اعلام یگان محل خدمت
پنجشنبه ۸۴/۰۵/۲۰ صبح بعد از بلند شدن محدودهی اطراف اداره را جارو زدیم. سپس در صف دونفره به خط شدیم و حدود ده الی پانزده دور، اطراف ساختمان ادارهکل سازمان زندانهای کردستان بدو رو رفتیم - یعنی دویدیم- . بعد، اهالی هر شهر ، در جای مشخص به خط شده اسمهایمان را نوشتند، بعد چند تکه زیرانداز انداختند و روی آن نشستیم. کمکم بچههای شهر سنندج که شب قبل به خانههایشان رفته بودند آمدند؛ فؤاد دادجو، بهرام خالدی، فرید و رحمت حسینی و… . صبحانه یک تخممرغ و یک قرص نان به هر کداممان دادند. تا نزدیکیهای ظهر بیکار بودیم و این طرف و آن طرف میرفتیم البته فقط در محدودهی پشت ساختمان اداره . ظهر سرهنگ نامداری رئیس یا همان فرماندهی یگان حفاظت زندانهای استان کردستان - که اصالتا کرمانشاهی است- برایمان در خصوص اینکه در زندان چه نکاتی را رعایت نماییم سخنرانی کرد. بعد از ناهار که برنج و خورشت به اندازهی یک کف دست بود تقسیمات را خواندند ؛ در دلم خداخدا میکردم که بیجار بیفتم اسمها میآمد و میرفت و بعله : حبیب سهرابی - بانه. هادی محمدنظامی، احسان خانزاده ،مهدی عزیزیان، عماد ویسی، سعید اصفهانی و جمال و میثم کبودوند نیز به بانه افتادند. نامه را گرفتم و بیرون آمدم .با مهدی عبدالعلیزاده و یک نفر اهل روستای چهل امیران و دو نفر دیگر تاکسی کرایه کردیم و به ترمینال سنندج رفتیم و در آنجا نیز سهنفری و یک روحانی اهل بیجار، ماشینی کرایه کردیم و در اولین میدان ورودی شهر با مهدی پیاده شدم. مهدی باید به جعفرآباد میرفت.نزدیک ساعت پنج بعدازظهر به بیجار رسیدیم . با مهدی رفتیم و در آن طرف خیابان لباسهایمان را عوض کردیم البته من کمی دورتر رفتم و پشت یک خانه ویرانشده و در کنار درختها لباسهای نظامی را بیرون آوردم و لباس شخصیهایم را پوشیدم ، وقتی آمدم مهدی رفته بود !. کنار جاده ماشینی کرایه کردم و دربست تا در خانه آمدم . از تهران و سنندج و در بیجار هم از راننده تاکسی شنیدم که سنندج و سقز شلوغ بوده و چند نفر کشته شدهاند و گارد ویژه وارد شهر شده بهخاطر تظاهرات. باید صبح روز شنبه ساعت هشت صبح در زندان شهر بانه خودم را معرفی نمایم. ساعت یازده شب است ؛در خانه، اتاق بالایی نشستهام و مادرم و خواهرم نیز اینجا نشستهاند ؛ خواهرم درحال شمردن پولهای من است البته پولهای پدرم که برای من در قلک میریزند همان پول توجیبی سابق . مادرم درحال نگاه کردن به آلبوم عکسهای من است. عکس دو دوست دورهی آموزشی را هم در آلبوم گذاشتهام .
خوابم میآید پول قلک را شمردیم پانزده هزار تومان و خردهای .