغش ، که بزرگ و تیز است، این یکی از علائم گیلانی یا مازندرانی بودن است. مأمور کاگب گفت: این رفیق از اعضای سابق سازمان نظامی حزب توده است، تو را میشناسد چون که در نیروی هوایی خدمت میکرده، بیسیمچی بوده، نامش فریدون ، فامیلش پیشواپور میباشد؛ چند روز دیگر به این شهر میآید و با شما آشنا میشود ، چون شما یکسال است در این شهر زندگی میکنید به او کمک کنید. دو سه روز بعد با پیشواپور در پارک شهر آشنا شدم... » .
با توجه به خاطراتی که از ایرانیان مقیم شوروی خواندهام ، بیشتر (یا شاید همهی ) آنها ، مجبور به همکاری با کاگب بودهاند حالا چه دلشان میخواسته و چه نمیخواسته!( البته شاید هم در یک دورهی زمانی خاص مجبور به این کار بودهاند) .وظیفه و کارشان هم این بوده که بر علیه یکدیگر جاسوسی بکنند ... بگذریم.
- برخی نکات قابل توجه و دقت در کتاب:
ضدیت و دشمنی نویسنده با دین اسلام یا مسلمانان یا شاید هم مسلماننماها و یا شاید با برخی دستورات اسلام .
٭
ناآگاهی و برداشت نادرست مردم از دین : ص ۲۱ : «... از مادرم پرسیدم : چرا نماز نمیخوانی ؟ گفت: محمد پیغمبر فرموده است نماز و روزه را میشود خرید؛ من پول میدهم و مادر خدیجه برایم نماز میخواند...»
٭
بی اطلاعی جوانان گیلانی و شاید اکثر جوانان درسخواندهی ایرانی ، از اوضاع جهان و مشغول بودن به خواندن کتابهای عشقی و داستانهای شوالیههای فرانسوی، در حالیکه جنگ جهانی دوم و قیام میرزا کوچک خان و دیکتاتوری رضاخانی در جریان بوده است.
٭
خاطراتی در مورد کمک های اقتصادی و نظامی آمریکا به شوروی در جریان جنگ جهانی دوم . به عبارتی دیگر: زمانی که وارلام شالاموف در اردوگاه های کار اجباری سیبری بوده و در کتابش ( ساحل چپ) از کمکهای اقتصادی و نظامی امریکا سخن میگوید، محمد روزگار در ایران رانندهی یکی از ماشینهای باری امریکا بوده است که کمکهای امریکا را از جنوب ایران به شمال میبرده و این کمکها از آنجا به شوروی فرستاده میشدند. ( سال ۱۹۴۵ میلادی : ۱۳۲۳ شمسی؛ بخش دوم کتاب)
٭
نحوهی پیوستن نویسنده به حزب دمکرات آذربایجان و دیدار با پدر گوگوش! و نحوهی پیدایش گوگوش!
مخالفت نویسنده و سایر دوستانش با نمازخواندن در دانشکده شهربانی تبریز
خاطراتی از زندگی و خدمت در فرقهی دمکرات آذربایجان
٭
وضعیت نیروهای باقیمانده و دستگیر شدهی فرقهی دمکرات آذربایجان پس از فرار سران فرقه به شوروی
٭
ص ۱۵۰: «... شب دوم با احتیاط، بساط عرقنوشی را در خوابگاه برقرار کردیم و به روانِ پاکِ شهیدان راه آزادی و دموکراسی درود فرستادیم..» 😁 فکر نکنم این شهدا از این درود ، چیزی به دستشون رسیده باشه! بیشتر به درد خودتون خورده تا شهدا؛ به عبارت دیگر : به نام شهدا اما به کام شما.
٭
عدم اطلاع فرانسویها و انگلیسیها ( یا بهتر بگویم مردم عادی فرانسه و انگلیس) از اینکه ایران در کجا قرار دارد!. جالب اینکه همین چند سال پیش، یک خبرنگار ایرانی از مردم عادی و رهگذر در خیابانهای امریکا ( یا شاید یک کشور اروپایی بود، یادم نیست) ، میپرسید ایران در کجا قرار دارد؟ بعضیها نمیدانستند و بعضیها هم میگفتند در افریقا!
٭
فساد گستردهی اخلاقی و اعتیاد عمومی به الکل و مشروب در شوروی که یکی از مشترکات تمام خاطراتی است که خواندهام !
٭
یکی از نکات قابل توجه در این کتاب و سایر خاطراتِ ایرانیهای پناهنده به شوروی که شاید در نگاه سطحی ، چندان قابل اهمیت نیست موضوع ازدواج آنها با دختران و زنان غیر ایرانی است، به ویژه دختران یهودی. همانطور که گفتم شاید موضوع در نگاه اول ، چندان مهم نباشد اما این نکته از این جهت قابل توجه و اهمیت است که در دین یهود، کسی یهودی به حساب میآید که مادرش یهودی باشد؛ به عبارت دیگر : تمام فرزندانِ ایرانیهایی که همسر یهودی داشتهاند ، از نظر دین یهود، یهودی محسوب میشوند!. این هم یکی دیگر از خدمات ارزندهی حزب توده و تودهچیها به ایران و اسلام!
٭
وجود یک نوع طنز ناخواسته یا درستتر وجود یک نوع طنز ناآگاهانه در متن کتاب در مورد مرگ و میر تودهایها در سنهای بالای ۵۰ سال. مثلا نویسنده شخصی را معرفی و مختصری از زندگیش را نوشته و سپس با ابراز تأسف و حالت غم ، میگوید در سن ۶۶ سالگی به دلیل سرطان مرده است! . خوب مگه قراره چندصد سال عمر کنه؟ ۵۰ سالگی و ۶۰ سالگی یعنی پیری دیگه! تازه سن خوبی هم هست برای مردن. إِن شَاءَ اللّٰه که من هم در همین سن و سال و حتی کمتر بمیرم .خوبه آدم به دلیل پیری محتاج و سربار دیگران نباشه.
٭
جانبداری و تطهیر بهائیان . همچنین اشاره به یک زن آوازه خوان ایرانی به اسم « عهدیه » که برای آواز خواندن به تاجیکستان میرود و در تلویزیون تاجیکستان برای بهاییت، تبلیغ میکند.
٭
ص ۳۴۹:«... و خودمختاری ″ پامیر ″ که به آنها ″ علیاللهی ″ میگویند و باید همان شیعه باشند ( گو اینکه خودشان نمیدانند شیعه یعنی چه)...»
جالب اینجاست که نویسنده، خودش هم نمیداند شیعه یعنی چه، چونکه علیاللهیها را با شیعیان یکی میداند. به طور کلی علیاللهیها کسانی هستند که دربارهی امام علی علیهالسلام « غلو » و زیادهروی کرده و مقام ایشان را از مرتبهی خود فراتر برده و خدا میدانند . ( اَسْتَغْفِرُو اللَّهَ ) . این در حالیست که شیعیان ، امام علی را بنده و مخلوق خدا میدانند. نویسنده فکر کرده که چون هر دو در یک اسم اشتراک دارند پس یکی هستند.
٭
در اکثر خاطرات ایرانیان تودهای و کمونیست و فرقهای که خواندهام، مثل همین نوشتههای محمد روزگار، میگویند که هدفشان نجات ایران و آزادی ایران بوده است، جالب اینکه اعضای سازمان مجاهدین خلق و یا سایر فرقهها و حتی ماهوارهنشینها هم چنین ادعایی دارند. در ص ۲۸۵ این کتاب، گفتهای از یک تودهای به اسم « حسین گرامی » آورده شده که زیبا و به جاست و به طور کلی ، پاسخی مناسب برای اینگونه لافهای گزاف است: «... شما که نامتان را مردان انقلابی ایران گذاشتهاید و دُور از ایران ، خود را پهلوان میدانید ، شما نه انقلابی هستید و نه اینکه نجات دهندهی ملت ایران از ستم سلطنتی. شما فراموش کردید که از بیکاری و بیچارگی و درماندگی با چارُق کهنه به شوروی پناهنده شدید. حالا که در اثر همّت دولت شوروی ، کمی سر و وضع خود را جمع و جور کرده ، شبیه آدم شدهاید ، شروع کردهاید به انقلابی شدن و نجات دهندهی ملت ایران...» . ( چارق : کفشی چرمی با بندهای بلند که به دور پا پیچیده میشود.)
٭
شباهت بین اوضاع کشور و مسئولین شوروی در سالهای آخر این حکومت با اوضاع کشور و مسئولین فعلی حکومت جمهوری اسلامی از لحاظ: حق کشی ، چپاول و اختلاس ، انتصاب مسئولانی که با شغل و جایگاهشان، تناسب و سنخیت ندارند و انتقادهای بدون نتیجهی مردم .
٭
نگاه منفی و نامساعد و کاملا کینهدار نویسنده به انقلاب اسلامی مردم ایران و حکومت جمهوری اسلامی به طوریکه حدود نود صفحه از کتاب به انتقاد و همچنین توهین به حکومت و گاهی هم بیان واقعیات میپردازد ؛ البته باید در نظر داشت که به احتمال زیاد برخی از اطلاعات و نظرات نویسنده درخصوص انقلاب ، برگرفته از رادیوهای خارجی و مخالف انقلاب اسلامی میباشد ؛ برخی از نوشتهها هم نقد است اگرچه از روی دلسوزی نیست ؛ و برخی دیگر، خواستههای اضافی است! . نکتهی قابل توجه این که با پیروزی انقلاب، این جماعت کمونیست توانستند دوباره روی وطن را ببینند و به ایران برگردند چون از مخالفان شاه بودند و از دست شاه، فراری بودند و در شوروی به عنوان مهاجر و پناهندهی سیاسی زندگی میکردند و همچنین حکومت شوروی به آنها اجازهی خروج نمیداد. شاید نویسنده و رفقایش از اینکه جمهوری اسلامی، مردم و مملکت و قدرت را دو دستی به این قهرمانان عرقخوری و زنبازی تحویل نداده ناراحتند یا شاید هم چون جمهوری اسلامی ، دُم این جماعت دستنشاندهی شوروی را در ایران قیچی کرد و نمیتوانستند به عرق خوری و زن بازی در ایران مشغول باشند ناراحتند . یکی از جملات مضحک کتاب در ص۳۴۴ اینچنین است : «... وقتی رهبری حزبی که آنهمه فداکاری و جانبازی و از خود گذشتگی داشته [منظور حزب توده است] ، به دست افراد بیلیاقت و از سیاست دور و نوکرمآب بیفتد تکلیفش روشن است ...» ، باید از نویسنده پرسید که دقیقا کدام فداکاری و جانبازی ؟ شما در اهداف سیاسیتان که سرنگونی شاه بود هیچ موفقیتی نداشتید و رژیم شاه با انقلاب اسلامی مردم و نه انقلاب کمونیستی یا تودهای از بین رفت. هیچ اهداف فرهنگی مشخصی هم نداشتید، تا زمانی که در ایران بودید مشغول عرق خوری و زن بازی بودید و در شوروی هم که به بهشت کمونیستی وارد شده بودید و عرق نوشی و زن بازیتان ، شکل وحشیانه به خود گرفته بود!؛ بعد از انقلاب هم که مردم مشغول جنگ و دفاع از ایران بودند و نوجوانان و جوانان زیادی ، جان خود را سپر دفاع از ایران کرده بودند، شما و رفقایتان طبق نوشتههای خودتان به جای رفتن به جبهه و دفاع از سرزمین ایران، مشغول حزب بازی بودید و در نهایت دوباره ایران را تنها گذاشته و به شوروی فرار کردید!. من نفهمیدم که شما و گروههایی مثل شما، دقیقا میخواستند و میخواهند مردم ایران را از چه چیزی آزاد بکنند!؟
اینکه ایران را از زیر بردهگی آمریکا خارج میکردید و بردهی شوروی میکردید آزادی محسوب میشد؟ یکی از شعارهای انقلاب، نه شرقی و نه غربی بود که آزادی از بردگی آمریکا و شوروی بود؛ یعنی « نه » به شاه و نه به حزب توده و کمونیست!.
و یک مطلب دیگر اینکه با توجه به نمونههایی از فساد اخلاقی قبل از انقلاب که در کتاب آمده است، اگر این انقلاب ، هیچ دستآورد و نتیجهای نداشته حداقل توانست وضعیت اخلاق و فرهنگ عمومی را اصلاح یا ارتقاء بدهد یا حداقل فساد اخلاقی عمومی را برای مدت محدودی « کُند » کند.
اگر چه امروزه ، افراد زیادی مشغول کار هستند تا با جابجا کردن و جایگزین کردن فرهنگ غرب و فرهنگ ضد خدا به جای فرهنگ انقلابی و اسلامی ، دوباره فساد اخلاقی و بیاخلاقی را در بین مردم ایران رواج بدهند و برای اینکار هم تمام امکانات خود را به کار گرفتهاند؛ در حال حاضر ، مردمی که روزی قرار بود « کاخ سفید » را تبدیل به « حسینیه » بکنند ، تبدیل شدهاند به چندین گونهی خودطلب که فقط به خودشان اهمیت میدهند: عدهای سهمیهبگیر که مشغول مکیدن خون شهدا برای منفعت خودشان هستند، عده ای هوسباز و مُد پرست که مشغول لذت خودشان هستند، عدهای رشوه بگیر و محتکر و اختلاسگر که مشغول دزدین اموال ملی برای پُر کردن جیب خودشان هستند و عدهایی هم ، از همه گونه هستند و عدهی کمی هم هستند که گرفتار دست بقیه هستند.
خیابانها تبدیل به یک شو لباس و مد و آرایش شده است و زنان مردباز و مردان زنباز جوش و خروشی گرفتهاند، غروبها بیا و ببین ... . در این بین مسئولان جمهوری اسلامی هم مشغول هستند، از اختلاس ، ایجاد شکاف طبقاتی، ایجاد هزار فامیل در جمهوری اسلامی، تبدیل حکومت از جمهوری اسلامی به جمهوری سهمیهداری و سرمایهداری و حقکشی بگیر تا دفاع از هر نوع آزادی به جز آزادی بیان و آزادی اندیشه و آزادی فکر! .
دقت شود که منظور از آزادی فکر و اندیشه و بیان، فحاشی و هتاکی و توهین و تهمت و داد و بیداد راه انداختن و حرف خام گفتن و دفاع از همجنسگرایی و بیخدایی و دفاع از آزادی رابطهی زن و مرد نامحرم و دختر و پسر و امثال اینها نیست! بلکه این است که راحت و بدون ترس ، انتقاد کرد ، سؤال پرسید، مطالبه کرد و یا مثلا اگر کتابی در دفاع از موضوعی میخوانیم در رد آن موضوع هم کتاب بخوانیم و هر مطلبی را سریع و بدون فکر نپذیریم و آنرا به اصطلاح « سبک سنگین » کنیم تا مطلب درست و حق را بفهمیم ؛ نه اینکه از ما بپرسند درست و غلط کدام است و یا حق و باطل کدام است ؟ و ما در جواب بگوییم : نمیدانیم و برایمان هم مهم نیست ، چون که ما آزاد اندیشیم ! . نادانی و بیمسئولیت بودن به معنای آزاد اندیشی نیست !.
معنی آزاد اندیشی این نیست که بگوییم در جهان ، خدایی نیست تا خیر و شرّی باشد و یا درست و غلطی نیست و ... ؛ آزاداندیشی یعنی آزاد و بدون تعصب و یک طرفه نگری و جانبداری، فکر کنیم تا بتوانیم درست تصمیم بگیریم.
یادمان باشد که دمخور بودن با نامحرم، حرٌاج کردن خنده و اندام و حرف برای هرکس و ناکسی ، آزاداندیشی نیست! شاید آزادی باشد اما آزاد اندیشی نیست!
عوض کردن اسمِ یک کار نادرست و ناپسند به یک اسم زیبا و دهن پُرکن باعث عوض شدن نتیجهی آن کار نمیشود! به ویژه اگر در رابطه با اجتماع باشد و تولید فساد بکند و قابلیت انتقال به نسلهای بعدی را هم داشته باشد! . نمیشود که شما کاهو بکارید و بعد بگویید که خوب من درخت پسته کاشتم و الان هم باغدار هستم و تا چند وقت دیگه هم پستههامو میچینم و میبرم بازار میفروشم. حتی اگه خودت متوجه نباشی، تو بازار، خنده و تَشر و متلک مردم باعث میشه که به اشتباهت پی ببری و بفهمی که کاهو کاشتی و کاهو هم درو کردی! ؛ نمیشه برای لذت خودت و جلب توجه ، در هر جایی ، لباس اندامی بپوشی و شُل راه بری و صداتو نازک کنی و بعد بگی که با کلاسی؛ با هر نامحرمی گرم بگیری و بگی این آداب معاشرته چون من اجتماعی و با فرهنگم و یا همکاریم و یا خوش میگذره و یا موقعیت اجتماعیم ایجاد میکنه ؛ در کوچه و محله و هر جمع و محفلی هِروهر کنی و قهقه سر بدی و بگی شاد و پر انرژی هستی و خندههات حرّاجیه خوب مگه چیه دنیا دو روزه زندگی یه بار که بیشتر نیس؛ به مرد یا زن یا دختر و پسر دیگران ، دستدرازی کنی و بعد بگی: من راضی، اون راضی ، بر پدر ناراضی ؛ بعد هم انتظار داشته باشی که خودت و خانوادهات و بچههات سالم بمونن! یا خودتو خراب میکنن یا خانوادهاتو یا بچههاتو! اون وقت نسل بعد از تو، یک نسل خرابه که آجر اولش را تو گذاشتی و مسئول این دیوارِ خراب و این گمراهی تو هستی!
«... (انسان،) هر کار (نیکی) را انجام دهد، برای خود انجام داده؛ و هر کار (بدی) کند، به زیان خود کرده است...» « ... بدون شک راه ″ رشد و درست ″ از راه ″گمراهی و حیرت″ مشخص و آشکار شده است ... » ( قرآن)
الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ
حبیب سهرابی
بیجار گروس
۲۹ دیماه ۱۳۹۷
#محمد_روزگار #انتشارات_آرش_سوئد_استکهلم #اصغر_نصرتی #پروسترویکا_نوسازی_در_سیستم_شوروی #بندر_انزلی_غازیان_میان_پشته #ستار_روزگار #مهمانخانه_غازیان #پاراخود_کشتی #ارومیه_رضاییه #اوج_نهضت_حزب_توده_ایران #شعار_کمونیست_های_ایران #مناره_دیده_بانی_انزلی #روستای_چنگوره_منطقه_خراقان #رحیم_قصرقندی #غلامعلی_روزگار #شمشک #دهکده_آبکنار #کجلان_محله #آفتامات_مسلسل #مرداب_انزلی #سالدات #فریدون_فرخ_نیا #کریم_روشنیان #رضا_روستا #حزب_رستاخیز #ارتش_سرخ #روزنامه_اطلاعات #فاشیست #بولتن_بروشور #میتینگ_تجمع #باکو_جاسوسی_لنکران_تهران #تهران_مصور #نوشهر #قزوین #آموزشگاه_رانندگی_آمریکاییها #اسکندر_ارکانی #راه_آهن_تهران #خرمشهر_صالح_آباد_اندیمشک #خرم_آباد_همدان #سیدضیایی_ها #حزب_حلقه #حزب_میهن #دکتر_بهزادی_مسئول_حزب_توده_در_انزلی #هشتپر_هشت_پر #حزب_جنگل_گیلان #حزب_طبرستان_مازندران #سینمای_ایران #محمد_زاده #بورژوازی_سرمایه_داری #شهربانی #رفیق_زمانی_فرقه_دمکرات_آستارا #دکتر_جاوید #خیابان_ستارخان #صابر_پدر_گوگوش_هنرپیشه_سیرک #سرهنگ_قلی_صبحی #قلعه_بیگی #سروان_عابد_کوهی_دکتر_مکانیزه_کردن_کشاورزی_در_باکو #غلامرضا_مقرب_صمدی_دکتر_صنایع_سنگین_در_باکو #دانشکده_شهربانی_تبریز #علی_السهامی_هروهیتو_شاه_ژاپن_اردبیل #سعادت_هل_اتایی_هل_عطایی #غنی_اوغلی #ساواک #کمیته_ایالتی #کاپیتال_مارکس #انگلس #چهار_راه_حسن_آباد #بی_ریا_وزیر_فرهنگ_فرقه_دمکرات #سروان_اژدر_بالدار_رییس_کلانتری_سوار #آموزشگاه_بی_سیم_ژاندارمری #خیابان_تربیت_تبریز #زندان_شهر_نو_تبریز_امپریالیسم #میاندوآب_ژنرال_کاویان #اسلحه_کمری_آلمانی_والتر #مظفر_درخشان_اهل_کیروف_آباد_گنجه #فروغیان #محمد_اسحقی_مهاباد #لله_خان_فئودال_میاندوآبی #عبدالله_پسر_لله_خان #سرگرد_رامتین #بوکان #مراغه #قافلانکوه #صائین_قلعه #کُردهای_بارزانی #چهار_راه_صائین_قلعه_بوکان_میاندوآب_مهاباد #اسلحه_کمری_پارابلوم #سرهنگ_سلطانی_آزاد #آذرشهر #حسن_تانکیست #دهکده_قره_ملی_قره_ملک #غلام_یحیی #قلعه_ارک #چوبی