- ۰ نظر
- ۱۵ تیر ۰۳ ، ۰۵:۵۶
آیا کد ارجاع بیمه سلامت را میتوان در استان دیگر استفاده کرد؟
برای دانستن جواب این سؤال با شماره 1666 بیمه سلامت تماس بگیرید و با اپراتور صحبت کنید تا جواب سؤالتان را بگیرید. هر سؤال دیگری هم در مورد بیمه سلامت دارید از همین شماره بپرسید.
همچنین شماره تلفن بیمه سلامت استان کردستان : 08733284870
۲ دی ۱۴۰۲
حبېب سہرابی
بیجار گروس
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
برایم عجیب است
شنیدم که رییسجمهور آمریکا برای بار دیگر به سرزمینهای اشغالی فلسطین سفر کرده و حالا چی گفته و چکار کرده دقیق نمیدانم...
برایم عجیب است یا شاید سؤال است چرا رئیسجمهور کشوری مسیحی به سرزمین تصرف شده توسط صهیونیستهای یهودی سفر میکند آنهم در موقعی که صهیونیست ها مشغول کشتار و نسل کشی فلسطینیان هستند امــــــا، اما از بزرگان امت اسلامی کسی به سرزمین اسلامی فلسطین آنهم در حالی که زیر بار ظلم و ستم هستند و نیاز به قوت قلب و حمایت دارند سفر نمیکند؟!!! هیهات من الذله ، هیهات از ذلت داشتن چنین بزرگانی ! .
لعنت خدا به دشمنان اسلام و مسلمین ، از صهیونیستها گرفته تا بزرگان بُزدل امت اسلامی!
حبېب سہرابی
۲۶ آذر ۱۴۰۲
بیجار گروس
روزهای نسل کشی مسلمانان فلسطین
تقدیم به تمام مسلمانان مظلوم جهان که برای نجاتشان، از بزرگان امت اسلامی و خیلی از مسلمانان، بخاری برنخاست.
©www.habibsohrabi.blog.ir
بِـسْـــــمِـ اللّٰهِ الرَّحْــمَٰنِ الرَّحِیـــمِـ
داستان آشنایی با دختر خانمے با نیم میلیارد تومن درآمد ماھانہ😳
ⵘ
بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
از بیکارے خستہ شدم و در "دیوار" بہ دنبال کار گشتم کہ چشمم بہ یک آگہی خورد کہ بہ دنبال فروشندہ مےگشت و نوشتہ بود " ۔۔۔ کار راحت و بی دردسر ۔۔۔ " 😍 من ھم از خدا خواستہ ۔۔۔
خلاصہ، زنگ زدم ۔۔۔ و نہایت آنکہ روز جمعہ صاحب کار زنگ زد و رفتم و با او کہ جوانے متولد سال ۱۳۶۱ بود آشنا شدم و حرف زدیم و آنطورے کہ توضیح داد کارم فروش درب ھاے ورودے و داخلے ساختمان بود کہ باید براے مشترے ، توضیحاتے مےدادم و ثبت سفارش میکردم و نصف پول را میگرفتم و بعد با صاحبکارم ھماھنگ میکردم ؛ ساعت کارے ھم ۹ صبح تا ۱ ظہر و ۴ تا ۷ بعد از ظہر۔ خودش در بیجار نبود و قرار بود با پدرش کہ مےگفت یہ پیرمرد بازنشستہ ھستش و میاد اینجا میشینہ ھماھنگ باشم۔ براے کارھاے نصب ھم ، نصاب میاد و میبرہ و نصب میکنہ و بعد در مورد دربہا شروع بہ توضیح دادن نمود کہ یعنے وارد مرحلہ آموزش من شدہ بود۔۔۔ ۔ حقوق ثابت ماھے دو میلیون و نیم و اگہ مشترے معرفے میکردم، پورسانت ھم میگرفتم۔
فرداش کہ شنبہ بود دیر رفتم یعنے ساعت ۱۰ونیم رفتم چون حاجی ، کار بانکے داشت۔
شب قبلش از ھیجان خوابم نبرد و رفتم توی خیالات و فکر خرید موتور و نہایت اینکہ دیروقت خوابم برد و متأسفانہ نماز صبحم قضا شد۔
خلاصہ رفتم مغازہ و حاجی ھم، ناظم سال سوم راھنمایی مدرسہ ایثار از کار در اومد۔
دیدین این صاحبکارا رو کہ از جیک و پیک زندگیت میپرسہ؟ : کی ھستے، قبلنا چکار کردے، چن کلاس سواد دارے، اگہ درس نخوندے چرا نخوندے، اگہ خوندے چے خوندے، کجا خوندے ، چرا فلان رشتہ را نخوندے، ننہ و بابات کیہ، خواھرت کجاست، چن دداشین، چکار میکنن، چرا اینجورے کردین، چرا اونجورے کردین؟!!!!!!!!!!!!!
خلاصہ شیفت صبح گذشت و جز پر حرفے حاجی و یہ تماس مشکوک کہ صاحبکار داشت ، مورد خاصے نبود؛ 🧐 بہ موبایلم زنگ زد و گفت کہ بعد از ظہر چندتا در میاد و اونجا با بچہ ھا خالیش کنید، منم فکرم رفت کہ۔۔۔
🌤️ بعد از ظہر رفتم و باز پر حرفے حاجی شروع شد ، گفت: سپاہ بیجار را اون با یکے دیگہ تشکیل دادہ - اگہ تو سپاہ میموندم الان سردار بودم - با تلفن حرف میزد و تلفنش تمام شد و گفت الان یکیو فلان جا استخدام کردم البتہ تحصیلاتش لیسانس بود( منظورش با من بود کہ لیسانس نداشتم ) ۔۔۔ فلانے و فلانے و فلان کسک را من در سپاہ استخدام کردم و ... ۔
یکے از مشکلات حرف زدن با حاجی، باز بودن درب مغازہ بود؛ مغازہ کنار خیابان بود و عبور موتور و ماشین سنگین و سر و صداشون، در بیشتر موارد صداے حاجی را نامفہوم میکرد۔
خلاصہ ساعت شد ھفت و نیم غروب کہ یہ وانت سفید با یہ محمولہ پیداش شد۔ قرار بود نصاب ( ھمون بچہ ھا کہ صاحبکار گفتہ بود ) ھم بیاید کہ تا لحظہ ای کہ آنجا بودم پیدایش نشد۔
۹ تا درب " ام دی اف " و یہ درب ضد سرقت فلزے پشت وانت بود۔ خدا بہ رانندہ خیر بدہ کہ دربہاے سنگین را خودش داخل برد و من ھم دو تا از دربہاے سبک را داخل بردم و اما 😳 ، چشمتون روز بد نبینہ، نوبت رسید بہ درب فلزے، رانندہ گفت کہ یہ جاے دست دارہ بگیر و بلند کن ... ھر کارے میکردم زورم بہش نمیرسید ۔۔۔ بہ ھر حال و با ھر بدبختےای بود درب را داخل بردم۔ من کہ از این کار راحت و بی دردسر جا خوردہ بودم قصد رفتن کردم چون ساعت از ھفت و نیم گذشتہ بود؛ حاجی گفت : اگہ میخوای بیای باید تا ۸ وایسے۔۔۔
خلاصہ موقع نزدیک شدن بہ خانہ بہ صاحبکار زنگ زدم و از این کار راحت و بی دردسر 😁 انصراف دادم ؛ عجیب اینکہ خیلے راحت و بی هیچ سؤال و جوابی قبول کرد و ...
خلاصہ آن ھمہ خیالات ھم تبدیل شد بہ توھمات۔
( موتوری کہ تبدیل بہ توھم شد)
الان ھم کہ در حال نوشتن این مطالب ھستم ماھیچہ ساق پای راستم گرفتہ و از دیشب درد میکنہ ۔
بہ یاد روز شنبہ ۶ خرداد ۱۴۰۲ روز تجربۂ کار راحت و بی دردسر
حبیب سهرابی
۷ خرداد ۱۴۰۲
بیجار گروس
©www.habibsohrabi.blog.ir
بسم الله
دیدید ایناییرو که وقتی میری نماز جماعت، به جای اینکه بیان صف اول را تکمیل کنن میرن صف آخر میشینن و ادا در میارن که مسئولیتش سنگینه و نمیتونن جواب بدن ، جالبه که وقتی فردا صبح میری نونوایی ، همین افراد بدون توجه به نوبت و نفراتی که تو صف ایستادن ، میرن اول صف و نون میگیرن !؟ ؛ این جماعت فازشون چیه؟ آیا خوردن حق دیگران مسئولیتش از ایستادن صف اول نماز جماعت سنگینتره؟ یا نه قضیه منفعتطلبی هستش!؟ هر جا به نفعتون باشه بدون نوبت میرید جلو و هر جا نفعی نداشته باشه اون تهمها خودتونو قایم میکنید؟
====≠======≠====
♥ پیامبر اکرم ‹صَلَّاللّٰهُعَلَیْهِوَآلِه›: «سه چیز است که اگر امّت من منافع و ثواب آنرا میدانستند، براى دست یافتن به آن، به سوى هم تیر اندازى میکردند [کنایه از اینکه با هم نزاع میکردند]: اذان گفتن، زود رفتن به نماز جمعه، و قرار گرفتن در صف اول نماز جماعت».
(محدث نوری، حسین، مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج 6، ص 460، مؤسسه آل البیت(ع)، قم، چاپ اول، 1408ق.)
♥ امام علی(علیه السلام) می فرماید: «بهترین صف ها صف اول است که فرشتگان در این صف حضور دارند و بهترین نقاط، صف اول، نقاطی است که در سمت راست امام جماعت قرار می گیرد.»
( ابن حیون، نعمان بن محمد مغربی، دعائم الإسلام، قم، مؤسسة آل البیت، 1385ش، ج 1، ص 155. )
♥ امام موسی بن جعفر (علیه السلام) می فرمایند: نماز خواندن در صف اول جماعت همانند جهاد در راه خدای متعال است.
حبیب سهرابی
۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
©www.habibsohrabi.blog.ir
http://habibsohrabi.blog.ir/post/238
بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
دعای مشهور به سر فاتحه که در مجالس ، قبل از خواندن حمد و سوره و صلوات، توسط یک نفر خوانده میشود و سپس حاضرین با هم صلوات میفرستند و سپس به صورت آهسته و با توجه به معانی، سوره فاتحه یا همان حمد و سپس سوره اخلاص یا همان توحید را قرائت میکنند و ثواب این صلوات و حمد و سوره را هدیه میکنند به روح اموات.
همچنین هنگام صلوات و خواندن دعا، کف دستها 🤲🏼 را مثل زمانی که دعا میکنیم رو به آسمان میگیریم.
اَللَّـهُمَّ اغْفِرْ لِلْمُؤمِنِینَ وَ الْمُؤمِنَاتِ
وَ الْمُسْلِمِینَ وَ الْمُسْـلِـمَاتِ،
اَلْاَحْـیَآءِ مِنْهُمْ وَ الْاَمْوَاتِ،
تَابِـعِ بَینَنَا وَ بَینَهُم بِـالْـخَیراتِ،
اِنَّـکَ مُجِیبُ الْـدَعَـوَاتِ
اِنَّکَ غَافِرَ الذَّنبِ وَ الْخَطِیئَاتِ
وَ اِنَّکَ عَلَیٰ کُلِّ شَیءٍ قَدِیر
بِحُرْمَةِ الفَاتِحَةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ
( برای دانلود با کیفیت بهتر روی آن کلیک/لمس کنید)
دعای کوتاهتری هم به این صورت وجود دارد:
رَحِمَ اللّهُ مَنْ قَرَأ الفَاتِحَةِ مَعَ الصَلوات
( خداوند رحمت کند کسی را که بخواند فاتحه همراه با صلوات را )
الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ
۲۷ فروردین ۱۴۰۲
بیجار گروس
حبیب سهرابی
©www.habibsohrabi.blog.ir
http://habibsohrabi.blog.ir/post/236
بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
برای مشکلات قلبی و به دلیل مشکلات مالی به بیمارستان بیجار زنگ زدم تا بپرسم که دکتر قلب درمانگاه برای یکشنبه هست یا نه؟ خانمی آنطرف خط گفتند که هست و پرسیدم برای نوبت، گفت که حضوری و ساعت ۷ صبح اینجا باش.( شاید اگر درمانگاه، تلفن مستقیم داشت یا سایتی داشت که راحت میشد به اطلاعات خدماتی درمانگاه دسترسی داشت این مشکلات پیش نمیآمد).
امروز یکشنبه و الان ساعت ۰۸:۴۶ دقیقه و داخل درمانگاه و نزدیک درِ اتاق رییس ( خانم افشاری) و بغل شوفاژ نشستهام و مشغول نوشتن این مطالب هستم.
ساعت از هفت گذشته بود که خودم را به درمانگاه رساندم و به خیال باطل خود اولین نفر بودم . بعد از من هم آقایی آمد که او هم با دکتر قلب کار داشت و میگفت مادرش در تهران جراحی کرده و الان مشکل دارد ... . منتظر شدیم تا ساعت ۸ که نمکی ،مسئول نوبت دهی ، آمد . از خانمی که منشی دکتر قلب بود پرسید که برای نوبت دهی چی لازمه؟ ایشان گفتند: نوبت دهی دکتر قلب فقط اینترنتی هستش !!!! ... گفتم هیچ راهی ندارد اگر اینجا بشینیم و مابین مریض بریم داخل ؟ گفت فقط ۱۰ نفر را قبول میکند و اگر یک موقعی یکی از مریضها نیاد اون موقع شما برو داخل ، گفتم من رفت و برگشتم مشکله میشه شمارهی اینجارو بدی که تماس بگیرم و بپرسم ، گفت اینجا شماره نداره و همون شمارهی درمانگاه هستش... جالب اینکه موقعی که نشسته بودم و منتظر بودم، تلفن داخل اتاق همین خانم منشی زنگ خورد و... بگذریم!. من که مانده بودم درمانده و ناراحت ،چند سؤال به ذهنم رسید: اگر به لطف خدا ،فرزندتان یا پدر و مادر خودتان همین امروز مشکلی مثل من برایش پیش آمد آیا اونها هم باید به همان صورت اینترنتی نوبت بگیرند و چند روز دیگر مراجعه کنند یا همین امروز ویزیت میشوند؟!.
با ۱۹۰ هم تماس گرفتم، خانمی که آنطرف خط بود گفت تذکر میدهیم.
روی دیوار و تابلو اعلانات، مطالب در مورد دیابت دیدم که نوشته بود « کلینیک دیابت در این درمانگاه ... » ... به اتاق رییس درمانگاه رفتم و از خانم رئیس پرسیدم که منظور از کلینیک دیابت چیست؟ گفت مشاوره تغذیه هستش و میری از نمکی ویزیت میگیری و بهش (؟) میگم میاد پایین بهت مشاوره میده... . میبینی پسر چه کلینیکی هستش این کلینیک دیابت، پول میدی مشاوره تغذیه میگیری! .
ای خانمهایی که کانون خانه و خانواده را کردید ویران ،بعید است که بتونید میهن خویش را کنید آباد ... . ( تا کور شود هر آنکس که نتواند پیشرفت زنان ایران زمین را ببیند).
برای برگشتن به خانه و هزینهی تاکسی به دستگاه خودپرداز بیمارستان مراجعه کردم تا از دستگاه پول بگیرم، ۲۰ هزار زدم نوشت که باید مبلغ درخواستی، مضربی در ۱۰۰۰۰ باشد، دوباره ده هزار زدم، همان را نوشت، ۳۰ هزار زدم دوباره همان را نوشت، در نهایت پای پیاده راه افتادم... . آن از خدمات شایسته نظام تحول سلامت و این از خدمات دولت الکترونیک ... .
به یاد گذشته: یادی روزی که مراجعه کردم به همین درمانگاه و من که از صبح منتظر نوبت بودم و جزو اولین نفرها بودم ... ، حیدری مسئول نوبت دهی گفت نوبت تمام شده ، چند نفر خانم هم اعتراض کردند ولی به جایی نرسید و .... ؛ به یاد روزی که چشم درد عجیبی داشتم و به بخش اورژانس مراجعه کردم و خانم دکتر شهرزاد نادرپور حاضر نشد تا برگه به من بدهد تا به صورت ویژه به درمانگاه مراجعه کنم... ( شاید کسی بپرسد : چرا به تو باید برگه بدهد؟ چون من بیمار و مریض بودم و کار این افراد و این اماکن هم همین است، آیا وظیفهی دیگری دارند؟) ، مسئول صندوق اورژانس گفت که به خود خانم دکتر فرجپور( چشم پزشک) مراجعه کن و مشکلت را بگو ، اون بخاطر سوگند دکتری که دارد ویزیتت میکند ... به خانم دکتر هم مراجعه کردم و ... در نهایت با همان چشم درد به خانه رفتم و روز بعدش به همان روش معمولی نوبت گرفتم و ویزیت شدم ... ، یاد چند ماه پیش که باز خواستم به دکتر چشم مراجعه کنم و نوبت دهی اینترنتی مقدور نشد ( ساعت ۱۲ و نیم باید بری کافینت ، از دوتا کافینت پرسیدم که گفتند به محض باز شدن سایت، نوبتها تمام میشود و در نهایت یکی گفت که حضوری مراجعه کن) ، حضوری مراجعه کردم و اسمم را همین خانم منشی دکتر قلب برای وسط هفته بعنوان اولین نفر نوشت اما موقع مراجعه و نوبت گرفتن ، اصلاً لیستی در کار نبود و من هم بعنوان نفر سیوچهارم ویزیت شدم ! ... ؛ و یادهای دیگر که حوصلهی نوشتنش را ندارم و تو حدیث مفصَّل بخوان از این مُجْمَل ...
فقط خواستم یاد خودم باشد که اگر روزی چیزی از خدمات شایسته شنیدم یادم باشد که چه خدمات درمانی شایسته ای از نظام تحول سلامت دریافت کردم و مابقی حرفها و نسبتها کار دشمن است و همه جای جهان مشکل هست و کشور ما هم کمی مشکل مدیریتی دارد، همین.
۲۵ دی ۱۴۰۱
بیجار گروس
روز بارش برف
درمانگاه بیمارستان بیجار
حبیب سهرابی
این آزمایشگاه، ارزانترین آزمایشگاه در شهرستان بیجار است البته تا آنجایی که من میدانم. برای اینکه تو این آزمایشگاه، زود نوبتت بشه باید قبل از طلوع آفتاب بیای و نوبت بگیری. حوالی ساعت ۵ونیم بیدار شدم و بعد از انجام دادن کارهای شخصی، راه افتادم و حوالی ساعت ۶ونیم رسیدم جلوی آزمایشگاه.
این آزمایشگاه در پشت بیمارستان قدیمی بیجار قرار دارد و شماره تماس آن هم 08738223004 میباشد.
این بیمارستان در زمان جنگ محل مداوا و بستری کردن مجروحان جنگی هم بوده که درست روبروی بیمارستان (که الان قسمتی از پارک محسوب میشود) برای نشستن هلیکوپتر، یک باند فرود به رنگ سفید، ساخته بودند تا مجروحین جنگی را بتوانند با هلیکوپتر به این بیمارستان منتقل کنند ، این باند را یادم هست. بعد از ساختن بیمارستان جدید، این بیمارستان از رونق افتاد و الان حیات خلوت شبکه بهداشت و درمان است.
قبل از من سهچهار نفر دیگر هم آنجا بودند. مردی که آنطرف خیابان ، روی پلهی ساختمانی نشسته بود گفت: دفترچه داری؟ گفتم بله، گفت بذار روی آن دفترچهها و سنگ را هم رویش بذار.
باید صبر کنیم تا ساعت ۸ که کارمندان آزمایشگاه تشریف بیاورند. یعنی سری قبل که در دولت حسن روحانی آمدم تا ساعت ۸ طول کشید که آمدند.
چون حوصلهی ایستادن تا ساعت ۸ را نداشتم آمدم در پارک جلوی بیمارستان و روی نیمکتی نشستم .
از همین جایی که نشستهام، بقایای چهار درخت تنومند و قدیمی که آنها را قطع کردهاند مشخص است، بامزه اینکه این درختها و این پارک، درست روبروی منابع طبیعی قرار دارد.
شاید دو هفتهی پیش بود که درختی را که جلوی کلانتری در چهار راه پست قرار داشت قطع کردند!. البته شاید برای اینکار دلیل علمی و قانونی داشتهاند مثل خشک شدن ولی حالا چرا و به چه دلیل این درختان خشک شدهاند را خدا بهتر میداند چون اگر منابع طبیعی و مراجع ذیصلاح میدانستند که خشک نمیشدند!.
در وسط پارک ، مزار سه شهید گمنام قرار دارد ، که قبلا (در حدود ۲۰ سال پیش یا بیشتر) یک استخر بزرگ قرار داشت البته شاید سازندگانش ، نیت حوض داشتهاند ولی شبیه استخر بود که بعدها، شهرداری بیجار یک آبشار سنگی در آن قرار داد که عکسی از آن به یادگار گرفتهام.
و اما اینجا هم محل بازی بچهها هستش که البته سالهای دور هم ، خودم اینجا بازی کردهام البته نه خیلی زیاد بلکه به صورت گذری در سالهای ابتدایی. آنموقع زمینش سنگریزهای بود و یکی دو وسیلهی دیگر هم داشت برای بارفیکس که آنها را برداشتند و بجای سرسرههای قدیمی هم این سرسرهها را گذاشتند.
ساعت ۷ و ربع به آزمایشگاه زنگ زدم و آقایی که جواب داد گفت که ساعت ۷ و نیم شروع به کار میکنند!!!. خودم را رساندم .
مسئول پذیرش، همان خانم قد کوتاه و نیمه تُپل دفعهی قبل بود. اول صدایم کرد و شماره تلفنم را پرسید و پایین برگه نوشت و گفت منتظر باش تا صدایت بزنم . بعد از حدود نیم ساعت ، صدایم زد و کارتم را گرفت و مبلغ ۱۵۵۰۰ تومان را کارت کشید.( کارت کشیدن= کشیدن کارت بانکی در محل مشخص از کارتخوان و سپس وارد کردن عددی برای مقدار پول و سپس وارد کردن عددی بعنوان رمز کارت تا پول از حساب شما به حساب دیگری منتقل شود را کارت کشیدن میگویند).
هزینهی این آزمایش در آزمایشگاه فاضل در چهار راه پست، حدود ۱۶۰ هزارتومان است، یعنی پنجشنبه رفتم و پرسیدم که خانمی که آنجا بود بعد از نگاه کردن در کامپیوتر، این عدد را گفت!.
همون خانمی که اسمها را میخواند به اون آقای اول صبح که حالا مشخص شد پیرمردی است، گفت که چند تا از آزمایشهایش را اینجا ندارند! ولی مابقی را برایش انجام میدهند و آنها را میتواند در آزمایشگاه دیگری انجام دهد ، بندهی خدا دفترچهاش را گرفت و رفت! ، بامزه نیست ؟! از قبل از طلوع آفتاب جلوی در آزمایشگاه علاف بشی و آخر هم معلوم بشه که کارت باید نصفه انجام بشه!
بعداز این مرحله، باید منتظر خونگیرها میماندیم. رفتم و از همین خانم پرسیدم که کی خونگیرها میآیند که گفت اصلأ از اینکه کی خونگیرها میآیند اطلاعی ندارد!.
قبل از من یک مرد لاغر با دختر لاغرش ایستاده بودند تا خون بدهند. من رفتم و در اتاق آقایان نشستم ، همین مرد لاغر آمد و گفت که نوبت من نیست و نوبت آن خانمه ... فکر کنم بار اولش بود که اینجا آمده بود و بعد فهمید که اتاقی که من نشستهام محل خونگیری آقایان است. مرد بامزهای بود، گاهی با تکان دادن سرش به چپ و راست و گله از دیر آمدن خونگیرها، میخواست خودش را منتقد نشان دهد! نمیدانم کارمند کدام اداره بود.
بگذریم، خونگیر آمد، دختری لاغر و تقریبا همقد خودم بود. اول گفت برگهاتو بذار اینجا و برو بیرون.گفتم چشم. بعد از حدود پنج دقیقه صدایم زد و ... .
ساعت ۸ کارم تمام شد ولی وجدانا ، نوبت قبلی خیلی طول کشید و خیلی شلوغ بود طوری که خسته شدم و اعصابم داغان شد. بیشتر عامل شلوغی هم ، همین کارمندان دولتی و وابستگان حکومتی هستند . این جور جاها که هزینههایش پایین است باید برای افراد مستمند و کسانی مثل من که نه درآمد و نه بیمهی درست و حسابی دارند ، برای روستاییها ، افراد بیکار و کم درآمد و بیچاره باشد نه برای کارمندان حکومتی که حقوق و انواع امتیازات را دارند! ماندهام که این جماعت حکومتی چرا اینقدر گرسنهاند!؟ چرا اینقدر مزاحم مردم هستند!؟ میگویند قسط و خرج و بدبختی داریم، میگویم کمی مصرفتان را کم کنید کمی کلاستان را پایین بیاورید و مثل همهی مردم ساده زندگی کنید ، کمی ظلمتان را کم کنید تا هم قسط و هم خرج و کمی بدبختیتان کم شود! وقتی چهارچنگولی میخورید معلوم است که کم میآورید . البته این جماعت، همه چیز را متعلق به خودشان میدانند و آن را سهمالارث پدریشان به حساب میآورند.
حبیب سهرابی
بیجار گروس
۶ شهریور ۱۴۰۰
۱. امروز دوم مرداد ۱۴۰۰: دیشب مهندس پیام داد که فردا قبل از ساعت ۹ صبح، جلوی تاکسیرانی باشید که بهرامی- رییس تاکسیرانی- میخواد شمارو ببینه. الان ساعت ۸:۴۴ دقیقه هستش و حدود چند دقیقهای هستش که روی نیمکت جلوی تاکسیرانی نشستهام و منتظرم.
هدف از جلسه، آشنایی ما با آقای منصور بهرامی بود. این شخص را به قیافه میشناختم ولی اسمش را نمیدانستم.
این هم مطالب جلسه:
بعد از پایان جلسه ، از ایشان خواستم عکس بگیریم، موافقت کرد و از مهندس مختارزاده خواست تا سایر بروبچ که بیرون رفته بودند بیایند و عکسی بگیریم، یکی از کارکنان تاکسیرانی هم خواست تا او عکس را بگیرد:
*از سمت راست عکس: مهندس حسام مختارزاده - مهران آسوده - آرشام ثقفی - کیوان - منصور بهرامی - شخص شخیص خودم - حسین ساسانی - مازیار
+ حوالی ساعت ۱۱:۳۰ با مش عباس عبداللهی که مرد میانسالی ست و برخورد خوبی با من دارد و من را با فامیلی سجادی میشناسد و سرایدار آپارتمان حاجی سردار مسعود سردارزاده هستش و گاهی در خیابان جلوی درمانگاه با هم همکلام میشویم، ایستاده بودیم که پیرمردی به اسم اوستا رضا که آنطور که متوجه شدم بنا هستش، آمد و با مش عباس مشغول به گفتگو شد و بعد از گلایه از ادارهی آب و گفتن جملهی عدالت با علی دفن شد، به ذکر خاطره از مرحوم سید نینی پرداخت.
اوستا رضا ، مرحوم سید نینی را دیده بود و میگفت که از پیرمردی- اسمش را گفت که من یادم نیست- شنیده که: ایشان قبل از غذا خوردن، سهم غذای خودش را به دو نصف میکرده و نصف آن را برای ماده سگی که توله داشته میبرده و بعد از دادن غذا به آن سگ ، به خانه بر میگشته و غذایش را میخورده.
حرف اوستا رضا بر سر این بود که باید به هم رحم کنیم تا خدا هم به ما رحم کند و شهرت سیدنینی بخاطر رحمش بوده ... .
۲. امروز ۵ مرداد ۱۴۰۰ : در ادامهی قطعی برق به صورت روزانه، امروز علاوه بر قطع یکی دو ساعتهی بعد ازظهر، الان هم از ساعت ۲۰:۴۵ تا الان یعنی ۲۲:۱۲ برق کل شهر قطع شد. در ماه گذشته هم یکبار این اتفاق افتاد و برق کل شهر قطع شد. جالب اینجاست که مرغ هم در شهر دچار قحطی شده است.
۳. امروز چهارشنبه ۶ مرداد ۱۴۰۰:
حوالی ساعت ۹ صبح ، بین میوهفروشهای جلوی در بازار بر سر جا دعوا شده بود.
حوالی ساعت ۱۳ در خیابان توحید در حال ثبت پلاک بودم که مرد قد کوتاهی که ماست بندی دارد صدایم زد و من که خیلی خوشحال شدم و فکر کردم که میخواهد بدهیاش را پرداخت کند جلو رفتم، گفت: تا الان بدهیم ۱۱۵۰۰ تومن بوده اگه زیادتر بشه باهات کار دارم، و قیافهاش را غضبناک! نمود. من هم گفتم برو تاکسیرانی ، گفت تو مینویسیش ... خلاصه با هم جز و بحث کردیم و ... ؛عصبانی شدم و زودتر آمدم خانه... .
قبل از آمدن خانه، روی نیمکت فلزی که برای مسافرین تاکسی ساختهاند نشسته بودم که دونفر کُرد کنارم نشستند، نمیدانم چرا از من فاصله میگرفتند ؟! . یکیشون فشار آورده بود که اون یکی بیاد نزدیک من بشینه تا اون جاش بشینه و با من فاصله داشته باشه. امان از آدم عقدهای.
امروز هم سهراب را دیدم.
۳. یکی از عجایب این خیابان توحید میانی ، این است که برخلاف بیشتر گنجشکهایی که دیدهام، گنجشکها و یاکریمهای این خیابان از آدمها و ماشینها وحشتی ندارند و از شما فرار نمیکنند و مشغول کار خودشان هستند.
مطلب دیگری که خیلی خواستم که آن را ننویسم و بیخیالش شوم این است که در ماه قبل با یکی از نیروهای راهنمایی و رانندگی همکلام شدم. اولش تهدید کرد و اسم و فامیل مرا پرسید و گفت: یک بلایی سرتون بیارم ... میگفت: از روی وجدان بنویس ، من طرف دوبله پارک میکنه نمینویسم! .
برایم هم عجیب بود و هم سؤال که وقتی طرف پارک کرده و ماشین را جا گذاشته اونوقت یعنی چی و چطوری از روی وجدان بنویسم؟
باهاش همکلام شدم ، جمهوری اسلامی و حقوق بگیرانش برایم عجیب بودند و بیشتر عجیب شدند! واقعا در این حکومت چه خبره؟
پیرمردی هم هستش که سوار سمند میشود و هر وقت از کنارم عبور میکند میگوید: لعنت بر پدر شهردارتون. کاش میفهمیدم بازنشستهی کجاست!.
۴. امروز شنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۰: خدا رحم کرد وگرنه پای راستم داغون شده بود، یه ماشین شاسی بلند رفت رو پام .
برای اولین بار در پیادهروی جلوی اداره بازرگانی دیدم که یک زن در حال دست کشیدن روی سر یک سگ است. سگ ولگرد بود و نمیدانم که زن از مسایل بهداشتی- بگذریم از مسایل شرعی- آگاهی نداشت یا داشت ادا در میآورد.
۵. روزی مردی تقریباً همسن خودم آمد و گفت که برادری یه سؤال دارم و اینکه این بدهی پارکبانی روی جریمه میرود یا نه؟ ؛ ۱۰ هزار تومان بدهی داشت و قصد داشت که آن را پرداخت کند ، من هم دستگاه کارت خوان را بیرون آورده بودم. گفتم : چون گفتی برادری، واقعیت این است که من تا حالا ندیدهام که کسی را جریمه کنند و روی جریمه برود... . گفت: خوب زحمت کشیدی ولی این دفعه پرداخت نمیکنم... و رفت! .
۶. شاید دو روز پیش بود که در گفتگو با راننده ای بودم که پیرزنی آمد و با عجز از ماشینهای سنگینی که باعث شکسته شدن لوله هایشان میشود شکایت کرد و از من میخواست که جریمهاشان بکنم.
خودم داشتم فکر میکردم برای شکایت از این ماشینهای عبوری چکار باید کرد؟
این بیچاره و امثال او به کجا بروند و شکایت کنند؟
اینجاست که وقتی میگویند مملکت بیصاحبه یا میگویند بیجار بیصاحبه ،تازه معنیاش را متوجه میشوی.
این مسیر پشت قلا، جایی است که آدم به این گفتهی امام علی علیهالسلام که: در جایی ثروتی انباشته شده ندیدم مگر در کنارش حقی پایمال شده؛ را با چشم خود میبینید. عدهای از حکومتیها، صاحب مال و جاه و جلال و بقیه رها شده به حال خود! .
۷. یکشنبه ۱۴۰۰/۰۵/۲۴: یکی از کارکنان درمانگاه پشت قلا و زنش با عصبانیت جلویم را گرفتند، آقا سمت راستم و زنش سمت چپم ایستاد و گفتند که یکی از پارکبانها به آنها گفته که ماشینشان را در پشت قلا ثبت پلاک کردهاند در حالی که اصلاً ماشینشان را در خیابان نگذاشتهاند و در این دو سال داخل حیاط درمانگاه بوده است. برایم عجیب بود چون من به خودم اطمینان داشتم که چنین کاری را نکردهام و ماشین داخل حیاط را ننوشته ام. از طریق واتساپ، شمارهی ماشین را برای مهندس فرستادم تا استعلام بگیرد ... بعد از استعلام مشخص شد که من حتی یکبار هم ثبت پلاکش نکردهام... .
امان از زن سلیطه.
امان از این مهندس مختارزاده که همیشه در مواقعی که لازمه باشه ، میره تو سوراخ موش.
تصمیم گرفتم که بعد از گرفتن پولم دیگه بیخیال این کار بشم.
استخاره آنلاین هم کردم که دیگر نروم که جواب آمد انجام بده:
۸. حدود ده روز تعطیل کردم که ۳روز بخاطر ایام عزاداری محرم است و مابقی را بخاطر عصبانیت از رفتار کارمند و زنش و کمردردی داشتم به خودم استراحت دادم.
دیروز پول ۷۰ روز پارکبانی را به حسابم ریختند. یک میلیون و هشتصد هزار تومان. ۱۰۰ تومن آن را دستی گرفته بودم.
الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ
حبیب سهرابی
بیجار گروس
۳۱ مرداد ۱۴۰۰
به نام خدا
+ امروز پنجشنبه ۲۴تیر ۱۴۰۰: حوالی ظهر یکی آمد و گفت: مگر اینجا حریم شهر نیست؟ ؛ از اینکه چرا در آن خیابان ثبت پلاک میکنم ناراحت بود و جالب بود که میگفت : خانهی من اینجاست و تا حالا تو را ندیدهام!!!!! ، در حالی که در بیش از بیست روز گذشته من به جز روزهای تعطیل، هر روز آنجا بودم!؛ اما چیزی که ذهن من را مشغول کرد این جملهی او بود: مگر اینجا حریم شهر نیست!!!!!؟ ، کاش میپرسیدم حریم شهر یعنی چه؟
+ پارکبانی داریم به اسم م.آ که پسری خُنک و بامزه است. چند روزی است که او را سرپرست پارکبانان کردهاند که موجبات تفریح و سرگرمی من را فراهم کرده است. طوری جو گیر شده که من و یکی دیگر از پارکبان ها را اخراج نمود. هه .
مازیار گفت برم خونه، برگشت گفت برو، مهندس معترض شد و گفت کجا ...
+ امروز دوشنبه ۲۸تیر۱۴۰۰ ، ساعت ۱۰:۱۲ دقیقه صبح: همین چند دقیقه پیش، حاجیآقا ا. از رؤسای سابق ادارهی ارشاد بیجار را در خیابان جلوی درمانگاه شماره ۳ ( پشت قلا) دیدم، جلوی پایم ترمز کرد و گفت از ۲۵ این ماه ، طرح پارکبانی تعطیله و چرا هنوز توی خیابان هستید ؛ طوری حرف میزد که انگار من به طور سرخود در حال پارکبانی هستم و دارم کار خلاف انجام میدهم! کمی توجیهش کردم که باید رؤسا بگویند ، در نتیجه شروع به حرف زدن به بهرامی ، رییس تاکسیرانی کرد و گفت که این طرح غلطه و خیابانهاش هم غلطه و ... مردم ناراضیاند و... ؛ جالب اینجاست که عملکرد دولت عامل نارضایتی مردم است اما حضرت ایشان، توپ را در زمین چند پارکبان میاندازند! خلاصه از همان حرفهایی که اکثر رانندهها در این مدت میزنند گفت.
این فرد، در روزگاری که من در دبیرستان درس میخواندم ، ریاست ادارهی ارشاد یا همچین چیزی را بر عهده داشت، دورهی گذار از بد بودن داشتن دوست دختر به دوستی پسر و دختر . با توجه به تفکرات آنروزهایم، زیاد از او خوشم نمیآید جالب اینجاست که امروز هم زیاد از او خوشم نمیآید. این جماعت همانهایی هستند که این کشور و انقلاب مردمش را گوه مالی کردند ... .
نهایت گفتگوی ایشان این بود که گفت اگر ماشینم را بالاتر از تابلو پارکبانی، پارک کنم شامل پارکبانی نمیشود ؟! من هم گفتم آره ... .
+ امروز سهشنبه ۲۹تیر۱۴۰۰: حدود یکساعت پیش در خیابان پشت قلا با یک جانباز دوران دفاع مقدس! همکلام شدم.
ماشینش را پارک کرد و گفت که ماشین جانبازه... من هم پلاکش را نگاه کردم که پلاک عادی بود( پلاک ماشین جانبازان به جای حرف وسط پلاک، علامت ویلچر داره). گفتم: به ما گفتن اونایی که پلاک جانبازیه ننویسیم و پلاک شما عادیه...، گفت: گوه خورده هر کی اینو گفته( همین الان زاهد عزیزی را دیدم با دو پسرش، احوالپرسی کردیم و شماره دادیم ) . کارت جانبازیشو نشون داد و یه کارت دیگه که درست نفهمیدم چیه؛ پلاکشو نگاه کردم که ۱۳ تومن بدهی داشت، بهش گفتم ، گفت : گوه خورده هر کی اینو گفته! از همون اولش عصبانی بود، گفت : شما همهاتون با خانواده جانبازان و ایثارگران دشمنید!!! . قیافهی این حاجیآقا را یادمه، یادمه حدود ده سال پیش یا بیشتر در خیابان شهدا ، داخل یه مغازه وایساده بود، من در حین عبور بهش نگاه کردم، فکر کردم که پدر یکی از دوستامه، اما اون برداشتش یه چیز دیگه بود، بهم گفت: چیه بچه خوشگل! . نه با نیت شوخی بلکه جدی.
این جماعت که همه چیو مفت میخان فقط چون رفتن جبهه ، برام سؤاله برای امتیازاتش رفتن جبهه یا برای اعتقاداتشان!!!؟ حتی اگر برای امتیازاتش رفته باشند که واقعاً هم درستش همینه، حدود بیست سال دارید میخورید، بس نیست؟!
حبیب سهرابی
بیجار گروس
۲ مرداد ۱۴۰۰