شنبه، ساعت پنج دقیقه به هشت شب.
مرخصی ۲۴ ساعته.
امروز صبح از ساعت ۸ تا ۱۰ کمک دژبان احسان خانزاده بودم. ده نفر نیروی جدید وارد زندان شدند.
ساعت ده مرخصی گرفتم و به عینک فروشی فرزاد رفتم، بسته بود بعد به عینک فروشیای در طبقه سوم پاساژ محراب رفتم و پیچ عینکم را که در آمده بود درست کردم؛ دیشب با وحید آینه (بچه قروه دوره ۹۷)که ارشد سربازان است شوخی میکردم درآمد و شیشهی عینکم افتاد؛ بعد از درست کردن آن به آرایشگاهی روبروی اداره پست رفتم و موی سرم را با ماشین شماره دو زدم .
( عکس بزرگ: با وحید آیینه، دقیقاً جلوی در حمام آسایشگاه سربازان)
چند روزی است ریش هایم را کوتاه نکرده ام، یک ماشین ریش سه تیغ لازم است تا ریشهایم را که همیشه در حال رشد است کوتاه نمایم.
بعد از ظهر ساعت ۴ لباسهایم را بردم اتو زدم و دنبال ماشین سه تیغ هم گشتم، بهترین آنرا که مادام العمر است قیمت کردم، جان تو ۴۰ هزار تومان ناقابل.
بگذریم.
به دنیای لاک پشت ها برویم ، معروف ترین جوک لاک پشت را که از فریدون (پسر داییام) یاد گرفتهام برای اکثر بچه های آسایشگاه گفتهام.
اما جدیدترین ماجراهای لاک پشت:
۱. یک روز یک لاک پشت میره مجلس ختم یک لاکپشت خسیس، واسهاش چایی میارن و قند نمی دن، بهش میگن : اون کلهقندی که از سقف آویزونهرو نگاه می کنی و چاییتو کوفت می کنی؛ این لاکپشت هم یه نیم ساعتی به کله قند خیره میشه، طرف میاد یه پس گردنی بهش میزنه و میگه : عوضی گفتم چایتو بخور یا چای شیرین کوفت کنی ؟
۲. در حیاط تیمارستانی دکتر متوجه شد عدهای از بیماران سر خود را روی زمین گذاشته اند و روی زمین فشار میدهند و یک لاک پشت هم ایستاده و پرتقالی در دست دارد. دکتر جلو رفت و علت را پرسید ،لاک پشت گفت: من خط روی زمین کشیده ام و قرار است هرکس از زیر آن رد شد این پرتقالو جایزه بگیره.
©www.habibsohrabi.blog.ir
- ۰ نظر
- ۱۵ آذر ۸۴ ، ۱۳:۰۴