به نام خدا ۱. امروز حدود یکساعت را با مسعود حسینی به نشستن گذراندیم. موبایلش را ریست کرد و کلا موبایلش بهم ریخت . به پیشنهاد من موبایلش را ریست کرد.
۲. موقع پایان کار با مش حسین که مرد میانسالی است و میگوید که وام زیاد باید پرداخت کند حدود نیم ساعتی حرف زدیم و از جلوی حسینیه تا مغازه حسن مظفری ،باهم همقدم شدیم. او هم از شرایط کار و نحوهی سیاست کاری شرکت، گلایه داشت. ۳. امروز کارتهای پارکبانی را هم دادند
۴. مهندس مختارزاده ، حدود دو هفته است که میگوید امروز افسر میاد برای جریمهی رانندگانی که پول نمیدهند. یکی از کارهایی که انجام میدهند تراشیدن دشمن برای پارکبان است آنهم در این شهر کوچک. واقعا اگر جریمهای در کار بود بدون همکلام شدن با راننده و رودرو کردن پارکبان و راننده و گدایی از راننده، باید جریمه را بنویسند. این چیزی بود که مسعود و مش حسین هم بر آن تأکید داشتند. البته افسری هم در کار نبود و جریمهای هم ثبت نشد.
۵.. اما اصل مطلب: یکی از مشکلات پارکبانی ، سر و کله زدن با کارمندانی است که از تمام امتیازات دولتی و حکومتی استفاده میکنند و کامل و مطلق ، وابسته به حکومت هستند اما جوری رفتار میکنند که از اقشار مظلوم و دردمند جامعه و تحت ستم حکومت هستند، امروز با یکی از کارمندان بانک انصار سابق همکلام شدم یعنی او با من همکلام شد، ایشان که فرزند پاسدار میباشند و با کمک همین مناسبات به استخدام بانک انصار رسیدند مثل دخترانی که بخواهند پسر مزاحمی را بترساند، صدایش را کلفت کرد و گفت :« نه ماشینم را بنویس و نه بدهی خود را پرداخت میکنم ( این را چند بار با همان صدای دخترانهی غلیظ ، تکرار کرد) ؛ مگر بانک چقدر به من حقوق میدهد که پول پارکبانی هم بدهم!!! شهرداری برای من چکار کرده؟چه خدماتی به من داده ... » ؛ بعضی از کارمندان هم میگویند : کارمند این اداره هستیم و ماشینمان را کجا بذاریم ؟؛ این قشر جامعه که تحصیلکرده! هم هستند نمیفهمند که پارکینگ ماشین را باید اداره برایشان تأمین کند نه اینکه کنار خیابان عمومی را پارکینگ شخصی و ادارای خود بدانند. تحصیلکردهها و کارمندان این مملکت اینها هستند که همه چیز را سهم الارث پدریشان میدانند ؛ ای کسی که نمیدانم این مطالب را در چه دوره و تاریخی میخوانی ! از همین رفتار این جماعت مفت خور و زیاده خواه، پی به وضع مملکت و اوضاع آن ببر! لعنت خدا تا صبح قیامت بر پارتی داران و آشنابازان باد حبیب سهرابی بیجار گروس ۸ تیر ۱۴۰۰
نام کتاب: فرار از ایران نویسنده: کن فولت مترجم : منوچهر طاهرنیا
ON WINGS OF EAGLES BY: KEN FOLLETT
نوبت و تاریخ چاپ: اول، بهمن ۱۳۶۳ ناشر : انتشارات آشتیانی تعداد صفحات: ۳۹۲ صفحه. اندازهی صفحات: رقعی عکس: دارد شابک: ISBN:ندارد
* تاریخ ورود به کتابخانهی شخصی: شنبه ۱۴۰۰/۰۲/۲۵ سایت کتاب شرق ۴۰ه.ت * تاریخ مطالعه: مطالعهی اول از سهشنبه ۱۴۰۰/۰۳/۱۸ ساعت ۱۰:۱۷ تا سهشنبه ۱۴۰۰/۰۴/۰۱ ساعت ۱۷:۴۸
* معرفی و بررسی:
بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
این کتاب ماجرای فراری دادن دو کارمند آمریکایی از زندان قصر و به عبارت دیگر از ایران میباشد که در روزهای اول انقلاب اتفاق افتاده است و ماجرایی واقعی است. این کتاب خلاصه شدهی کتاب اصلی است یعنی حاشیهها و تبلیغات حذف شده و فقط داستان اصلی ذکر شده است. در هنگام خرید این کتاب و تحقیق در مورد آن متوجه شدم که این کتاب در ایران با سه اسم و توسط سه مترجم و سه ناشر چاپ شده است: چاپ اول و کامل با اسم "بر بال عقابها" و ترجمهی مسعود کشاورز و ۷۷۱ صفحه از انتشارات عطائی؛ "فرار عقابها″ با ترجمهی حسین ابوترابیان و ۴۹۴ صفحه از نشر نو ؛ و همین کتابی که خواندم و جالب یا عجیب اینکه هر سه، چاپ سال ۱۳۶۳ میباشند.
می توان گفت که کتابی تاریخی و ماجراجویی است و شامل مختصری از وقایع انقلاب و اتفاقاتی است که برای علاقمندان تاریخ انقلاب و داستانهای مهیج، جذاب است. میتوان به بعضی جزئیات پی برد که در کلیات کمتر گفته میشود بخصوص که چند دهه از آن سالها گذشته است.
+ بر اساس این کتاب ، یک سریال در آمریکا ساخته شده که البته دوبلهی فارسی ندارد. + در کتاب، از مرحوم دکتر سید شجاءالدین شیخالاسلام زاده، وزیر بهداری دوران امیرعباس هویدا و آموزگار اسم برده شده . آنطور که در اینترنت خواندم ایشان بعد از انقلاب و آزاد شدن از زندان جمهوریاسلامی و با وجودی که همسر و فرزندانش به آمریکا رفته بودند اما ایشان حاضر به ترک ایران نشدند و تا آخر عمر - سال ۱۳۹۳ - در ایران زندگی کردند و در زندان ، زمان جنگ و تا آخر عمر به طبابت مشغول بودهاند . همچنین بنیانگذار سازمان توانبخشی معلولین در ایران و سازمان اورژانس تهران و ایران در قبل از انقلاب بودهاند و اگرچه قرار بوده در اوایل انقلاب و به دستور مرحوم خلخالی اعدام شود اما با سر کار آمدن مرحوم گیلانی ، حکم اعدامش لغو و به حبس ابد و سپس بعد از ۵ سال آزاد شده و ... . + کتاب فهرست ندارد و یکی از زیباییهای کتاب ، وجود اسامی شخصیتهای اصلی کتاب در چند صفحهی اول است، همچنین به سبک کتابهای دههی ۶۰ و قبلتر، قرار گرفتن عکسها در لابهلای صفحات کتاب است که موقع خواندن از خستگی کاسته میشود ، برخلاف سبک امروزی که عکسها را در آخر کتاب چاپ میکنند. + نان بربری در سال ۱۳۵۷ در تهران ۷ ریال بوده و امروز در بیجار حدود ۱۲۰۰ تومان است. + در کتاب، فرمانده گروه نجات دو آمریکایی از ایران، یک سرهنگ بازنشستهی آمریکایی به اسم سیمونس است، وقتی به عکس این پیرمرد آمریکایی نگاه میکردم ، به فکرم رسید که تشخیص این آدم از یک پیرمرد ایرانی از نظر ظاهر و چهره و لباس پوشیدن سخت است !. + در کتاب به یکی از قصر یا اقامتگاه شاه در مهاباد اشاره شده که در اینترنت جستجو کردم اما مطلبی در این مورد نیافتم. در مورد کاخهای شاه در تهران و جاهای مختلف ایران، از جمله کیش، مطالبی خواندم که تعدادی از این کاخها الان متروکه هستند و به حال خود رها شدهاند!!! . در زمان شاه مردمان عادی به داخل این کاخها راه نداشتند و امروزه هم راه ندارند و تازه در حال تخریب هستند و ... . + تعداد عکسهای کتاب کمتر از عکسهای کتاب اصلی است. + ای کاش پولش را داشتم تا به ساختمانها و خیابان هایی که در این کتاب اسم برده شده سری بزنم، اگرچه شاید بعضی از آنها دیگر وجود نداشته باشند. + کاش کسی جواب میداد که اموال آمریکاییهای مقیم ایران ، از خانه و ماشین و وسایل خانه و ... به چه سرنوشتی دچار شدند. مثلا ماشینهایی که در سال بهمن سال ۱۳۵۷ در مرز سرو جا گذاشته شدند به چه سرنوشتی دچار شدند!؟ + این کتاب از چاپهای زمان جنگ است و عجیب است که بیشتر کتابهایی که خوانده ام و مربوط به این دوره بودهاند، از نظر شکل ظاهری، سالم و تر و تمیز بودهاند؛ شاید چون جوانان و یا مردمانی که قرار بوده این کتابها را بخوانند مشغول جنگ و یا درگیر جنگ بودهاند در نتیجه، لای این کتابها باز نشده!. این کتاب متولد بهمن ۱۳۶۳ میباشد یعنی حدوداً ۴ ماه از من بزرگتر است و در حالی که من اوراق شدهام اما این کتاب، تازه جان گرفته است.
بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ تصمیم گرفتم که باید و نباید های پارکبانی را بر اساس آنچه که در طول مدت پارکبانیام با آن برخورد میکنم در اینجا بنویسم انشاءالله: ۱.حتما مسیری را که ثبت پلاک میکنید دارای علائم و تابلوهای پارکبانی باشد ۲. اگر پارکبانی در خیابانهای اصلی شهر است به علائم راهنمایی و رانندگی توجه شود از جمله اینکه ماشینی را که دوبله پارک کرده یا روی خط عابر پیاده یا در اطراف میادین یا زیر تابلو توقف مطلقا ممنوع پارک کرده است ، ثبت پلاک نکنید و از راننده هم بخواهید - در صورت ضرورت و خوشرو بودن راننده وگرنه بیخیال- پارک نکند چون توسط پلیس راهور جریمه میشود. ۳. همانطور در جای دیگری هم گفتم ، نوشتن اعداد و ارقام خیلی مهم است چون اگر یک عدد را اشتباه وارد کنید یا باعث ضرر به راننده میشوید یا خودتان ضرر میکنید: من یکبار به جای ۱۰۰۰ تومان پول پارک ، ۱۰۰۰۰ تومان ثبت کردم که ۹ هزار تومان از جیب مبارک خودم رفت. در ثبت پلاک هم اگر اعداد را اشتباه وارد کنید هزینهی پارک به حساب رانندهی دیگری ثبت میشود... . ۴. نمیدانم شما که این مطلب را میخوانید پارکبان هستید یا میخواهید بشوید و یا اینکه روش پارکبانی در شهر و محل کار شما چگونه است اما برای گرفتن پول از راننده با او دهنبهدهن نشوید و همچنین دست به یقه هم نشوید و اصل را بر خوش اخلاقی و خوشکلام بودن بگذارید. یادتان باشد که همیشه رانندگانی هستند که مشکلاتشان را از چشم شما میبینند؛ این جور آدمها همهجا هستند. البته عدهای هم شما را عامل حکومت و در نتیجه عامل گرانیها میدانند... . به هر حال با رانندگان دهن به دهن نشوید ولی با این حال از کسی هم نترسید . ۵. در شهرهای کوچک، یکی از مشکلات زندگی، همشهری شدن با آدمهای عقدهای و کوتاهبین است که در پی فرصت هستند تا عقدهی خودشان را خالی کنند و از شما انتقام بگیرند بنابراین خیلی خود را تابلو نکنید. ۶. در حال حاضر که این مطالب را مینویسم، هزینهی یکساعت پارک در شهر بیجار، هزار تومان است. از وقتی پارکبانی شروع شده ، خیلیها که از نظر فرهنگی ضعیف هستند و همیشه به فکر زرنگبازی هستند، ماشینهای خود را در کوچه و پسکوچهها و جلوی درب و پارکینگ مردم پارک میکنند و نفرین و ناراحتی مردم و صاحبخانه را با دل و جان خریدارند و البته ارزشی هم برای حقالناس قائل نیستند. پیرمردی را میبینی که برای ندادن پول پارک چه دروغهایی بهم میبافد و چه اراجیفی سر هم میکند و چه بهانههایی میآورد که وقتی آدم در خلوت خودش فکر میکند تعجب میکند که این آدم ۶۰ سال عمرش را همینجوری طی کرده؛ تازه معنای خسران و حسرت و گذراندن عمر به پوچی و بطالت را میفهمی. شاید خندهدار باشد ولی پارکبان بودن هم خودش راهی برای به خود آمدن است.
۱. در حال عبور از جلوی ساختمان اریکه گروس بودم که کتابفروشی که برای شورای شهر شرکت کرده بود، در حال پخش تبلیغات خودش بود. میگفت: خانم آقا به این رأی بدید... . به من هم گفت. گفتم به مخالفان پارکبانی رأی نمیدهم. صدایش را بلند کرد و با حالت حمله و کمی عصبانیت گفت پارکبانی پول زور میگیرند ، برای مردم پارکینگ عمومی بسازند، پارکینگ طبقاتی بسازند... گفتم تو شورای شهر،- به ساختمانهای اطرافمون اشاره کردم و گفتم- کجای اینجا میشه همچین چیزی ساخت؟ ، موند چی جواب بده... ،گفت نوشتم و بازهم مینویسم ... گفتم ما از شهر کوچکی مثل دیواندره چی کم داریم؟ گفت دیواندره خیلی چیزها داره که ما نداریم؛ و این حرفش درست بود، واقعاً درست میگفت، دیواندره مردمانی یکدل و یکدست دارد و کتابفروش احمق ندارد! بعید میدانم کتابفروش های دیواندره در کنار خیابان ، کتاب « سکس مقدس است » را بفروشند ! حتی بعید میدانم که مردمانش اجازهی چنین کاری را بدهند. ۲. دیروز بود که کاغذی بدستم رسید که جمعی علاف و مفت خور و کسانی که خون مردم را در شیشه کردهاند و من نام آنها را « مسلمانان بو دار » گذاشتهام، چند نفر از نامزدهای شورای شهر را منتخب خود کرده بودند و از مردم هم میخواستند که به آنها رأی بدهند.
مدتی است و یا شاید سالهاست که نوعی از شخصیتپرستی و کیش شخصیتی در بین حکومتیها به وجود آمده که سرچشمهی همه چیز را به « مقام معظم رهبری » ختم میکنند. اینکه یکی از معروفترین جملههای مرحوم امام خمینی را به شخص دیگری منتسب میکنند هم یکی از این موارد است.
پناه میبریم بر خدا از چاپلوسان که خطرناکترین مردمان یک کشور و خطرناکترین دشمنان آن ملت هستند چراکه تمام نواقص خود و کشور را در پشت همین تملقگویی پنهان میکنند! الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ حبیب سهرابی بیجار گروس ۲۸ خرداد ۱۴۰۰ انتخابات شورای شهر و انتخابات سیزدهم ریاستجمهوری
عقیدهام این است که وقتی سؤالی از خدا میکنی و یا خدا را مورد بازخواست قرار میدهی، شاید آن لحظه ، خدا جواب ندهد و یا خودِ خدا با تو حرف نزند اما اتفاقاتی که میافتد طوری است که مطالب گنگ برایت گویا میشود و جواب سؤالهایت را در اتفاقات روزمره میگیری به شرطی که اهل تدبیر و عقل باشی و هوشیار باشی، به عبارت خیلی ساده: هیچ چیز اتفاقی و شانسی و همینجوری نیست بلکه تمام اتفاقات روزانه بر اساس برنامه و نظم و ترتیب است.
گاهی فکر میکردم که چرا در شهر بیجار ، برای آدم بیکسی مثل من - یا برای آدمهای بیکس- کاری نیست؟ چرا در این شهر کوچک ، به یک عده این همه رسیده و یک عده در رنج و فقر و کفر هستند-یا به عبارت درستتر - نگه داشته شدهاند؟! این روزها مصادف با ایام انتخابات است؛ انتخابات شورای اسلامی شهر - فکر کنم اسمش همینه اگه اشتباه نوشتم منظورم همین شورای شهر هستش- و انتخابات دوره سیزدهم ریاستجمهوری. شنبه ، که در خیابان توحید جنوبی و نزدیک میدان طالقانی در حال پلاکنویسی بودم، یکی از نامزدان شورای شهر، دقت کردی، یکی از نامزدان عضویت در شورای شهر از پلاکنویسی و پرداخت پولِ پارک ناراضی بود و گفت که دفتر تبلیغاتیاش اینجاست و دائم در حال آمد و رفت است ، بعد هم با حالت حماسی! گفت ما برای خدمت آمدهایم! ... ؛ برایم سؤال بود کسی که به قانون فعلی شهرش احترام نمیگذارد میخواهد در شورای شهر چه کاری انجام دهد؟! کجای این طرح ایراد دارد؟! چندنفر بیکار صاحب کار شدهاند و مقصر گرانی و وضعیت بد اقتصادی، این چند نفر پارکبان نیستند! دوشنبه هم، در همانجا مشغول پلاکنویسی بودم، پرایدی که عکس همین نامزد را چسبانده بود و به دفتر تبلیغاتی این نامزد در حال رفت و آمد است ، کنار زد و گفت که فامیلش به اسم آرین ، دوماه! برای این شرکت کار کرده و ۹ هزار پلاک ثبت کرده و پولش را ندادهاند و «سرمستی » هم پولش را ندادهاند و کلاهبردارن و تاکسیرانی هم گفته که فقط یه حمایتی از اینها میکنیم ... و من تصمیم گرفتهام اگر پارکبانی شماره پلاکم را بنویسد او را جلوی لگد ببندم تا مسئولش اینجا بیاید. دقت کنید! من تقریبا از اولینهای این طرح پارکبانی بودهام و طرح هنوز به دوماه نرسیده! پارکبانهایی به اسم آرین و سرمستی نداشتهایم، جالب اینجاست که این آرین و سرمستی برای پارکبانی مراجعه کردند که مهندس مختارزاده به خاطر سن کم و همچنین دعوا و مرافعه با صاحبکار قبلیشان، آنها را رد کرد... . برایم سؤال بود که این رانندهی دروغگو از این دروغش ، قصد داشت به چه چیزی برسد؟! این شخص که از همان قوم مهاجر(=مهاجم) به بیجار هستند و هنوز به عضویت شورای شهر نرسیدهاند و اینگونه برای نانخوران شهرداری و زیرمجموعهاش ، خط و نشان میکشند، وقتی به عضویت شورای رسیدند چه میکنند؟!!! به این فکر کردم که چرا چنین ماجرایی برای من پیش آمد و چرا با این افراد آشنا شدم؟! به عقیده ام فکر کردم و به دنبال تدبیر در این ماجرا بودم!. اول اینکه : دروغگو دشمن خداست، دشمنان خدا در حکومت اسلامی و حکومتی که ادعای نیابت امام زمان را دارد چکار میکنند ؟! چطور تایید صلاحیت شدهاند!؟
و اما دوم و مهمتر اینکه : اینجاست که پی به دلایل عقب افتادن این شهر میبری! پی به علت مهاجرت بیجاریها میبری تا قوم مهاجم را جایگزین آنها کنند؟ اینجاست که باید بفهمی چرا و چطور و چگونه از منطقهی گروس، یک شهر بیجار مانده با دهاتهای تابعهاش ، و دهاتی مثل دیواندره امروز به شهرستان تبدیل شده! البته خود بیجاریها هم مقصرند! چرا که تا قومی دنبال تغییر و بزرگی نباشد، نه تغییر میکند و نه بزرگ میشود و حتی برعکس ، به خواری و آوارگی گرفتار میشوند، چیزی که امروز در بیجار قابل مشاهده است!
ساعات کاری پارکبانی یعنی ۸/۵ تا ۲/۵ و ۴/۵ تا ۸ شب ، برایم طولانی و خسته کننده بود و روز اول نزدیک ۲۵هزار قدم توسط مچبند هوشمندم ثبت شد و برای پاهایم مشکل پیش آمده بود و مجبور بودم که از اینکار دست بکشم.
دنبال این بودم که اگر همین کار پارکبانی را به صورت شیفتی انجام دهم برایم خیلی خوب میشد ، بنابراین با مهندس مختارزاده در این زمینه حرف زدم، به دلایلی اولش قبول نکرد تا اینکه پریروز،صبح پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۰ زنگ زد تا شماره کارتم را برای واریز پول کارکردن ۱۰ روزهام بپرسد و مجدد درخواستم را مطرح کردم... بعد از شاید نیم ساعت زنگ زد و گفت که در خیابان بانک ملی برای شیفت بعدازظهر میتوانم مشغول به کار شوم. خلاصه بعد از ظهر قرار گذاشتیم و بعد از دادن مدارک قبلیام - سفته ۱۰ میلیونی و کپی کارت ملی و شناسنامه- دستگاه کارت خوان و کلاه و کاور را تحویل گرفتم و دوباره شدم پارکبان.
حقوق ۱۰ روز کارم در دو شیفت در خیابان آزادگان : ۱۳۷ هزار تومان پول نقدی که همان موقع تبدیلش کردم به یک جفت کفش تابستانی و پریروز هم ۳۶۰ هزار تومان به حسابم واریز کردند.
نام کتاب: سیاحت شرق یا زندگینامه آقا نجفی قوچانی به قلم خودش
نوبت و تاریخ چاپ: چاپ پنجم ۱۳۷۵ ناشر : انتشارات امیرکبیر تعداد صفحات: ۷۲۰ صفحه. اندازهی صفحات: رقعی عکس: دارد شابک: ISBN: 964-00-0192-9
* تاریخ ورود به کتابخانهی شخصی: ۱۴۰۰/۰۱/۱۶ * تاریخ مطالعه: مطالعهی اول از پنجشنبه ۱۴۰۰/۰۱/۱۹ ساعت ۱۰:۲۱ تا سهشنبه ۱۴۰۰/۰۳/۱۸ ساعت ۱:۰۱ بامداد
* معرفی و بررسی:
بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
این کتاب ، زندگینامه خودنوشت نویسنده یعنی مرحوم آیتالله قوچانی میباشد که یکی از کتابهای معروف ایشان، کتابی به نام سیاحت غرب است که در مورد سرگذشت ارواح است که روان شدهی آن را چندسال پیش خواندهام و خیلی دوست داشتم که این کتاب سیاحت شرق را نیز بخوانم ، البته کتاب اصلی و به قلم خودشان و نه اصلاح شده.
خاطرات کتاب از نظر زمانی مربوط به بیش از صد سال پیش و اواخر حکومت ناصرالدین شاه تا اواخر حکومت قاجار و به قدرت رسیدن رضاخان میباشد و شامل موارد زیادی است از جمله : آشنایی با زندگی در قسمت شمال شرقی ایران از یزد و اصفهان گرفته تا کربلا و نجف، وضعیت اجتماعی، نحوهی سفر با پای پیاده در روزگاران قدیم که خواندنش صفای خاصی دارد، نحوهی غذا خوردن ، درمان و دارو ، دلایل و نحوهی تغییر کاربری اراضی کشاورزی و باغات به کشت مواد مخدر، ازدواج، زندگی در امپراطوری عثمانی و ... و مطالب جالب و شنیدنی و خواندنی دیگر ؛ میتوان گفت که یک کتاب به اصطلاح، کشکولی است یعنی همه چیز در آن پیدا میشود: از سفرنامه، عرفان، شعر ، طنز، جدی ، طب قدیم ، جامعهشناسی، حدیث و قرآن و ... .
اگرچه نگارش کتاب بر اساس زمانهی خودش است و برای بعضیها مثل من ، فهم قسمتهایی از آن سخت است اما باز هم ارزش چندین بار خواندن و فکر کردن دارد و لازم است بگویم که اگر اینترنت نبود قسمتهایی را که عربی بود متوجه نمیشدم و برایم عجیب است که تاکنون کسی به فکر ترجمهی قسمتهای عربی کتاب و انتشار آن در فضای اینترنت برنیامده است به ویژه طلاب که به عربی مسلط هستند!.
+ خاطرههایی از ریگ شتران طبس یا کویر رباط خان؛ چشمهی آب گرم ورتون اصفهان؛ سفر پیاده برای زیارت کربلا. یکی از قشنگیهای کتاب این است که وقتی حرف از سفر و رفتن می آید منظور سفر با ماشین و قطار و هواپیما وحتی موتور و یا دوچرخه و درشکه نیست بلکه غالب با پای پیاده و گاهی با اسب و خر است؛ خاطرات زندگی در عراق در دورهی امپراتوری عثمانی و جنگ جهانی اول و نحوهی نفوذ انگلیس و ... .
+ نویسنده در بخش سفر پیاده به کربلا، با تخمین، تعداد زوار کربلا را پنجاه هزار نفر در طول سال تخمین میزند و همچنین نوشته که در مراسمی به سیصدهزارنفر رسیده است ، به این فکر کردم که آیا مرحوم قوچانی این فکر به ذهنش رسیده که شاید روزی زوار امام حسین علیهالسلام فقط در اربعین به هیجده میلیون نفر زائر برسد؟ شاید آن موقع ۱۸ میلیون عدد بزرگ و سنگینی بوده! ؛ و آیا در فکر و ذهن ما میگنجد که روزی - مثلا ۱۰۰ سال دیگر- زوار حضرت ارباب علیهالسلام به یک میلیارد نفر برسد؟
+ در صفحهی ۳۳۸ ، نوشته که اکثر طلاب ، عبا و عمامه و مدرسه را دام قرار داده و درس خوان نبوده و دنبال کلاشی بودهاند؛ این حرف من را یاد چند خاطره انداخت: یک بنده خدایی بود که بعد از دبیرستان رفت و طلبه شد، روزی در دنباله حرف زدنمان که چرا لباس آخوندی نمیپوشی و پیشنماز نمیایستی گفت: حبیب، من برای اینکه سربازی نروم رفتم دنبال آخوندی و هیچوقت هم لباس نمیپوشم ... . و الحق هم هیچ وقت لباس نپوشید و یا من هیچ وقت او را با لباس ندیدم. یک بنده خدایی هم بود که روزی در زمان پارهقتی در گوهترین سازمان جهان، معنی أسئله التوبه را از او پرسیدم که نتوانست جواب بدهد و من مانده بودم که چطور آخوندی است که ترجمهی یکی از رایجترین جملات در دین را نمیداند!!! ... .
+ در بیش از صد سال پیش، نویسنده که یک عالم دینی بوده در خانه همسرش زندگی میکرده و گاهی که در مخارج زندگی درمانده میشده از پول همسرش استفاده میکرده که این مطلب برایم جالب بود.
+ مطالبی که یاد گرفتم: خشکاندن آلو در دهان برای رفع تشنگی؛ زیارت کربلا فقط سه روز ؛ ترساندن سگهای یک محله یا مکان برای نشناختن شما با پوشاندن صورت ؛ امر بین الامرین؛ ...
+ مطالبی که نفهمیدم: نماز لعل گردد ؛ بیبی شدن ؛ حلت البرکة
+ ترجمهی برخی لغات که حوصلهی نوشتنش را داشتم: عامل: متخصص سائقه: محرک، سوق دهنده مشحون: پر شده، آکنده مطبوع: چاپ شده نَکث: شکستن پیمان آفاق: جهان، عالم انفس: نفسها، جانها طیبت: مزاح، شوخی کیفیت: چگونگی شامخ: بلند؛ مرتفع. محاوره : با هم سخن گفتن؛ گفتگو کردن. مجازی: (مَ) [ ع . ] (ص نسب .) غیرحقیقی . بهیه: (بِ یَّ) [ ع . بهیّة ] (ص .) 1 - روشن ، تابان . 2 - نیکو، زیبا. قراء:قریه: آبادی بزرگی که دارای خانههای بسیار و مزارع باشد روستا؛ ده. جبال شامخه: کوههای بلند و مرتفع حساب جمل : حروف ابجد و شمارش به وسیله حروف ابجد نصاب الصبیان : منظومه ایست به زبان عربی برای یادگیری زبان عربی معمیات عدیده: معماها و دانستنی های فراوان نوبه:(نُ بِ) تب کردن یک روز در میان یا چند روز در میان . راغ: صحرا و بیابان شایقتر : مشتاقتر ریجه: [ ج َ/ ج ِ ] (اِ) طنابی که رخت را روی آن آویزند شفتی : شاخه های نازک و ترکه ای درخت تتن: تنباکو لاتحصی: بی شمار طوعا و کارها : خواسته و ناخواسته انقی من الوضو: نابتر از وضو ما نحن فیه: آنچه در آن هستیم قرع و انبیق: از وسایل تقطیر و کیمیاگری است و مجاز از حساب و وزن کردن است بعبارة آخری: به عبارت دیگر عبادت معدن: اصل و اساس عبادت بلا واعیه شهوت: بدون درک شهوت
+ اگر کسی زبان عربی میداند از او ممنون میشوم ترجمهی جملات زیر را برایم بنویسد: فانظر کیف ساق المشتری الی باب دارها رحمه منه علیها و علی مثلها
و بعداللتیا و التی سئل سید بما کنا فیه من الجیث و الجدال
کفی وضوحه عن البحث و الجدال و السؤال و الاستدلال کبیاض الملح و سواد الفحم و الذغال
کما اشتهر انه ع قال آن ههنا زیارة الامیر و خبز الشعیر و ماء النمیر : همچنین معروف است که ص فرمود که اینجا دیدار امیر ، نان جو و آب خوشگوار و شیرین است
بتجلدی لشامتین اریهم انی لریب الدهر لا اتضعضع ۳۳۷
فرج الله عنک کما فرجت عنی۴۳۵
«النّاس کُلُّهُم هَالِکوُن إِلَّا العَالِموُن، و العَالِموُن کُلّهُم هالکون إلّا العَامِلُون، وَ العَامِلُون کُلُّهُم هَالِکوُن إِلّا المُخلَصون، وَ المُخلَصون فی خَطَرٍ عَظیمٍ» (ترجمه و تفسیر نهج البلاغه (فارسی) محمد تقی جعفری، معاصر، ج 13، ص 115)
ترجمه: تمامی انسانها هلاکند، به غیر از عالمها – تمامی عالِمها هلاکند به غیر از عمل کنندگان (عاملین به علم) – تمامی عمل کنندهها هلاکند، به غیر از مخلَصهای آنان و مخلَصها نیز در خطر عظیمی قرار دارند. ۵۷۴
یکاد زیتها یضی و لولم تمسسه نار۴۳۷
و انما النهی بعد التناهی۵۷۴ ابتدا خود از کار زشت باز ایستید و سپس دیگران را نهى کنید. (نهج البلاغه:خطبه ١٠٥ ص١٩٤
اذا لْعِلْمُ نُورٌ یقْذِفُهُ اللّه فِی قَلْبِ مَنْ یشآء و یَهْتِفُ بِالْعَمَلِ، فَإِنْ أَجَابَهُ، وَ إِلَّا ارْتَحَلَ عَنْه. در اینصورت علم، نوری است که خداوند به قلب هر کس که بخواهد می افکند و عمل را فرا مى خواند، اگر پاسخ داد، مى ماند و گرنه، از آنجا رخت بر مى بندد.۵۷۵
+نویسنده در دوجا از کتاب برای بیان اینکه بگوید « خودش را به آن راه زده » یا « خودش را به گیجی و نفهمیدن زده » از جملهی « کوچهی حسن چپ » استفاده کرده که البته امروزه این جمله به « کوچه علی چپ » معروف است؛ واقعا برایم سؤال است که چرا برای بیان مطلب به این راحتی از ضربالمثلهای که اسامی معروفی در آنها وجود دارد استفاده میکنند؟! و اینکه میگویند این ضربالمثلها بیغرض است و هدفی پشت آن نیست از نظر من کاملاً اشتباه و نشانهی نادان بودن گویندهی آن است و بدون هیچ شکی در پشت اینگونه ضربالمثلها و شعرها و مطالبی که یکجوری به عقاید اسلامی و الخصوص عقاید شیعه ربط دارد اهدافی وجود دارد .
+ در هنگام خواندن این کتاب، علاقمند شدم که بدانم انتشارات امیرکبیر متعلق به چه کسی است، بعد از جستجو فهمیدم که انتشارات امیرکبیر در قبل از انقلاب و توسط شخصی به اسم عبدالرحیم جعفری و در سال ۱۳۲۸ تأسیس شده که در جریان مصادرههای اول انقلاب ، این انتشاراتی نیز به نفع انقلاب مصادره شده و مرحوم جعفری تا زمان مرگ به دنبال بازپسگیری انتشارات بوده ولی موفق نشده و همچنین خاطراتش را در مورد انتشارات امیرکبیر نوشته که تاکنون دو جلد آن منتشر شده و آنطور که من خواندم جلد سومش اجازه انتشار نیافته.
آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند، این کتاب به دلم نشست. البته باید یکبار دیگر آن را بخوانم چون اینبار که به یافتن معنای لغات و آیات و احادیث و جملات عربی گذشت. خداوند رحمتش کند و فاتحهای بخوانیم و ثوابش را نثار روحش کنیم. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل لولیک الفرج. خدا به مصحح کتاب هم خیر بدهد که تلاش نموده و زحمت کشیده تا این کتاب در دسترس عموم قرار بگیرد.
نام کتاب: شگفتی های دانش نویسنده: ملکجمشید گوهری (۱۳۳۷)
نوبت و تاریخ چاپ: چاپ اول ۱۳۹۰ ناشر : انتشارات تیزهوشان برتر - انتشارات خیام آزمون تعداد صفحات: ۸۰ صفحه. اندازهی صفحات: رقعی عکس: دارد شابک: ISBN: 978-600-92373-7-1
* تاریخ ورود به کتابخانهی شخصی: سهشنبه ۱۳۹۷/۱۱/۰۹ به لطف آقای صحرایی ، کتابدار کتابخانههای عمومی شهر بیجار * تاریخ مطالعه: مطالعهی اول از ساعت ۸:۵۸ تا ۱۲:۱۰ روز جمعه ۱۴۰۰/۰۲/۰۷
* معرفی و بررسی:
بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
این کتاب ، خواننده و به ویژه نوجوانان را با پنجاه پدیده و تجربهی علمی و فیزیکی آشنا میکند و خواندنش برای هر سنی مفید است به ویژه برای خانوادههای دارای نوجوان ، سرگرم کننده میباشد. یک مطلبی که هنگام خواندن کتاب نظرم را جلب کرد اینکه : کتاب چاپ سال ۱۳۹۰ است یعنی ده سال پیش، در صفحه ۶۴ کتاب نوشته: چهار سکه ۲۵ تومانی جدید را ... ؛ جالب اینکه همانطور که میدانید الان دیگر سکهی ۲۵ تومانی در این اوضاع گرانی وجود خارجی ندارد! و به عبارت دیگر سکهی ۲۵ تومانی حذف شده است. سکهی ۲۵ تومانی جدید، سکهای بود دایرهای شکل که از دو قسمت تشکیل شده بود: وسط آن مسی بود و اطراف آن حالت نقرهای رنگ بود که با ضربه زدن به وسط سکه ، میشد این دو تکه را از هم جدا کرد.
نام کتاب: یوگا نویسنده: لین مارفال مترجم : شهرام پورانفر
نوبت و تاریخ چاپ: هشتم ، ۱۳۷۷ ناشر : غزالی تعداد صفحات: ۱۱۶ صفحه. اندازهی صفحات: وزیری عکس: دارد شابک: ISBN: 964-6282-07-5
* تاریخ ورود به کتابخانهی شخصی: یکشنبه ۱۳۸۰/۰۴/۲۵ * تاریخ مطالعه: مطالعهی دوم از دوشنبه ۱۴۰۰/۰۲/۲۰ ساعت ۱۹:۲۰ تا پنجشنبه ۱۴۰۰/۰۲/۲۳ ساعت ۱۵:۵۶
* معرفی و بررسی:
بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
این کتاب آموزش حدود ۲۵ حرکت یوگا میباشد.
+ مشکلات و نواقص کتاب: کتاب ، فهرست ندارد؛ در صفحهی ۱۲ کتاب در مورد دستورات تنفسی در پشت جلد کتاب نوشته اما در پشت جلد کتاب چیزی وجود ندارد که احتمالاً ناشر یا مترجم فراموش کردهاند، شاید هم کتاب اصلی فاقد آن بوده است، البته یک تمرین تنفسی در اواسط کتاب وجود دارد ؛ بعضی از تمرینات نامفهوم هستند و آموزش آنها مرحله به مرحله و کامل نیست و در بعضی تمرینات هم عکس با توضیح مطابق نیست ، به نظرم این کتاب به همراه یک مجموعه عرضه شده و یا اینکه برای تمرین زیر نظر مربی طراحی شده است. + ص۱۳: (آرامی و نرمی کلید موفقیت در یوگا است و بهتر است ده دقیقه وقت صرف کنید تا حرکتی را کاملا به درستی انجام دهید تا این که در چهار یا پنج دقیقه حرکت نادرست و ناقص انجام گیرد. ) به نظرم این جمله یکی از نکات کلیدی این کتاب و از نکات کلیدی در تمرین یوگاست. + این کتاب از اولین کتابهایی است که در حدود ۲۰ سال پیش خریدهام ، یادگار روزهایی که عشق هیپنوتیزم و یوگا داشتم.
امروز سهشنبه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۰ تصمیم گرفتم که بیخیال پارکبانی بشوم. هم به دلیل درد انگشت پای چپم و هم به خاطر سروکله زدن با مردم و رانندهها و هم بخاطر تبعیضی که دیدم. نمیدانم این قضیه که همیشه و در هر جا یک سوگلی پیدا میشود که بقیه دلزده میشوند از کجا پیدا شده و چرا اینطوریست؟! . امروز بعدازظهر وقتی کانال گروه پارکبانی را نگاه میکردم دیدم که یکی از مغازهدارها با یکی از پارکبانان به اسم مسعود حسینی که پارکبان خیابان اریکه بود درگیر شده و او را مورد ضرب و شتم قرار داده. برایم جالب بود که همان روزی که من تصمیم به ترک اینکار گرفتهام این اتفاق افتاده است که خود مزید بر علتهای دیگر شد.
خیابان آزادگان که پارکبانش بودم ساختمانی دارد که وقتی کوچک و در دوران ابتدایی بودم، مخابرات و تلفنخانهی شهر بیجار بود. بعداً دادگستری شد تا همین ۴-۵ سال پیش که الان متروکه هستش. جلوی این ساختمان یا درستتر بگم جلوی این اتاق ورودی که در عکس زیر میبینید باجههای زردرنگ تلفن همگانی بود که با سکههای معروف به ۲هزاری کار میکرد. وقتی بچه بودم یکبار با برادرم برای زنگ زدن به برادر بزرگمان که در سربازی بود و یا دقیق یادم نیست شاید برای زنگ زدن به شخص دیگری به اینجا آمدهام که آن صحنهی شلوغ و آدمهای داخل کیوسک و صف و سروصدا یادم هست. این چند روزی هم که اینجا پارکبان بودم ، یادگاری سربازها را روی در و دیوار و کنتور گاز و لوله ناودان دیدم که البته نشد عکس بگیرم.
در این مدت با پدر و پسر گردهپز فحاشی آشنا شدم که پسره ادعا میکرد که نظامی است و در مرز خدمت میکند و قرار است بوسیلهی پارتیهایش به بیجار بیاید. با رانندهی ادارهی برق آشنا شدم که میگفت پدرش از خدمتگزاران و دستاندرکاران اول انقلاب بود و برای جلوگیری از حیف و میل بیتالمال و سوءاستفاده نکردن از آن ، از ادارهی اوقاف بیرون آمده و الان من (=همان راننده که حدود ۵۰ سالی یا بیشتر سن ) باید با ماشین خودم رانندهی ادارهی برق باشم ؛ البته کارت جبهه هم داشت و میگفت دنبال سوءاستفاده نبوده و نیستم و بحثمان بر سر بیعدالتی و تبعیض و اینجور حرفها بود که میگفت اون ۱۰-۱۲ سال اول انقلاب ، انقلاب بوده و بعد همه چی اینجوری شده و ... . با کارمندی از ادارهی برق آشنا شدم که میخواست تا شماره پلاکش را حفظ کنم تا بعد از آن دیگر برایش ثبت پلاک نکنم!!! ؛ احمق نمیدانم چه جوری فکر میکرد. یکی از مشکلاتمان با کارمندان حکومتی بود که میخواستند همجوره از زیر پول دادن در بروند و واقعا چه حس بد و چه حالت زشتی در انسان ایجاد میشود از این حقوق بگیران حکومت جمهوری اسلامی و انسان به فکر فرو میرود که : پس بگو پسر که این مملکت چطور از همه جا گندیده. با مردکی آشنا شدم که برای ندادن ۵۰۰ تومان پول پارک دست به دامن رییس تاکسیرانی شهر بیجار شد. آخ! بگذریم .
قرار شد که فردا وسایلی را که تحویل گرفتهام پس بدهم و سفتهام را پس بگیرم. اینم از کار پارکبانی.
وللّه الحمد اولّا و آخرا حبیب سهرابی بیجار گروس ۱۴۰۰/۰۲/۰۷
کاظم نوربخش را از دورانی که در بوفهی ادارهی ارشاد مینشست، به قیافه میشناسم. بعد از سریال نونخ چهرهای شناخته شده شد . حوالی غروب امروز بعد از پارک ماشینش ، جلو آمد و پرسید اینجا هم شامل پارکبانیه... ، گفتم عکس بندازیم و قبول کرد، سیدحسین موسوی را هم صدا زد ؛ اول ماسک و عینک داشتم( عکس بالا ) ، سلمان یا همان کاظم نوربخش در مورد برداشتن عینک و ماسک تذکر داد که در عکس مشخصه ...
امروز تولدم بود. ۳۶ سالگی. باور میکنید که خودم یادم نبود. تبریک بانک انصار به یادم آورد البته اولش کمی تعجب و شک داشتم که با رسیدن تبریک سایر بانکها و نگاه به تقویم، مطمئن شدم.
امروز دوشنبه ۱۴۰۰/۰۲/۰۶ ، بعدازظهر مهندس آمد و برگههای جدید که برای اخطار به راننده بود را نشان داد ... پرسیدم که هزینه چقدر بود برگه بذاریم گفت ۲۰ تومن. مازیار فرامرزپور و سهراب محمدی، دادشان بلند شد که اگه بگیم بیستمن ، مارو میکشن... منم همینطور، چون پول زیادی هستش.
بگذریم. قراره از فردا برم خیابان طالقانی و باز شروع دردسر و سروکله زدن با رانندهها... این اولین عکسم در ۳۶ سالگی است و در خیابان آزادگان .
. به دلیل مشکل پاهام و درد کف پاهام و اذیت کردن انگشت شست پای چپم( که در کوهنوردی پارسال مشکل خونمردگی زیر ناخن پیدا کرد ) و مشکلات دیگر تصمیم گرفتم که دیگر به پارکبانی نیام. اولش رفتم یه جفت صندل گرفتم که نوک پاهام اذیت نشه و بعد آستخارهای گرفتم که اینکارو ترک کنم که جواب منفی بود . فعلا تو اینکارم تا ببینم قضا و قدر الهی چیه.
امروز موقع ظهر پسری خوشتیپ و خوش چهره اما با ظاهری ژولیده ، اصرار داشت که ده هزار تومان به او کمک کنم. واقعا چرا همچین جوانان رشیدی فقط به دلیل نداشتن پارتی و سرپرست مناسب باید به گدایی بیفتن.
حبیب سهرابی بیجار گروس ۶ اردیبهشت ۱۴۰۰ درب پلیس فتا
یکی از مشکلات پارکبانی ، کارمندان مفتخور و زورگوی حکومتی هستند، بخصوص آنهایی که روابط دارند و به ویژه آنهایی که ادعای خداشناسی دارند که از جملهی آنها حاجییییییآقا منصوری و همسر دانشمندشان میباشند که در دست به گوشی شدن و تماس با رئیس و رؤسا و شناسایی حق مردم تبحر ویژه دارند اما در شناسایی حق پارکبانان و بیکاران لال و گنگ و فلج عقیدتی هستند و متخصص در نان بریدن آدمهای بیکس و کار هستند. حاجیآقا که پشت فرمان ذکر میگفتند ( حالا ذکر کی ، خودش بهتر میداند) اما ماشینش پارک شده بود و من به فرمان وظیفه هم برگهی اطلاعرسانی به حضرت نانبرش دادم و هم ثبت پلاک ماشینش را نمودم. حضرت کت و شلواریش به نیم ساعت نرسیده، هراسان و گریان و نالان به همراه زنش پیش من آمد و ضمن اعتراض به اینکه چرا او را ثبت پلاک نمودهام با بغضی که حرف زدنش را قطع میکرد گفت همین الان پیش خودت به بهرامی رئیس تاکسیرانی زنگ میزنم و ... . امام بهرامی لعنت الله علیه که نمیدانم از چه وحشت داشتند ، وحشت زده گفت که کاغذی را که او دادهای پس بگیر و پلاکش را حذف کن، گفتم : برگهی اطلاعرسانیست، گفت هرچی هست پس بگیر. بحث بر سر این بود که تا نیم ساعت نباید ماشین ثبت پلاک شود و حاجیآقا میگفت این حق مردم است و من دستورالعمل را خواندهام. اینجا میخواهم یک سؤال تاریخی از امام بهرامی لعنت الله علیه و حاجیآقا منصوری بپرسم: یک پارکبان در خیابان به این شلوغی و پر از ماشین ، چطور تشخیص بدهد که کدام ماشین نیم ساعت پارک کرده ؟ اینطوری برای هر ماشین باید یک پارکبان باشد. دقت کنید تا با هم بخندیم: یک ماشین کنار خیابان پارک میکند، شما شروع به گرفتن نیم ساعت میکنید! بعد از ۱۵ دقیقه ماشین بعدی پارک میکند، برای همین هم نیم ساعت را شروع میکنی، همینجور برو تا دهتا ماشین، یهویی این وسط دوتاشون که معلوم نیست و دقیقا چندم هستند از پارک خارج میشوند، ... حالا پیدا کنید پرتقال فروش را!
حاجیآقا منصوری که واضح و مبرهن از ذکر شبانه سرمست و لایعقل بود( حالا ذکر کی ، خودش بهتر میداند) ، برگهی زیر را که فقط جهت اطلاع رسانیست به من تحویل داد... . حاجیآقا و همسرشان ، ظفرمندانه پس از فتح قله، هیهی کنان سوار ماشین شدند و رفتند. سوال بود برایم که اگر من هم جزو فامیل زن حاجیآقا بودم و یا پسرشان بودم همین رفتار را با من داشتند؟!!!
بگذریم؛ فقط نمیدونم حواستون بود یا نه که حاجیآقا برای ۵۰۰ تومن پول پارک چه المشنگهای راه انداخت تا پول ندهد. انشاءالله که بعداً پولشو میده... .
یکی از بدبختیهای این مملکت، همین بیمغزها یا نخودمغزها هستند که دستورالعمل هایی به این خندهداری مینویسند.
لعنةالله علیالظالمین
حبیب سهرابی بیجار گروس ۴ اردیبهشت ۱۴۰۰ حوالی ساعت ۱۰ خیابان آزادگان جلوی دادگستری سابق