به نام خدا
الحمدلله رب العالمین
روز شنبه ۲۰ / ۷ / ۸۴؛ معاون سرهنگ آمد و انتقالیام را که سرهنگ دستور داده بود برای بیجار نوشت.
ساعت ۱۲ با سید هیوا حسینی از اداره کل خارج شدیم و به ترمینال رفتیم، در آنجا چون برای بیجار ماشین نداشت با سید هیوا خداحافظی کرده و سوار بر ماشین به سوی ترمینال فیض آباد حرکت کردم .از آنجا سوار یک پیکان شدم و به همراه دو مسافر دیگر که زنجانی بودند به سمت بیجار حرکت کردیم. ساعت ۱۵:۳۰ بیجار رسیدم ، به خانه رفتم و ساعت ۶ با ماشین امیر به زندان رفتیم و خودم را معرفی کردم.
* * *
چهارشنبه ۴/ ۸ /۸۴ ،ساعت ۹:۳۰ شب . سومین باری است که مرخصی ۲۴ ساعت میگیرم: بار اول روز جمعه بود و بار دوم روز پنجشنبه و الان هم چهارشنبه.
امروز نسبت به روزهای گذشته که مرخصی گرفته بودم تفاوت هایی دارد ،از جمله اینکه دوستانم را دیدم که مدت های زیادی بود آنها را ندیده بودم ... .
عباس محمد میرزا را دیدم او هم مثل من سرماخوردگی داشت، با هم در پاساژ محراب و بازار چرخی زدیم ؛ در پاساژ به طبقهی سوم رفتیم و پسر آسمان جُلی را که او را با چهره میشناسم دیدم که در مغازهای نشسته و مشغول کتاب فروختن است کتابهایی که نویسندگان آن افراد سیاسی و نهی شدهی دولت جمهوری اسلامی و ملت هستند . مشتریانش دانشجویان دانشگاه پیام نور هستند با آن تیپهای بنجل اروپایی و آرایش های توالتی. به هر حال او هم این طور امرار معاش می کند و زندگی را می چرخاند.
بعد سری به بازار زدیم و در مورد قیمت اجناس، واکمن، کتاب و غیره حرف زدیم.
بعد از خداحافظی با عباس ، سعید حسینی را دیدم. بعد از روبوسی با هم چرخی در اطراف مسجد جامع زدیم و بعد او به مسجد رفت و من به خانه. قرار شد زنگ بزند و یا سری به زندان بزند.
مرخصی من از ساعت ۹ صبح امروز تا ساعت ۹ شب میباشد اما من خودسرانه میخواهم تا فردا صبح خانه باشم. توکل بر خدا. به امید خدا که مشکلی پیش نمی آید؛ انشاءالله انشاءالله انشاءالله .
اما دیشب ساعت ۱۲ تا ساعت ۲ پست بودم در برجک و پست محوطه( پشت بام زندان)، سعید مقدمی بچهی زنجان بود. نزدیک اتمام و تعویض پستها ،سعید از محل پستی خارج شد، افسر نگهبان رفت بالا و اسلحهاش را برد؛ داخل برجک بودم که این صحنه را دیدم. امروز صبح برایش صورت جلسه کردند. مشخص نیست چه مشکلی برایش پیش بیاید انشاءالله که برایش مشکلی پیش نیاید .
©www.habibsohrabi.blog.ir
- ۰ نظر
- ۰۴ آبان ۸۴ ، ۱۹:۴۲