🔏ڪٺابخانه‌ی خصوصےحبٻب سهرابـے

استفاده از مطالب وبلاگ فقط با ذکر صلوات حلال است

🔏ڪٺابخانه‌ی خصوصےحبٻب سهرابـے

استفاده از مطالب وبلاگ فقط با ذکر صلوات حلال است

🔏ڪٺابخانه‌ی خصوصےحبٻب سهرابـے

« بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ »
‹« اَللَّهُمَّ صَلِّ‌عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ‌مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ »›

🚨 هرگونه دانلود و کپی و استفاده از مطالب این وبلاگ «فقط» با ذکر صلوات بر پیامبر گرامی اسلام و اهل بیت ایشان ، حلال و آزاد است.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم



* برای دیدن تصاویر با کیفیت بهتر ، بر روی آن‌ها کلیک/لمس کنید و در ادامه دریافت نمایید.

* اندازه‌ی کتاب ( عدد بزرگ : طول کتاب ؛ عدد کوچک: عرض کتاب ):
رقعی ۱۴/۸ × ۲۱
وزیری ۱۶/۵ × ۲۳/۵
پالتویی کوچک ۱۰ × ۱۹
پالتویی بزرگ ۱۱/۵ × ۲۲
جیبی ۱۱ × ۱۵
نیم جیبی ۸ × ۱۱/۵
جیبی رقعی ۱۴ × ۱۰/۵
رحلی ۲۱ × ۲۸
رحلی سلطانی ۲۴ × ۳۳
خشتی بزرگ ۲۲ × ۲۲
خشتی کوچک ۱۹ × ۱۹

*** اصل ۲۳ قانون اساسی:
تفتیش عقاید ممنوع است و هیچ‌کس را نمی‌توان به صرف داشتن عقیده‌ای مورد تعرض و موُاخذه قرار دارد.
--------------------------
اَللَّهُمَّ صَلِّ‌عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ‌مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ

حرف‌های مهم
طبقه بندی موضوعی
نوشته‌های قبلی
آخرین نظرات
  • ۱۴ فروردين ۰۳، ۰۰:۳۰ - hassan
    good
پیوندهای مفید و لازم

کتاب از خاموشی تا انقلاب

 

 

نام کتاب: از خاموشی تا انقلاب

نویسنده: ابوالقاسم امینی آملی (۱۳۰۳)

 

نوبت و تاریخ چاپ: اول ؛ ۱۳۸۶

ناشر : ورسه آمل

تعداد صفحات: ۳۸۲ صفحه.

اندازه‌ی صفحات: وزیری

عکس: ندارد

شابک: ISBN: 964-8720-13-4 

 

* تاریخ ورود به کتابخانه‌ی شخصی: ۱۴۰۰/۰۳/۲۰ سایت آی کتاب 

* تاریخ مطالعه: مطالعه‌ی اول از یکشنبه ۱۴۰۰/۰۴/۲۷ ساعت ۱۷:۳۳ تا سه‌شنبه ۱۴۰۰/۰۶/۰۲ ساعت ۱۵:۰۵

 

* معرفی و بررسی:

 

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

 

کتاب مخلوطی است از خاطرات سیاسی و حوادث تاریخی ،از زمان به قدرت رسیدن رضاخان تا پیروزی انقلاب اسلامی که از نگاه نویسنده بیان شده است. نویسنده از اعضای حزب توده که وابسته به کمونیست و شوروی بوده می‌باشد لذا در جاهایی از کتاب، کفه‌ی ترازو به نفع تفکرات این حزب، سنگینی می‌کند.

این کتاب هم مثل هر کتاب دیگری، نکات ریز و به درد بخوری دارد.

+ در کتاب، فقط چند کلمه پاورقی وجود دارد و برخی کلمات با حروف علامتگذاری شده‌اند تا در مورد آنها توضیح داده شود اما در هیچ کجا توضیحی داده نشده است!. بهتر بود در مورد برخی اصطلاحات توضیحی داده می‌شد.

 

+ خاطراتی از تهران، یزد،ظلم خوانین زمان رضاخان، واقعه‌ی کشف حجاب، نحوه‌ی تصاحب اموال توسط رضاخان ، وضعیت اقتصادی زمان شاه که با دروغ‌های شبکه‌های فارسی ماهواره جور در نمی‌آید و ... .

 

یکی از نکات جالب کتاب ، مربوط به دوره‌ایی از حکومت شاه است که کسی گندم کشاورزان را نمی‌خرید و محصولاتشان روی دستشان مانده بود؛ این ماجرا ، من را به یاد همین دوره‌ی خودمان و چند سال پیش انداخت که سیب‌زمینی و پیاز و هندوانه و جوجه و ... روی دست کشاورز و تولید کننده مانده بود! ؛ پس به این نتیجه می‌رسیم که نبود افراد و مسئول لایق در کشور موجب نابسامانی است و هیچ ربطی به حکومت شاهنشاهی یا جمهوری اسلامی و یا وابستگی به غرب و استقلال ندارد که اگر داشت بعد از گذشت پنجاه سال ، دوباره به همان وضع مبتلا نمی‌شدیم!

لعنت خدا بر ظالمان

 

الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ

حبیب سهرابی

بیجار گروس

۲ شهریور ۱۴۰۰

 

www.habibsohrabi.blog.ir

http://habibsohrabi.blog.ir/post/129

 

+ لغات: 

مناعت طبع

برابر پارسی: بزرگواری، ارجمندی، والا نگری

اهتمام/'ehtemAm/

مترادف اهتمام: تقلا، تکاپو، تلاش، 

منغص: ناخوش، ناگوار،تیره

بالمناصفه: نصف نصف، تقسیم به دو قسمت مساوی. 

شبگیر : وقت سحر، پیش از صبح.

هارمونی: هماهنگی، توازن. 

گالش: چوپان گاو

آهنگ امیری: یا امیر خوانی نوعی از آواز خوانی است که در استان مازندران رواج دارد و بیشتر در ارادت به اهل بیت و امام علی علیه‌السلام می‌باشد. 

 ممسکی: خسیس

مأمور نواقل: کسی که پولی را بابت عوارض راه و جابجایی می‌گیرد. 

سلف خری: پیش خرید نقدی محصولات تولیدی به قیمت معین را سلف خری می گویند. 

کاتالیزور:(در اینجا به معنای) کارگشا،گره گشا

مراسم شب سیزده تیر: این جشن به پاس برداشت گندم انجام می‌شود. 

کرب زنی:[ گویش مازنی ] /karb zani/ کرب زنی یا کارب زنی عبارتنداز: دو تکه چوب سخت که در دسته های عزاردار و سوگوار مورد استفاده قرار می گیردکرب زنان به هنگام نوحه خوانی نوحه خوان ها همانند سینه زنان به هنگام تقطیع اشعار و سر ضرب ها با کوفتن کرب ها بر ابهت و شکوه دسته روی می افزایند

مکلا

(مُ کَ لْ لا) [ ع . ] (ص .) گرفته شده از واژة فارسی «کلاه »، کسی که کلاه بر سر می گذارد.

بالشفیک: بلشویک

توبره اسب: کیسه ٔ بزرگ. کیسه ای که در آن علوفه ریزند و بر سراسبان کنند. 

ﮐﻠﻤﻪ : کنف

ﺗﺮﺟﻤﻪ : 

(کَ نَ) [ معر. ] (اِ.) گیاهی است از تیرة پنیرک که از ساقة آن الیافی به دست می آید که برای تهیة گونی ، طناب و پارچه های خشن به کار می رود.

تشبث: دست آویز

ﮐﻠﻤﻪ : ثلاثه: (ثَ ثِ) [ ع . ] (اِ.) سه ؛ سه گانه.

ﮐﻠﻤﻪ : باسمه ای: کنایه از: ساختگی ، قلابی .

علیق(عَ لِ) : خوراک چهارپایان .

خذلان:درماندگی، ذلت، خواری

جوکی: کولی

پیزر لای پالان یا در پالان کسی گذاشتن : بدروغ و برای فریفتن کسی، اورا ستودن. هنداونه زیر بغل او نهادن. 

بورژوازی کمپرادور: در متن های سیاسی و اقتصادی (عمدتا مارکسیستی) رایج شد که منظور از آن اشاره به واسطه ها و دلالان سرمایه داران خارجی است. دلال. واسطه.

تهاتر: معامله ی کالا به کالا

 

 

 

 

  • حبیب سهرابی / Habib Sohrabi

۱. امروز دوم مرداد ۱۴۰۰: دیشب مهندس پیام داد که فردا قبل از ساعت ۹ صبح، جلوی تاکسیرانی باشید که بهرامی- رییس تاکسیرانی- میخواد شمارو ببینه. الان ساعت ۸:۴۴ دقیقه هستش و حدود چند دقیقه‌ای هستش که روی نیمکت جلوی تاکسیرانی نشسته‌ام و منتظرم.

هدف از جلسه، آشنایی ما با آقای منصور بهرامی بود. این شخص را به قیافه می‌شناختم ولی اسمش را نمی‌دانستم. 

این هم مطالب جلسه:

 

 

بعد از پایان جلسه ، از ایشان خواستم عکس بگیریم، موافقت کرد و از مهندس مختارزاده خواست تا سایر بروبچ که بیرون رفته بودند بیایند و عکسی بگیریم، یکی از کارکنان تاکسیرانی هم خواست تا او عکس را بگیرد:

عکس یادگاری جلسه

*از سمت راست عکس: مهندس حسام مختارزاده - مهران آسوده - آرشام ثقفی - کیوان - منصور بهرامی - شخص شخیص خودم - حسین ساسانی - مازیار

 

+ حوالی ساعت ۱۱:۳۰ با مش عباس عبداللهی که مرد میانسالی ست و برخورد خوبی با من دارد و من را با فامیلی سجادی می‌شناسد و سرایدار آپارتمان حاجی سردار مسعود سردارزاده هستش و گاهی در خیابان جلوی درمانگاه با هم همکلام می‌شویم، ایستاده بودیم که پیرمردی به اسم اوستا رضا که آنطور که متوجه شدم بنا هستش، آمد و با مش عباس مشغول به گفتگو شد و بعد از گلایه از اداره‌ی آب و گفتن جمله‌ی عدالت با علی دفن شد، به ذکر خاطره از مرحوم سید نی‌نی پرداخت.

 

 

اوستا رضا ، مرحوم سید نی‌نی را دیده بود و می‌گفت که از پیرمردی- اسمش را گفت که من یادم نیست- شنیده که: ایشان قبل از غذا خوردن، سهم غذای خودش را به دو نصف می‌کرده و نصف آن را برای ماده سگی که توله داشته می‌برده و بعد از دادن غذا به آن سگ ، به خانه بر می‌گشته و غذایش را می‌خورده.

 

 

حرف اوستا رضا بر سر این بود که باید به هم رحم کنیم تا خدا هم به ما رحم کند و شهرت سیدنی‌نی بخاطر رحمش بوده ... .

 

۲. امروز ۵ مرداد ۱۴۰۰ : در ادامه‌ی قطعی برق به صورت روزانه، امروز علاوه بر قطع یکی ‌دو ساعته‌ی بعد ازظهر، الان هم از ساعت ۲۰:۴۵ تا الان یعنی ۲۲:۱۲ برق کل شهر قطع شد. در ماه گذشته هم یکبار این اتفاق افتاد و برق کل شهر قطع شد. جالب اینجاست که مرغ هم در شهر دچار قحطی شده است. 

 

۳. امروز چهارشنبه ۶ مرداد ۱۴۰۰: 

حوالی ساعت ۹ صبح ، بین میوه‌فروش‌های جلوی در بازار بر سر جا دعوا شده بود. 

حوالی ساعت ۱۳ در خیابان توحید در حال ثبت پلاک بودم که مرد قد کوتاهی که ماست بندی دارد صدایم زد و من که خیلی خوشحال شدم و فکر کردم که میخواهد بدهی‌اش را پرداخت کند جلو رفتم، گفت: تا الان بدهیم ۱۱۵۰۰ تومن بوده اگه زیادتر بشه باهات کار دارم، و قیافه‌اش را غضبناک! نمود. من هم گفتم برو تاکسیرانی ، گفت تو مینویسیش ... خلاصه با هم جز و بحث کردیم و ... ؛عصبانی شدم و زودتر آمدم خانه... .

قبل از آمدن خانه، روی نیمکت فلزی که برای مسافرین تاکسی ساخته‌اند نشسته بودم که دونفر کُرد کنارم نشستند، نمی‌دانم چرا از من فاصله می‌گرفتند ؟! . یکیشون فشار آورده بود که اون یکی بیاد نزدیک من بشینه تا اون جاش بشینه و با من فاصله داشته باشه. امان از آدم عقده‌ای. 

امروز هم سهراب را دیدم. 

 

۳. یکی از عجایب این خیابان توحید میانی ، این است که برخلاف بیشتر گنجشک‌هایی که دیده‌ام، گنجشک‌ها و یاکریم‌های این خیابان از آدمها و ماشین‌ها وحشتی ندارند و از شما فرار نمی‌کنند و مشغول کار خودشان هستند.

مطلب دیگری که خیلی خواستم که آن را ننویسم و بیخیالش شوم این است که در ماه قبل با یکی از نیروهای راهنمایی و رانندگی همکلام شدم. اولش تهدید کرد و اسم و فامیل مرا پرسید و گفت: یک بلایی سرتون بیارم ... می‌گفت: از روی وجدان بنویس ، من طرف دوبله پارک می‌کنه نمینویسم! .

 برایم هم عجیب بود و هم سؤال که وقتی طرف پارک کرده و ماشین را جا گذاشته اونوقت یعنی چی و چطوری از روی وجدان بنویسم؟ 

باهاش همکلام شدم ، جمهوری اسلامی و حقوق بگیرانش برایم عجیب بودند و بیشتر عجیب شدند! واقعا در این حکومت چه خبره؟

پیرمردی هم هستش که سوار سمند میشود و هر وقت از کنارم عبور می‌کند می‌گوید: لعنت بر پدر شهردارتون. کاش می‌فهمیدم بازنشسته‌ی کجاست!.

 

۴. امروز شنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۰: خدا رحم کرد وگرنه پای راستم داغون شده بود، یه ماشین شاسی بلند رفت رو پام .

برای اولین بار در پیاده‌روی جلوی اداره بازرگانی دیدم که یک زن در حال دست کشیدن روی سر یک سگ است. سگ ولگرد بود و نمی‌دانم که زن از مسایل بهداشتی- بگذریم از مسایل شرعی- آگاهی نداشت یا داشت ادا در می‌آورد. 

 

۵. روزی مردی تقریباً هم‌سن خودم آمد و گفت که برادری یه سؤال دارم و اینکه این بدهی پارکبانی روی جریمه می‌رود یا نه؟ ؛ ۱۰ هزار تومان بدهی داشت و قصد داشت که آن را پرداخت کند ، من هم دستگاه کارت خوان را بیرون آورده بودم. گفتم : چون گفتی برادری، واقعیت این است که من تا حالا ندیده‌ام که کسی را جریمه کنند و روی جریمه برود... . گفت: خوب زحمت کشیدی ولی این دفعه پرداخت نمی‌کنم... و رفت! .

 

۶. شاید دو روز پیش بود که در گفتگو با راننده ای بودم که پیرزنی آمد و با عجز از ماشین‌های سنگینی که باعث شکسته شدن لوله هایشان می‌شود شکایت کرد و از من می‌خواست که جریمه‌اشان بکنم. 

خودم داشتم فکر می‌کردم برای شکایت از این ماشین‌های عبوری چکار باید کرد؟

این بیچاره و امثال او به کجا بروند و شکایت کنند؟

اینجاست که وقتی می‌گویند مملکت بی‌صاحبه یا می‌گویند بیجار بی‌صاحبه ،تازه معنی‌اش را متوجه می‌شوی.

این مسیر پشت قلا، جایی است که آدم به این گفته‌ی امام علی علیه‌السلام که: در جایی ثروتی انباشته شده ندیدم مگر در کنارش حقی پایمال شده؛ را با چشم خود می‌بینید. عده‌ای از حکومتی‌ها، صاحب مال و جاه و جلال و بقیه رها شده به حال خود! .

 

۷. یکشنبه ۱۴۰۰/۰۵/۲۴: یکی از کارکنان درمانگاه پشت قلا و زنش با عصبانیت جلویم را گرفتند، آقا سمت راستم و زنش سمت چپم ایستاد و گفتند که یکی از پارکبان‌ها به آنها گفته که ماشینشان را در پشت قلا ثبت پلاک کرده‌اند در حالی که اصلاً ماشینشان را در خیابان نگذاشته‌اند و در این دو سال داخل حیاط درمانگاه بوده است. برایم عجیب بود چون من به خودم اطمینان داشتم که چنین کاری را نکرده‌ام و ماشین داخل حیاط را ننوشته ام. از طریق واتساپ، شماره‌‌ی ماشین را برای مهندس فرستادم تا استعلام بگیرد ... بعد از استعلام مشخص شد که من حتی یکبار هم ثبت پلاکش نکرده‌ام... .

 امان از زن سلیطه.

امان از این مهندس مختارزاده که همیشه در مواقعی که لازمه باشه ، میره تو سوراخ موش. 

تصمیم گرفتم که بعد از گرفتن پولم دیگه بیخیال این کار بشم.

استخاره آنلاین هم کردم که دیگر نروم که جواب آمد انجام بده:

 

۸. حدود ده روز تعطیل کردم که ۳روز بخاطر ایام عزاداری محرم است و مابقی را بخاطر عصبانیت از رفتار کارمند و زنش و کمردردی داشتم به خودم استراحت دادم. 

دیروز پول ۷۰ روز پارکبانی را به حسابم ریختند. یک میلیون و هشتصد هزار تومان. ۱۰۰ تومن آن را دستی گرفته بودم.

 

الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ

حبیب سهرابی

بیجار گروس

۳۱ مرداد ۱۴۰۰

  • حبیب سهرابی / Habib Sohrabi

به نام خدا
+ امروز پنجشنبه ۲۴تیر ۱۴۰۰: حوالی ظهر یکی آمد و گفت: مگر اینجا حریم شهر نیست؟ ؛ از اینکه چرا در آن خیابان ثبت پلاک می‌کنم ناراحت بود و جالب بود که می‌گفت : خانه‌ی من اینجاست و تا حالا تو را ندیده‌ام!!!!! ، در حالی که در بیش از بیست روز گذشته من به جز روزهای تعطیل، هر روز آنجا بودم!؛ اما چیزی که ذهن من را مشغول کرد این جمله‌ی او بود: مگر اینجا حریم شهر نیست!!!!!؟ ، کاش می‌پرسیدم حریم شهر یعنی چه؟
+ پارکبانی داریم به اسم م.آ که پسری خُنک و بامزه است. چند روزی است که او را سرپرست پارکبانان کرده‌اند که موجبات تفریح و سرگرمی من را فراهم کرده است. طوری جو گیر شده که من و یکی دیگر از پارکبان ها را اخراج نمود. هه .
مازیار گفت برم خونه، برگشت گفت برو، مهندس معترض شد و گفت کجا ...

+ امروز دوشنبه ۲۸تیر۱۴۰۰ ، ساعت ۱۰:۱۲ دقیقه صبح: همین چند  دقیقه پیش، حاجی‌آقا ا. از رؤسای سابق اداره‌ی ارشاد بیجار را در خیابان جلوی درمانگاه شماره ۳ ( پشت قلا) دیدم، جلوی پایم ترمز کرد و گفت از ۲۵ این ماه ، طرح پارکبانی تعطیله و چرا هنوز توی خیابان هستید ؛ طوری حرف می‌زد که انگار من به طور سرخود در حال پارکبانی هستم و دارم کار خلاف انجام می‌دهم! کمی توجیهش کردم که باید رؤسا بگویند ، در نتیجه شروع به حرف زدن به بهرامی ، رییس تاکسیرانی کرد و گفت که این طرح غلطه و خیابانهاش هم غلطه و ... مردم ناراضی‌اند و... ؛ جالب اینجاست که عملکرد دولت عامل نارضایتی مردم است اما حضرت ایشان، توپ را در زمین چند پارکبان می‌اندازند! خلاصه از همان حرفهایی که اکثر راننده‌ها در این مدت می‌زنند گفت.
این فرد، در روزگاری که من در دبیرستان درس می‌خواندم ، ریاست اداره‌ی ارشاد یا همچین چیزی را بر عهده داشت، دوره‌ی گذار از بد بودن داشتن دوست دختر به دوستی پسر و دختر . با توجه به تفکرات آنروزهایم، زیاد از او خوشم نمی‌آید جالب اینجاست که امروز هم زیاد از او خوشم نمی‌آید. این جماعت همان‌هایی هستند که این کشور و انقلاب مردمش را گوه مالی کردند ... .
نهایت گفتگوی ایشان این بود که گفت اگر ماشینم را بالاتر از تابلو پارکبانی، پارک کنم شامل پارکبانی نمی‌شود ؟! من هم گفتم آره ... .
+ امروز سه‌شنبه ۲۹تیر۱۴۰۰: حدود یکساعت پیش در خیابان پشت قلا با یک جانباز دوران دفاع مقدس! همکلام شدم.
ماشینش را پارک کرد و گفت که ماشین جانبازه... من هم پلاکش را نگاه کردم که پلاک عادی بود( پلاک ماشین جانبازان به جای حرف وسط پلاک، علامت ویلچر داره). گفتم: به ما گفتن اونایی که پلاک جانبازیه ننویسیم و پلاک شما عادیه...، گفت: گوه خورده هر کی اینو گفته( همین الان زاهد عزیزی را دیدم با دو پسرش، احوالپرسی کردیم و شماره دادیم ) . کارت جانبازیشو نشون داد و یه کارت دیگه که درست نفهمیدم چیه؛ پلاکشو نگاه کردم که ۱۳ تومن بدهی داشت، بهش گفتم ، گفت : گوه خورده هر کی اینو گفته! از همون اولش عصبانی بود، گفت : شما همه‌اتون با خانواده جانبازان و ایثارگران دشمنید!!! . قیافه‌ی این حاجی‌آقا را یادمه، یادمه حدود ده سال پیش یا بیشتر در خیابان شهدا ، داخل یه مغازه وایساده بود، من در حین عبور بهش نگاه کردم، فکر کردم که پدر یکی از دوستامه، اما اون برداشتش یه چیز دیگه بود، بهم گفت: چیه بچه خوشگل! . نه با نیت شوخی بلکه جدی.
این جماعت که همه چیو مفت میخان فقط چون رفتن جبهه ، برام سؤاله برای امتیازاتش رفتن جبهه یا برای اعتقاداتشان!!!؟ حتی اگر برای امتیازاتش رفته باشند که واقعاً هم درستش همینه، حدود بیست سال دارید میخورید، بس نیست؟!

حبیب سهرابی
بیجار گروس
۲ مرداد ۱۴۰۰

  • حبیب سهرابی / Habib Sohrabi

کتاب هلال ماه آمریکایی نوشته سید حسن قزوینی

صفحاتی از کتاب هلال ماه آمریکایی

 

نام کتاب: هلال ماه آمریکایی
نویسنده: سید حسن قزوینی
مترجم : امیر صالحی طالقانی
American Crescent
Qazwini Hassan

نوبت و تاریخ چاپ: چاپ اول ۱۳۸۸
ناشر : نشر نوای مدرسه
تعداد صفحات: ۲۶۳ صفحه.
اندازه‌ی صفحات: رقعی
عکس: ندارد
شابک: ISBN:978-964-2874-46-0

* تاریخ ورود به کتابخانه‌ی شخصی: ۱۴۰۰/۰۳/۲۰ سایت آی کتاب ۴ هزار تومان با اولین پول پارکبانی
* تاریخ مطالعه: مطالعه‌ی اول از پنجشنبه ۱۴۰۰/۰۴/۱۰ ساعت ۱۹:۱۴ تا شنبه ۱۴۰۰/۰۴/۲۶ ساعت ۱۷:۳۰

* معرفی و بررسی:

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
این کتاب شامل خاطرات نویسنده از دوران کودکی و جوانی، به طور خلاصه، تا اقامت در آمریکا و خاطرات سیاسی می‌باشد. یک نکته‌ی مهم اینکه کتاب برای مخاطب آمریکایی نوشته شده و نویسنده از امام جماعات و نماینده‌ی شیعیان آمریکا و مؤسسات مربوط به مسلمانان است . در آمریکا به آخوند یا روحانی ، امام می‌گویند؛ موقع خواندن کتاب به این نکته توجه داشته باشید. 
مطالب کتاب شامل: بررسی وضعیت آمریکا از نظر سیاسی و جایگاه مسلمانان در آن ؛ آشنایی مختصر با اسلام و عقاید شیعه و سنی ؛ مشکلات تبلیغات و ندانستن زبان در کشورهای خارجی ؛ تبلیغات علیه مسلمانان ؛ جزئیاتی از ظلمهای صدام و ... نکته‌ها و اطلاعات ریز و درشت دیگر.
+ ورود به آمریکا در دهه ۷۰ شمسی
+ یکی از نکات قشنگی که از این کتاب یاد گرفتم این است که تروریست‌ها دین ما را دزدیده‌اند و با نام دین ما ، کارهای خلاف خود را انجام می‌دهند. 
+ چند خطی از کتاب:
صفحه ۲۱۷ : مسلمانان در فکر، کلام و عمل باید دست به کار شده و آمریکا را تبدیل به یک کشور طرفدار اسلام کنند همچنان که یهودیان آن را مبدل به کشوری طرفدار یهود کرده‌اند. مسلمانان نیز باید همانند یهودیان ، دغدغه‌های سیاسی خود را از وقایع جهانی به سوی فعالیت های محلی سوق دهند یعنی به نوشتن نامه برای روزنامه‌ها، شرکت در کارهای داوطلبانه ، شرکت در راهپیمایی‌ها، جمع آوری امضاء و گرفتن مشاغل سیاسی بپردازند.
ص ۲۱۹ : مثالی در این مورد زدم که داستانی درباره موسی بود. موسی در صحرایی می‌رفت ، خسته شد و در سایه درختی نشست. مورچه ها شروع به نیش زدن کردن و او به زیر درخت دیگری رفت. چون گزش‌ها ادامه یافت به بالا نگریست و گفت: خدایا چرا مورچه‌ها را خلق کردی؟، خداوند پاسخ نداد، او بار دیگر سوال کرد و بازهم جوابی نگرفت. بار سوم که سوال کرد خداوند گفت: گوش کن موسی، مورچه‌ها مدت‌هاست که از من می‌پرسند چرا موسی را خلق کردی؟ .
+ ترجمه‌ی کتاب خوبه ولی یه جوریه، یعنی یه کم سطح بالاست و شاید بعضی‌ها مثل من بعضی جاهاشو خوب متوجه نشن.
+ اطلاعات کتاب تا سال ۲۰۰۷ م. می‌باشد. 
در مورد کتاب‌خواندنم به یک نکته‌ی مهم پی برده‌ام و آن اینکه هر وقت به یکی-دو فصل پایانی کتاب‌هایی که می‌خوانم، می‌رسم ، خیلی سریع و بدون دقت آن را می‌خوانم، پس از این پس فصل‌های پایانی را با دقت و حوصله‌ی بیشتری باید بخوانم. ان‌شاءالله.

الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وللّه الحمد اولّا و آخرا
حبیب سهرابی
بیجار گروس
۲۶ تیر ۱۴۰۰


www.habibsohrabi.blog.ir
http://habibsohrabi.blog.ir/post/125

  • حبیب سهرابی / Habib Sohrabi

به نام خدا

 

۱. امروز همنشین پیرمرد کُردی بودم که می‌گفت به هر که بخندی همون بلا سرت میاد. در جوانی به هر که کله‌پا می‌شد می‌خندیدم و امروز خودم کله‌پا می‌شوم... ،... تو که امروز پلاک می‌نویسی یه روز هم پلاک ماشین تو رو می‌نویسن ( وضع خودمو در نظر گرفتم و گفتم امکان ندارد که ماشین بخرم ، قسم خورد که این اتفاق می‌افتد)... از بدی اولاد می‌گفت و از اینکه تربیت صحیح اولاد خیلی مهمه. البته حرفهایی که می‌زد برایم تازگی نداشت و عمرش را داده بود تا بر او ثابت شده بود.

۲. جلوی مجتمع فرهنگی نور ، ۱۲ خودرو وانت با جهیزیه‌ی مختصری برای نوعروسان کمیته امداد ایستاده بود. 

خیابان پشت قلای بیجار و جهیزیه نو عروسان

 

۳. اوایل صبح یکی از کارمندان بیمه ایران، روبروی بانک ملی مرکزی، را که دیروز هم دیده بودم دوباره دیدم، می‌گفت ماشینم را داخل کوچه زده بودم... و رفتم سراغش که جوانی در حال باز کردن و بردن باطری بود، پرسیدم چکار می‌کنی گفت که ماشینم خاموش شده و روشن نمیشه ... من کارت ماشین را بهش نشان دادم و گفتم اگه ماشین تو هستش پس کارتش پیش من چکار می‌کنه ... خلاصه افتاد به گریه کردن و گفت پول سیگار ندارم و ... من هم بیست تومنی بهش دادم. 

همین شخص دیروز می‌گفت که حدود ۳۵ سال خدمته و آچار فرانسه بیمه هستش و هرکاری انجام میده و نتونسته که پسرش را جای خودش استخدام کنه و کلی گلایه داشت. چند تا عکس هم از تو موبایلش نشون داد که کوهنورد هستش و یه جایی رفته بود که دوتا کوهنورد که زن و شوهر بودند اونجا از سرما خشک شده بودند و یه تابلو اونجا زده بودند... . با مرد میانسالی به اسم مش عباس که سرمایه‌دار آپارتمان حاجی سردار ! مسعود سردارزاده هستش در مورد خیانت مسئولین بیجاری و فراری دادن بیجاری‌ها از بیجار حرف زدند و حرفهایشان هم درست بود.

۴. امروز هم‌صحبت یکی از بازرسان اداره صمت بودم. به کاغذ اخطاریه‌ی پشت شیشه پاک کن ماشینش اشاره کرد و گفت : این چه مسخره بازیه؟ ... در مورد این مورد حوصله‌ی نوشتن ندارم چون در مورد این جماعت که « پول » تمام هدف زندگیشان است قبلا نوشته‌ام و بعداً هم اگر حوصله داشتم خواهم نوشت. 

۴. امروز پسرک دوچرخه سواری آمده بود و می‌گفت که یه کارت همیار پلیس بهم بده، گفتم برای چی میخوای؟ گفت تا وقتی بچه‌ها با هم دعوا می‌کنند از هم جداشون کنم ! . دیروز یا پریروز هم سه تا پسر نوجوان در حال عبور آمدند جلو و یکیشون گفت که دوچرخه‌ام پلاک نداره چکارش کنم!؟ ؛ همه‌اش در همین خیابان پشت قلا که در عکس بالا که وانتیا وایستادند اتفاق افتاد. خیابان با مزه‌ای هستش با آدم‌های بامزه‌تر.

وللّه الحمد اولّا و آخرا

یکشنبه ۱۳ تیر ۱۴۰۰

حبیب سهرابی

بیجار گروس

  • حبیب سهرابی / Habib Sohrabi

جزیره خضرا و تحقیقی پیرامون مثلث برمودا

صفحاتی از کتاب جزیره خضرا و تحقیقی پیرامون مثلث برمودا

 

نام کتاب: جزیره خضرا و تحقیقی پیرامون مثلث برمودا
نویسنده: ناجی النجار
مترجم : علی اکبر مهدی پور

نوبت و تاریخ چاپ: چاپ ششم ذیحجه ۱۴۱۱ قمری
ناشر : مؤلف
تعداد صفحات: ۲۷۱  صفحه.
اندازه‌ی صفحات: رقعی
عکس: ندارد
شابک: ندارد

* تاریخ ورود به کتابخانه‌ی شخصی: ۱۴۰۰/۰۳/۲۰ سایت آی کتاب ۱۳۵۰۰ ت.
* تاریخ مطالعه: مطالعه‌ی اول از شنبه ۱۴۰۰/۰۴/۰۵ ساعت ۱۵:۰۴ تا پنجشنبه ۱۴۰۰/۰۴/۱۰ ساعت۱۴:۱۵

* معرفی و بررسی:

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

این کتاب، شامل چند بخش است که ابتدا با استناد به بحارالانوار، داستانی به اسم جزیره‌ی خضراء را روایت می‌کند که گوینده در چند قرن پیش ادعا دارد محل زندگی امام زمان علیه‌السلام و فرزندان ایشان را در جزیره‌ای دیده است؛ سپس نویسنده با استناد به حوادث مثلث برمودا و محل قرارگیری آن و غیره، نتیجه میگیرد که احتمالاً جزیره خضرا در مثلث برمودا قرار دارد و در جایی هم گفته که بشقاب پرنده‌ها و مثلث برمودا و امام زمان با هم مرتبط هستند. در بخش پایانی کتاب هم به برخی انتقادها پاسخ داده است.اطلاعات کتاب در مورد بشقاب پرنده‌ها تا اواخر سال ۱۳۵۸ و ۵۹ و بر اساس روزنامه و مجلات عربی می‌باشد. 
جالب اینکه سالهاست که حوادث مثلث برمودا دیگر جلب توجه نمی‌کند و یا اینکه دیگر حادثه‌ای رخ نمی‌دهد.

در رد و بطلان این کتاب، کتابی به اسم « جزیره خضرا افسانه یا واقعیت » به قلم ابوالفضل طریقه‌دار چاپ شده است. 

الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ
حبیب سهرابی
بیجار گروس
۱۰ تیر ۱۴۰۰

www.habibsohrabi.blog.ir
http://habibsohrabi.blog.ir/post/123

  • حبیب سهرابی / Habib Sohrabi

کتاب جزیره خضرا افسانه یا واقعیت

 

صفحاتی از کتاب ابوالفضل طریقه دار

نام کتاب: جزیره خضراء، افسانه یا واقعیت؟
ترجمه و تحقیق: ابوالفضل طریقه دار

نوبت و تاریخ چاپ: چاپ سوم زمستان ۱۳۷۴
ناشر : انتشارات مَدْیَن
تعداد صفحات: ۲۸۲ صفحه.
اندازه‌ی صفحات: رقعی
عکس: ندارد
شابک: ندارد

* تاریخ ورود به کتابخانه‌ی شخصی: ۱۴۰۰/۰۳/۲۰ خرید از سایت آی کتاب ۹۵۰۰ت.
* تاریخ مطالعه: مطالعه‌ی اول از سه‌شنبه ۱۴۰۰/۰۴/۰۱ ساعت ۱۸:۵۱ تا جمعه ۱۴۰۰/۰۴/۰۴ ساعت ۱۸:۰۷

* معرفی و بررسی:

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

کتابی نوشته شده به اسم « جزیره خضرا و تحقیقی پیرامون مثلث برمودا » نوشته « ناجی النجار » که این کتاب در رد و بطلان آن کتاب نوشته شده است و شامل دو بخش است که در بخش اول داستان‌های که در مورد محل زندگی و حکومت و فرزندان امام زمان علیه السلام وجود دارد و مطالبی از کتاب ناجی النجار را بیان کرده است؛ در بخش دوم کتاب هم نقدهایی که بر این داستان‌ها - که معروفترین آنها جزیره خضرا می‌باشد - از طرف علمای معروف شیعه وارد شده را نوشته است. 

من تا الان چنین مطالبی را نشنیده بودم و خواندن این کتاب برایم جالب بود. 

+ معنی حدیث ص ۱۱۹: «أیُّها النّاسُ قَد کَثُرَتْ عَلَیَّ الکَذّابَةُ، فمَنْ کَذبَ عَلیَّ مُتَعمِّدا فلْیَتَبوّأْ مَقعدَهُ مِن النّار»: اى مردم! کسانى که بر من دروغ مى بندند، زیاد شده اند؛ هر کس به عمد بر من دروغ بندد، جایش در آتش است. 
+اخباریان:اَخْباریان، در فقه متأخر امامی ، گروهی که به پیروی از اخبار و احادیث اعتقاد دارند و روش های اجتهادی و اصول فقه را نمی پسندند. در مقابل آنان فقیهان هوادار اجتهاد قرار می گیرند که با عنوان «اصولی » شناخته می شوند.
+ موقعی که بسته پست بدستم رسید، متوجه شدم که به جای این کتاب، از کتاب دیگری دو جلد برایم فرستاده شده که بعد از تماس با فروشگاه ، این کتاب بعد از حدود یک هفته برایم ارسال شد. 

 

الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ

حبیب سهرابی

بیجار گروس

۴ تیر ۱۴۰۰
www.habibsohrabi.blog.ir
http://habibsohrabi.blog.ir/post/122

  • حبیب سهرابی / Habib Sohrabi

به نام خدا
۱. امروز حدود یکساعت را با مسعود حسینی به نشستن گذراندیم. موبایلش را ریست کرد و کلا موبایلش بهم ریخت . به پیشنهاد من موبایلش را ریست کرد.

عکس من و مسعود حسینی در استراحت


۲. موقع پایان کار با مش حسین که مرد میانسالی است و می‌گوید که وام زیاد باید پرداخت کند حدود نیم ساعتی حرف زدیم و از جلوی حسینیه تا مغازه حسن مظفری ،باهم همقدم شدیم. او هم از شرایط کار و نحوه‌ی سیاست کاری شرکت، گلایه داشت.
۳. امروز کارت‌های پارکبانی را هم دادند

کارت پارکبانی شهر بیجار گروس

۴. مهندس مختارزاده ، حدود دو هفته است که می‌گوید امروز افسر میاد برای جریمه‌ی رانندگانی که پول نمی‌دهند. یکی از کارهایی که انجام می‌دهند تراشیدن دشمن برای پارکبان است آنهم در این شهر کوچک. واقعا اگر جریمه‌ای در کار بود بدون همکلام شدن با راننده و رودرو کردن پارکبان و راننده و گدایی از راننده، باید جریمه را بنویسند. این چیزی بود که مسعود و مش حسین هم بر آن تأکید داشتند. البته افسری هم در کار نبود و جریمه‌ای هم ثبت نشد. 

سرکار گذاشتن شرکت توسط افسر راهنمایی و رانندگی


۵.. اما اصل مطلب: یکی از مشکلات پارکبانی ، سر و کله زدن با کارمندانی است که از تمام امتیازات دولتی و حکومتی استفاده می‌کنند و کامل و مطلق ، وابسته به حکومت هستند اما جوری رفتار می‌کنند که از اقشار مظلوم و دردمند جامعه و تحت ستم حکومت هستند، امروز با یکی از کارمندان بانک انصار سابق همکلام شدم یعنی او با من همکلام شد، ایشان که فرزند پاسدار می‌باشند و با کمک همین مناسبات به استخدام بانک انصار رسیدند مثل دخترانی که بخواهند پسر مزاحمی را بترساند، صدایش را کلفت کرد و گفت :« نه ماشینم را بنویس و نه بدهی خود را پرداخت می‌کنم ( این را چند بار با همان صدای دخترانه‌ی غلیظ ، تکرار کرد) ؛ مگر بانک چقدر به من حقوق می‌دهد که پول پارکبانی هم بدهم!!! شهرداری برای من چکار کرده؟چه خدماتی به من داده ...  » ؛ بعضی از کارمندان هم می‌گویند : کارمند این اداره هستیم و ماشینمان را کجا بذاریم ؟؛ این قشر جامعه که تحصیلکرده! هم هستند نمی‌فهمند که پارکینگ ماشین را باید اداره برایشان تأمین کند نه اینکه کنار خیابان عمومی را پارکینگ شخصی و ادارای خود بدانند. تحصیلکرده‌ها و کارمندان این مملکت اینها هستند که همه چیز  را سهم ‌الارث پدریشان می‌دانند ؛ ای کسی که نمی‌دانم این مطالب را در چه دوره و تاریخی می‌خوانی ! از همین رفتار این جماعت مفت خور و زیاده خواه، پی به وضع مملکت و اوضاع آن ببر!
لعنت خدا تا صبح قیامت بر پارتی داران و آشنابازان باد
حبیب سهرابی
بیجار گروس
۸ تیر ۱۴۰۰

  • حبیب سهرابی / Habib Sohrabi

کتاب فرار از ایران ترجمه منوچهر طاهرنیا

 

صفحاتی از کتاب فرار از ایران

نام کتاب: فرار از ایران
نویسنده: کن فولت
مترجم : منوچهر طاهرنیا

ON WINGS OF EAGLES
BY: KEN FOLLETT

نوبت و تاریخ چاپ: اول، بهمن ۱۳۶۳
ناشر : انتشارات آشتیانی
تعداد صفحات:  ۳۹۲ صفحه.
اندازه‌ی صفحات: رقعی
عکس: دارد
شابک: ISBN:ندارد

* تاریخ ورود به کتابخانه‌ی شخصی: شنبه ۱۴۰۰/۰۲/۲۵ سایت کتاب شرق ۴۰ه.ت
* تاریخ مطالعه: مطالعه‌ی اول از سه‌شنبه ۱۴۰۰/۰۳/۱۸ ساعت ۱۰:۱۷ تا سه‌شنبه ۱۴۰۰/۰۴/۰۱ ساعت ۱۷:۴۸

* معرفی و بررسی:

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

این کتاب ماجرای فراری دادن دو کارمند آمریکایی از زندان قصر و به عبارت دیگر از ایران می‌باشد که در روزهای اول انقلاب اتفاق افتاده است و ماجرایی واقعی است. این کتاب خلاصه شده‌ی کتاب اصلی است یعنی حاشیه‌ها و تبلیغات حذف شده و فقط داستان اصلی ذکر شده است.
در هنگام خرید این کتاب و تحقیق در مورد آن متوجه شدم که این کتاب در ایران با سه اسم و توسط سه مترجم و سه ناشر چاپ شده است: چاپ اول و کامل با اسم  "ب‍ر ب‍ال‌ ع‍ق‍اب‍ه‍ا" و ترجمه‌ی مسعود کشاورز و ۷۷۱ صفحه از انتشارات عطائی؛  "ف‍رار ع‍ق‍اب‍ه‍ا″ با ترجمه‌ی حسین ابوترابیان و ۴۹۴ صفحه از نشر نو ؛ و همین کتابی که خواندم و جالب یا عجیب اینکه هر سه، چاپ سال ۱۳۶۳ می‌باشند.

می توان گفت که کتابی تاریخی و ماجراجویی است و شامل مختصری از وقایع انقلاب و اتفاقاتی است که برای علاقمندان تاریخ انقلاب و داستانهای مهیج، جذاب است. می‌توان به بعضی جزئیات پی برد که در کلیات کمتر گفته می‌شود بخصوص که چند دهه از آن سالها گذشته است.

+ بر اساس این کتاب ، یک سریال در آمریکا ساخته شده که البته دوبله‌ی فارسی ندارد.
+ در کتاب، از مرحوم دکتر سید شجاءالدین شیخ‌الاسلام زاده، وزیر بهداری دوران امیرعباس هویدا و آموزگار اسم برده شده . آنطور که در اینترنت خواندم ایشان بعد از انقلاب و آزاد شدن از زندان جمهوری‌اسلامی و با وجودی که همسر و فرزندانش به آمریکا رفته بودند اما ایشان حاضر به ترک ایران نشدند و تا آخر عمر - سال ۱۳۹۳ - در ایران زندگی کردند و در زندان ، زمان جنگ و تا آخر عمر به طبابت مشغول بوده‌اند . همچنین بنیانگذار سازمان توانبخشی معلولین در ایران و سازمان اورژانس تهران و ایران در قبل از انقلاب بوده‌اند و اگرچه قرار بوده در اوایل انقلاب و به دستور مرحوم خلخالی اعدام شود اما با سر کار آمدن مرحوم گیلانی ، حکم اعدامش لغو و به حبس ابد و سپس بعد از ۵ سال آزاد شده و ... .
+ کتاب فهرست ندارد و یکی از زیبایی‌های کتاب ، وجود اسامی شخصیت‌های اصلی کتاب در چند صفحه‌ی اول است، همچنین به سبک کتاب‌های دهه‌ی ۶۰ و قبل‌تر، قرار گرفتن عکس‌ها در لابه‌لای صفحات کتاب است که موقع خواندن از خستگی کاسته می‌شود ، برخلاف سبک امروزی که عکس‌ها را در آخر کتاب چاپ می‌کنند.
+ نان بربری در سال ۱۳۵۷ در تهران ۷ ریال بوده و امروز در بیجار حدود ۱۲۰۰ تومان است. 
+ در کتاب، فرمانده گروه نجات دو آمریکایی از ایران، یک سرهنگ بازنشسته‌ی آمریکایی به اسم سیمونس است، وقتی به عکس این پیرمرد آمریکایی نگاه می‌کردم ، به فکرم رسید که تشخیص این آدم از یک پیرمرد ایرانی از نظر ظاهر و چهره و لباس پوشیدن سخت است !.
+ در کتاب به یکی از قصر یا اقامتگاه شاه در مهاباد اشاره شده که در اینترنت جستجو کردم اما مطلبی در این مورد نیافتم. در مورد کاخ‌های شاه در تهران و جاهای مختلف ایران، از جمله کیش، مطالبی خواندم که تعدادی از این کاخ‌ها الان متروکه هستند و به حال خود رها شده‌اند!!! . در زمان شاه مردمان عادی به داخل این کاخ‌ها راه نداشتند و امروزه هم راه ندارند و تازه در حال تخریب هستند و ... .
+ تعداد عکس‌های کتاب کمتر از عکسهای کتاب اصلی است.
+ ای کاش پولش را داشتم تا به ساختمانها و خیابان هایی که در این کتاب اسم برده شده سری بزنم، اگرچه شاید بعضی از آنها دیگر وجود نداشته باشند.
+ کاش کسی جواب می‌داد که اموال آمریکایی‌های مقیم ایران ، از خانه و ماشین و وسایل خانه و ... به چه سرنوشتی دچار شدند. مثلا ماشین‌هایی که در سال بهمن سال ۱۳۵۷ در مرز سرو جا گذاشته شدند به چه سرنوشتی دچار شدند!؟
+ این کتاب از چاپ‌های زمان جنگ است و عجیب است که بیشتر کتاب‌هایی که خوانده ام و مربوط به این دوره بوده‌اند، از نظر شکل ظاهری، سالم و تر و تمیز بوده‌اند؛ شاید چون جوانان و یا مردمانی که قرار بوده این کتابها را بخوانند مشغول جنگ و یا درگیر جنگ بوده‌اند در نتیجه، لای این کتاب‌ها باز نشده!. این کتاب متولد بهمن ۱۳۶۳ می‌باشد یعنی حدوداً ۴ ماه از من بزرگتر است و در حالی که من اوراق شده‌ام اما این کتاب، تازه جان گرفته است.

الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ
حبیب سهرابی
بیجار گروس
اول تیر ۱۴۰۰

www.habibsohrabi.blog.ir
http://habibsohrabi.blog.ir/post/120

  • حبیب سهرابی / Habib Sohrabi

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
تصمیم گرفتم که باید و نباید های پارکبانی را بر اساس آنچه که در طول مدت پارکبانی‌ام با آن برخورد می‌کنم در اینجا بنویسم ان‌شاءالله:
۱.حتما مسیری را که ثبت پلاک می‌کنید دارای علائم و تابلوهای پارکبانی باشد
۲. اگر پارکبانی در خیابان‌های اصلی شهر است به علائم راهنمایی و رانندگی توجه شود از جمله اینکه ماشینی را که دوبله پارک کرده یا روی خط عابر پیاده  یا در اطراف میادین یا زیر تابلو توقف مطلقا ممنوع پارک کرده است ، ثبت پلاک نکنید و از راننده هم بخواهید - در صورت ضرورت و خوش‌رو بودن راننده وگرنه بیخیال- پارک نکند چون توسط پلیس راهور جریمه می‌شود. 
۳. همانطور در جای دیگری هم گفتم ، نوشتن اعداد و ارقام خیلی مهم است چون اگر یک عدد را اشتباه وارد کنید یا باعث ضرر به راننده می‌شوید یا خودتان ضرر می‌کنید: من یکبار به جای ۱۰۰۰ تومان پول پارک ، ۱۰۰۰۰ تومان ثبت کردم که ۹ هزار تومان از جیب مبارک خودم رفت. در ثبت پلاک هم اگر اعداد را اشتباه وارد کنید هزینه‌ی پارک به حساب راننده‌ی دیگری ثبت می‌شود... .
۴. نمی‌دانم شما که این مطلب را می‌خوانید پارکبان هستید یا می‌خواهید بشوید و یا اینکه روش پارکبانی در شهر و محل کار شما چگونه است اما برای گرفتن پول از راننده با او دهن‌به‌دهن نشوید و همچنین دست به یقه هم نشوید و اصل را بر خوش اخلاقی و خوش‌کلام بودن بگذارید. یادتان باشد که همیشه رانندگانی هستند که مشکلاتشان را از چشم شما می‌بینند؛ این جور آدم‌ها همه‌جا هستند. البته عده‌ای هم شما را عامل حکومت و در نتیجه عامل گرانی‌ها می‌دانند... . به هر حال با رانندگان دهن به دهن نشوید ولی با این حال از کسی هم نترسید . ۵. در شهرهای کوچک، یکی از مشکلات زندگی، همشهری شدن با آدم‌های عقده‌ای و کوتاه‌بین است که در پی فرصت هستند تا عقده‌ی خودشان را خالی کنند و از شما انتقام بگیرند بنابراین خیلی خود را تابلو نکنید.
۶. در حال حاضر که این مطالب را می‌نویسم، هزینه‌ی یکساعت پارک در شهر بیجار، هزار تومان است. از وقتی پارکبانی شروع شده ، خیلی‌ها که از نظر فرهنگی ضعیف هستند و همیشه به فکر زرنگ‌بازی هستند، ماشین‌های خود را در کوچه و پس‌کوچه‌ها و جلوی درب و پارکینگ مردم پارک می‌کنند و نفرین و ناراحتی مردم و صاحبخانه را با دل و جان خریدارند و البته ارزشی هم برای حق‌الناس قائل نیستند. پیرمردی را می‌بینی که برای ندادن پول پارک چه دروغهایی بهم می‌بافد و چه اراجیفی سر هم می‌کند و چه بهانه‌هایی می‌آورد که وقتی آدم در خلوت خودش فکر میکند تعجب می‌کند که این آدم ۶۰ سال عمرش را همینجوری طی کرده؛ تازه معنای خسران و حسرت و گذراندن عمر به پوچی و بطالت را می‌فهمی. شاید خنده‌دار باشد ولی پارکبان بودن هم خودش راهی برای به خود آمدن است.

حبیب سهرابی
بیجار گروس
۱ تیر ۱۴۰۰
جلوی بانک صادرات 
میدان طالقانی

  • حبیب سهرابی / Habib Sohrabi


بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

۱. در حال عبور از جلوی ساختمان اریکه گروس بودم که کتابفروشی که برای شورای شهر شرکت کرده بود، در حال پخش تبلیغات خودش بود. می‌گفت: خانم آقا به این رأی بدید... . به من هم گفت. گفتم به مخالفان پارکبانی رأی نمی‌دهم. صدایش را بلند کرد و با حالت حمله و کمی عصبانیت گفت پارکبانی پول زور می‌گیرند ، برای مردم پارکینگ عمومی بسازند، پارکینگ طبقاتی بسازند... گفتم تو شورای شهر،- به ساختمانهای اطرافمون اشاره کردم و گفتم- کجای اینجا میشه همچین چیزی ساخت؟ ، موند چی جواب بده... ،گفت نوشتم و بازهم می‌نویسم ... گفتم ما از شهر کوچکی مثل دیواندره چی کم داریم؟ گفت دیواندره خیلی چیزها داره که ما نداریم؛ و این حرفش درست بود، واقعاً درست می‌گفت، دیواندره مردمانی یکدل و یکدست دارد و کتابفروش احمق ندارد! بعید می‌دانم کتابفروش های دیواندره در کنار خیابان ، کتاب « سکس مقدس است » را بفروشند ! حتی بعید می‌دانم که مردمانش اجازه‌ی چنین کاری را بدهند.
۲. دیروز بود که کاغذی بدستم رسید که جمعی علاف و مفت خور و کسانی که خون مردم را در شیشه کرده‌اند و من نام آنها را « مسلمانان بو دار » گذاشته‌ام، چند نفر از نامزدهای شورای شهر را منتخب خود کرده بودند و از مردم هم می‌خواستند که به آنها رأی بدهند. 

عکس

مدتی است و یا شاید سالهاست که نوعی از شخصیت‌پرستی و کیش شخصیتی در بین حکومتی‌ها به وجود آمده که سرچشمه‌ی همه‌ چیز را به « مقام معظم رهبری » ختم می‌کنند. اینکه یکی از معروفترین جمله‌های مرحوم امام خمینی را به شخص دیگری منتسب می‌کنند هم یکی از این موارد است. 

پناه می‌بریم بر خدا از چاپلوسان که خطرناکترین مردمان یک کشور و خطرناکترین دشمنان آن ملت هستند چراکه تمام نواقص خود و کشور را در پشت همین تملق‌گویی پنهان می‌کنند!
الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ
حبیب سهرابی
بیجار گروس
۲۸ خرداد ۱۴۰۰
انتخابات شورای شهر و انتخابات سیزدهم ریاست‌جمهوری

  • حبیب سهرابی / Habib Sohrabi

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

عقیده‌ام این است که وقتی سؤالی از خدا می‌کنی و یا خدا را مورد بازخواست قرار می‌دهی، شاید آن لحظه ، خدا جواب ندهد و یا خودِ خدا با تو حرف نزند اما اتفاقاتی که می‌افتد طوری است که مطالب گنگ برایت گویا می‌شود و جواب سؤالهایت را در اتفاقات روزمره می‌گیری به شرطی که اهل تدبیر و عقل باشی و هوشیار باشی، به عبارت خیلی ساده: هیچ چیز اتفاقی و شانسی و همینجوری نیست بلکه تمام اتفاقات روزانه بر اساس برنامه و نظم و ترتیب است. 

گاهی فکر می‌کردم که چرا در شهر بیجار ، برای آدم بی‌کسی مثل من - یا برای آدمهای بی‌کس- کاری نیست؟ چرا در این شهر کوچک ، به یک عده این همه رسیده و یک عده در رنج و فقر و کفر هستند-یا به عبارت درست‌تر - نگه داشته شده‌اند؟!
این روزها مصادف با ایام انتخابات است؛ انتخابات شورای اسلامی شهر - فکر کنم اسمش همینه اگه اشتباه نوشتم منظورم همین شورای شهر هستش- و انتخابات دوره سیزدهم ریاست‌جمهوری.
شنبه ، که در خیابان توحید جنوبی و نزدیک میدان طالقانی در حال پلاک‌نویسی بودم، یکی از نامزدان شورای شهر، دقت کردی، یکی از نامزدان عضویت در شورای شهر از پلاک‌نویسی و پرداخت پولِ پارک ناراضی بود و گفت که دفتر تبلیغاتی‌اش اینجاست و دائم در حال آمد و رفت است ، بعد هم با حالت حماسی! گفت ما برای خدمت آمده‌ایم! ... ؛ برایم سؤال بود کسی که به قانون فعلی شهرش احترام نمی‌گذارد می‌خواهد در شورای شهر چه کاری انجام دهد؟! کجای این طرح ایراد دارد؟! چندنفر بیکار صاحب کار شده‌اند و مقصر گرانی و وضعیت بد اقتصادی، این چند نفر پارکبان نیستند! 
دوشنبه هم، در همانجا مشغول پلاک‌نویسی بودم، پرایدی که عکس همین نامزد را چسبانده بود و به دفتر تبلیغاتی این نامزد در حال رفت و آمد است ، کنار زد و گفت که فامیلش به اسم آرین ، دوماه! برای این شرکت کار کرده و ۹ هزار پلاک ثبت کرده و پولش را نداده‌اند و «سرمستی » هم پولش را نداده‌اند و کلاهبردارن و تاکسیرانی هم گفته که فقط یه حمایتی از اینها می‌کنیم ... و من تصمیم گرفته‌ام اگر پارکبانی شماره پلاکم را بنویسد او را جلوی لگد ببندم تا مسئولش اینجا بیاید.
دقت کنید! من تقریبا از اولین‌های این طرح پارکبانی بوده‌ام و طرح هنوز به دوماه نرسیده! پارکبان‌هایی به اسم آرین و سرمستی نداشته‌ایم، جالب اینجاست که این آرین و سرمستی برای پارکبانی مراجعه کردند که مهندس مختارزاده به خاطر سن کم و همچنین دعوا و مرافعه با صاحب‌کار قبلی‌شان، آنها را رد کرد... . برایم سؤال بود که این راننده‌ی دروغگو از این دروغش ، قصد داشت به چه چیزی برسد؟! این شخص که از همان قوم مهاجر(=مهاجم) به بیجار هستند و هنوز به عضویت شورای شهر نرسیده‌اند و اینگونه برای نانخوران شهرداری و زیرمجموعه‌اش ، خط و نشان می‌کشند، وقتی به عضویت شورای رسیدند چه می‌کنند؟!!! 
به این فکر کردم که چرا چنین ماجرایی برای من پیش آمد و چرا با این افراد آشنا شدم؟! به عقیده ام فکر کردم و به دنبال تدبیر در این ماجرا بودم!.
اول اینکه : دروغگو دشمن خداست، دشمنان خدا در حکومت اسلامی و حکومتی که ادعای نیابت امام زمان را دارد چکار می‌کنند ؟! چطور تایید صلاحیت شده‌اند!؟

و اما دوم و مهمتر اینکه :
اینجاست که پی به دلایل عقب افتادن این شهر می‌بری!
پی به علت مهاجرت بیجار‌یها می‌بری تا قوم مهاجم را جایگزین آنها کنند؟
اینجاست که باید بفهمی چرا و چطور و چگونه از منطقه‌ی گروس، یک شهر بیجار مانده با دهات‌های تابعه‌اش ، و دهاتی مثل دیواندره امروز به شهرستان تبدیل شده!
البته خود بیجار‌ی‌ها هم مقصرند! چرا که تا قومی دنبال تغییر و بزرگی نباشد، نه تغییر می‌کند و نه بزرگ می‌شود و حتی برعکس ، به خواری و آوارگی گرفتار می‌شوند، چیزی که امروز در بیجار قابل مشاهده است!

حبیب سهرابی
بیجار گروس

۲۵ خرداد ۱۴۰۰

میدان طالقانی و تبلیغات نامزدهای پر تعداد

  • حبیب سهرابی / Habib Sohrabi

به نام خدا

ساعات کاری پارکبانی یعنی ۸/۵ تا ۲/۵ و ۴/۵ تا ۸ شب ، برایم طولانی و خسته کننده بود و روز اول نزدیک ۲۵هزار قدم توسط مچ‌بند هوشمندم ثبت شد و برای پاهایم مشکل پیش آمده بود و مجبور بودم که از اینکار دست بکشم.

عکس نرم‌افزار مچ بند هوشمند
دنبال این بودم که اگر همین کار پارکبانی را به صورت شیفتی انجام دهم برایم خیلی خوب می‌شد ، بنابراین با مهندس مختارزاده در این زمینه حرف زدم، به دلایلی اولش قبول نکرد تا اینکه پریروز،صبح پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۰ زنگ زد تا شماره کارتم را برای واریز پول کارکردن ۱۰ روزه‌ام بپرسد و مجدد درخواستم را مطرح کردم... بعد از شاید نیم ساعت زنگ زد و گفت که در خیابان بانک ملی برای شیفت بعدازظهر میتوانم مشغول به کار شوم.
خلاصه بعد از ظهر قرار گذاشتیم و بعد از دادن مدارک قبلی‌ام - سفته ۱۰ میلیونی و کپی کارت ملی و شناسنامه- دستگاه کارت خوان و کلاه و کاور را تحویل گرفتم و دوباره شدم پارکبان.

شروع دوباره
حقوق ۱۰ روز کارم در دو شیفت در خیابان آزادگان : ۱۳۷ هزار تومان پول نقدی که همان موقع تبدیلش کردم به یک جفت کفش تابستانی و پریروز هم ۳۶۰ هزار تومان به حسابم واریز کردند.

اولین حقوقم از پارکبانی در شهر بیجار گروس


وللّه الحمد اولّا و آخرا
حبیب سهرابی
بیجار گروس
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۰

  • حبیب سهرابی / Habib Sohrabi