🔏ڪٺابخانه‌ی خصوصےحبٻب سهرابـے

استفاده از مطالب وبلاگ فقط با ذکر صلوات حلال است

🔏ڪٺابخانه‌ی خصوصےحبٻب سهرابـے

استفاده از مطالب وبلاگ فقط با ذکر صلوات حلال است

🔏ڪٺابخانه‌ی خصوصےحبٻب سهرابـے

« بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ »
‹« اَللَّهُمَّ صَلِّ‌عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ‌مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ »›

🚨 هرگونه دانلود و کپی و استفاده از مطالب این وبلاگ «فقط» با ذکر صلوات بر پیامبر گرامی اسلام و اهل بیت ایشان ، حلال و آزاد است.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم



* برای دیدن تصاویر با کیفیت بهتر ، بر روی آن‌ها کلیک/لمس کنید و در ادامه دریافت نمایید.

* اندازه‌ی کتاب ( عدد بزرگ : طول کتاب ؛ عدد کوچک: عرض کتاب ):
رقعی ۱۴/۸ × ۲۱
وزیری ۱۶/۵ × ۲۳/۵
پالتویی کوچک ۱۰ × ۱۹
پالتویی بزرگ ۱۱/۵ × ۲۲
جیبی ۱۱ × ۱۵
نیم جیبی ۸ × ۱۱/۵
جیبی رقعی ۱۴ × ۱۰/۵
رحلی ۲۱ × ۲۸
رحلی سلطانی ۲۴ × ۳۳
خشتی بزرگ ۲۲ × ۲۲
خشتی کوچک ۱۹ × ۱۹

*** اصل ۲۳ قانون اساسی:
تفتیش عقاید ممنوع است و هیچ‌کس را نمی‌توان به صرف داشتن عقیده‌ای مورد تعرض و موُاخذه قرار دارد.
--------------------------
اَللَّهُمَّ صَلِّ‌عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ‌مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ

حرف‌های مهم
طبقه بندی موضوعی
نوشته‌های قبلی
آخرین نظرات
  • ۱۴ فروردين ۰۳، ۰۰:۳۰ - hassan
    good
پیوندهای مفید و لازم

کتاب سیاحت شرق

 

صفحاتی از کتاب سیاحت شرق

 

 

نام کتاب: سیاحت شرق یا زندگینامه آقا نجفی قوچانی
به قلم خودش

نوبت و تاریخ چاپ: چاپ پنجم ۱۳۷۵
ناشر : انتشارات امیرکبیر
تعداد صفحات: ۷۲۰ صفحه.
اندازه‌ی صفحات: رقعی
عکس: دارد
شابک:  ISBN: 964-00-0192-9

* تاریخ ورود به کتابخانه‌ی شخصی: ۱۴۰۰/۰۱/۱۶
* تاریخ مطالعه: مطالعه‌ی اول از پنجشنبه ۱۴۰۰/۰۱/۱۹ ساعت ۱۰:۲۱ تا سه‌شنبه ۱۴۰۰/۰۳/۱۸ ساعت ۱:۰۱ بامداد

* معرفی و بررسی:

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

این کتاب ، زندگینامه خودنوشت نویسنده یعنی مرحوم آیت‌الله قوچانی می‌باشد که یکی از کتابهای معروف ایشان، کتابی به نام سیاحت غرب است که در مورد سرگذشت ارواح است که روان شده‌ی آن را چندسال پیش خوانده‌ام و خیلی دوست داشتم که این کتاب سیاحت شرق را نیز بخوانم ، البته کتاب اصلی و به قلم خودشان و نه اصلاح شده.
 
خاطرات کتاب از نظر زمانی مربوط به بیش از صد سال پیش و اواخر حکومت ناصرالدین شاه تا اواخر حکومت قاجار و به قدرت رسیدن رضاخان می‌باشد و شامل موارد زیادی است از جمله : آشنایی با زندگی در قسمت شمال شرقی ایران از یزد و اصفهان گرفته تا کربلا و نجف، وضعیت اجتماعی، نحوه‌ی سفر با پای پیاده در روزگاران قدیم که خواندنش صفای خاصی دارد، نحوه‌ی غذا خوردن ، درمان و دارو ، دلایل و نحوه‌ی تغییر کاربری اراضی کشاورزی و باغات به کشت مواد مخدر، ازدواج، زندگی در امپراطوری عثمانی و ... و مطالب جالب و شنیدنی و خواندنی دیگر ؛ می‌توان گفت که یک کتاب به اصطلاح، کشکولی است یعنی همه چیز در آن پیدا می‌شود: از سفرنامه، عرفان، شعر ، طنز، جدی ، طب قدیم ، جامعه‌شناسی، حدیث و قرآن و ... . 

اگرچه نگارش کتاب بر اساس زمانه‌ی خودش است و برای بعضی‌ها مثل من ، فهم قسمت‌هایی از آن سخت است اما باز هم ارزش چندین بار خواندن و فکر کردن دارد و لازم است بگویم که اگر اینترنت نبود قسمت‌هایی را که عربی بود متوجه نمی‌شدم و برایم عجیب است که تاکنون کسی به فکر ترجمه‌ی قسمت‌های عربی کتاب و انتشار آن در فضای اینترنت برنیامده است به ویژه طلاب که به عربی مسلط هستند!.

+ خاطره‌هایی از ریگ شتران طبس یا کویر رباط خان؛ چشمه‌ی آب گرم ورتون اصفهان؛ سفر پیاده برای زیارت کربلا. یکی از قشنگی‌های کتاب این است که وقتی حرف از سفر و رفتن ‌می آید منظور سفر با ماشین و قطار و هواپیما وحتی موتور و یا دوچرخه و درشکه نیست بلکه غالب با پای پیاده و گاهی با اسب و خر است؛ خاطرات زندگی در عراق در دوره‌ی امپراتوری عثمانی و جنگ جهانی اول و نحوه‌ی نفوذ انگلیس و ... .

+ نویسنده در بخش سفر پیاده به کربلا، با تخمین، تعداد زوار کربلا را پنجاه هزار نفر در طول سال تخمین می‌زند و همچنین نوشته که در مراسمی به سیصدهزارنفر رسیده است ، به این فکر کردم که آیا مرحوم قوچانی این فکر به ذهنش رسیده که شاید روزی زوار امام حسین علیه‌السلام فقط در اربعین به  هیجده میلیون نفر زائر برسد؟ شاید آن موقع ۱۸ میلیون عدد بزرگ و سنگینی بوده! ؛  و آیا در فکر و ذهن ما می‌گنجد که روزی - مثلا ۱۰۰ سال دیگر- زوار حضرت ارباب علیه‌السلام به یک میلیارد نفر برسد؟ 

+ در صفحه‌ی ۳۳۸ ، نوشته که اکثر طلاب ، عبا و عمامه و مدرسه را دام قرار داده و درس خوان نبوده و دنبال کلاشی بوده‌اند؛ این حرف من را یاد چند خاطره انداخت: یک بنده خدایی بود که بعد از دبیرستان رفت و طلبه شد، روزی در دنباله حرف زدنمان که چرا لباس آخوندی نمی‌پوشی و پیشنماز نمی‌ایستی گفت: حبیب، من برای اینکه سربازی نروم رفتم دنبال آخوندی و هیچ‌وقت هم لباس نمی‌پوشم ... . و الحق هم هیچ وقت لباس نپوشید و یا من هیچ وقت او را با لباس ندیدم. یک بنده خدایی هم بود که روزی در زمان پاره‌قتی در گوه‌ترین سازمان جهان، معنی أسئله التوبه را از او پرسیدم که نتوانست جواب بدهد و من مانده بودم که چطور آخوندی است که ترجمه‌ی یکی از رایج‌ترین جملات در دین را نمی‌داند!!! ... . 

+ در بیش از صد سال پیش، نویسنده که یک عالم دینی بوده در خانه همسرش زندگی می‌کرده و گاهی که در مخارج زندگی درمانده می‌شده از پول همسرش استفاده می‌کرده که این مطلب برایم جالب بود.

+ مطالبی که یاد گرفتم: خشکاندن آلو در دهان برای رفع تشنگی؛ زیارت کربلا فقط سه روز ؛ ترساندن سگهای یک محله یا مکان برای نشناختن شما با پوشاندن صورت ؛ امر بین الامرین؛ ...

+ مطالبی که نفهمیدم:
 نماز لعل گردد ؛ بی‌بی شدن ؛ حلت البرکة 

+ ترجمه‌ی برخی لغات که حوصله‌ی نوشتنش را داشتم:
عامل: متخصص
سائقه: محرک، سوق دهنده
مشحون: پر شده، آکنده
مطبوع: چاپ شده
نَکث: شکستن پیمان
آفاق: جهان، عالم
انفس: نفسها، جانها
طیبت: مزاح، شوخی
کیفیت: چگونگی
 شامخ:
بلند؛ مرتفع.
محاوره :
با هم سخن گفتن؛ گفتگو کردن.
 مجازی: 
(مَ) [ ع . ] (ص نسب .) غیرحقیقی .
 بهیه:
(بِ یَّ) [ ع . بهیّة ] (ص .) 1 - روشن ، تابان . 2 - نیکو، زیبا.
قراء:قریه:
آبادی بزرگی که دارای خانه‌های بسیار و مزارع باشد روستا؛ ده.
جبال شامخه: کوه‌های بلند و مرتفع
حساب جمل : حروف ابجد و شمارش به وسیله حروف ابجد
نصاب الصبیان : منظومه ایست به زبان عربی برای یادگیری زبان عربی
معمیات عدیده: معماها و دانستنی های فراوان
نوبه:(نُ بِ) تب کردن یک روز در میان یا چند روز در میان .
راغ: صحرا و بیابان
 شایق‌تر :  مشتاق‌تر
ریجه: [ ج َ/ ج ِ ] (اِ) طنابی که رخت را روی آن آویزند
شفتی : شاخه های نازک و ترکه ای درخت
تتن: تنباکو
لاتحصی: بی شمار
طوعا و کارها : خواسته و ناخواسته
انقی من الوضو: نابتر از وضو
ما نحن فیه: آنچه در آن هستیم
قرع و انبیق: از وسایل تقطیر و کیمیاگری است و مجاز از حساب و وزن کردن است
بعبارة آخری: به عبارت دیگر
عبادت معدن: اصل و اساس عبادت
بلا واعیه شهوت: بدون درک شهوت

+ اگر کسی زبان عربی می‌داند از او ممنون میشوم ترجمه‌ی جملات زیر را برایم بنویسد:
فانظر کیف ساق المشتری الی باب دارها رحمه منه علیها و علی مثلها 

و بعداللتیا و التی سئل سید بما کنا فیه من الجیث و الجدال


کفی وضوحه عن البحث و الجدال و السؤال و الاستدلال کبیاض الملح و سواد الفحم و الذغال

کما اشتهر انه ع قال آن ههنا زیارة الامیر و خبز الشعیر و ماء النمیر : همچنین معروف است که ص فرمود که اینجا دیدار امیر ، نان جو و آب خوشگوار و شیرین است

بتجلدی لشامتین اریهم انی لریب الدهر لا اتضعضع ۳۳۷

فرج الله عنک کما فرجت عنی۴۳۵

«النّاس کُلُّهُم هَالِکوُن إِلَّا العَالِموُن، و العَالِموُن کُلّهُم هالکون إلّا العَامِلُون، وَ العَامِلُون کُلُّهُم هَالِکوُن إِلّا المُخلَصون، وَ المُخلَصون فی خَطَرٍ عَظیمٍ» (ترجمه و تفسیر نهج البلاغه (فارسی) محمد تقی جعفری، معاصر، ج 13، ص 115)

ترجمه: تمامی انسان‌ها هلاکند، به غیر از عالم‌ها – تمامی عالِم‌ها هلاکند به غیر از عمل کنندگان (عاملین به علم) – تمامی عمل کننده‌ها هلاکند، به غیر از مخلَص‌های آنان و مخلَص‌ها نیز در خطر عظیمی قرار دارند. ۵۷۴

یکاد زیتها یضی و لولم تمسسه نار۴۳۷

 و انما النهی بعد التناهی۵۷۴
ابتدا خود از کار زشت باز ایستید و سپس دیگران را نهى کنید.
(نهج البلاغه:خطبه ١٠٥ ص١٩٤


اذا لْعِلْمُ نُورٌ یقْذِفُهُ اللّه فِی قَلْبِ مَنْ یشآء و  یَهْتِفُ بِالْعَمَلِ، فَإِنْ أَجَابَهُ، وَ إِلَّا ارْتَحَلَ عَنْه.
در اینصورت علم، نوری است که خداوند به قلب هر کس که بخواهد می افکند و عمل را فرا مى خواند، اگر پاسخ داد، مى ماند و گرنه، از آنجا رخت بر مى بندد.۵۷۵

 

+نویسنده در دوجا از کتاب برای بیان اینکه بگوید « خودش را به آن راه زده » یا « خودش را به گیجی و نفهمیدن زده »  از جمله‌ی « کوچه‌ی حسن چپ » استفاده کرده که البته امروزه این جمله به « کوچه علی چپ » معروف است؛ واقعا برایم سؤال است که چرا برای بیان مطلب به این راحتی از ضرب‌المثل‌های که اسامی معروفی در آنها وجود دارد استفاده می‌کنند؟! و اینکه می‌گویند این ضرب‌المثل‌ها بی‌غرض است و هدفی پشت آن نیست از نظر من کاملاً اشتباه و نشانه‌ی نادان بودن گوینده‌ی آن است و بدون هیچ شکی در پشت این‌گونه ضرب‌المثل‌ها و شعرها و مطالبی که یک‌جوری به عقاید اسلامی و الخصوص عقاید شیعه ربط دارد اهدافی وجود دارد . 

+ در هنگام خواندن این کتاب، علاقمند شدم که بدانم انتشارات امیرکبیر متعلق به چه کسی است، بعد از جستجو فهمیدم که انتشارات امیرکبیر در قبل از انقلاب و توسط شخصی به اسم عبدالرحیم جعفری و در سال ۱۳۲۸ تأسیس شده که در جریان مصادره‌های اول انقلاب ، این انتشاراتی نیز به نفع انقلاب مصادره شده و مرحوم جعفری تا زمان مرگ به دنبال بازپس‌گیری انتشارات بوده ولی موفق نشده و همچنین خاطراتش را در مورد انتشارات امیرکبیر نوشته که تاکنون دو جلد آن منتشر شده و آنطور که من خواندم جلد سومش اجازه انتشار نیافته. 

آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند، این کتاب به دلم نشست. البته باید یکبار دیگر آن را بخوانم چون این‌بار که به یافتن معنای لغات و آیات و احادیث و جملات عربی گذشت.
خداوند رحمتش کند و فاتحه‌ای بخوانیم و ثوابش را نثار روحش کنیم. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل لولیک الفرج.
خدا به مصحح کتاب هم خیر بدهد که تلاش نموده و زحمت کشیده تا این کتاب در دسترس عموم قرار بگیرد.

 

 


الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وللّه الحمد اولّا و آخرا
حبیب سهرابی
بیجار گروس
بامداد ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۰

www.habibsohrabi.blog.ir
http://habibsohrabi.blog.ir/post/114

 

  • حبیب سهرابی / Habib Sohrabi

کتاب شگفتی های دانش

کتاب شگفتی های دانش

نام کتاب: شگفتی های دانش
نویسنده: ملک‌جمشید گوهری (۱۳۳۷)

نوبت و تاریخ چاپ: چاپ اول ۱۳۹۰
ناشر : انتشارات تیزهوشان برتر - انتشارات خیام آزمون
تعداد صفحات: ۸۰  صفحه.
اندازه‌ی صفحات: رقعی
عکس: دارد
شابک:  ISBN: 978-600-92373-7-1

* تاریخ ورود به کتابخانه‌ی شخصی: سه‌شنبه ۱۳۹۷/۱۱/۰۹ به لطف آقای صحرایی ، کتابدار کتابخانه‌های عمومی شهر بیجار
* تاریخ مطالعه: مطالعه‌ی اول از ساعت ۸:۵۸ تا ۱۲:۱۰ روز جمعه ۱۴۰۰/۰۲/۰۷ 

* معرفی و بررسی:

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

این کتاب ، خواننده و به ویژه نوجوانان را با پنجاه پدیده و تجربه‌ی علمی و فیزیکی آشنا می‌کند و خواندنش برای هر سنی مفید است به ویژه برای خانواده‌های دارای نوجوان ، سرگرم کننده می‌باشد.
یک مطلبی که هنگام خواندن کتاب نظرم را جلب کرد اینکه : کتاب چاپ سال ۱۳۹۰ است یعنی ده سال پیش، در صفحه ۶۴ کتاب نوشته: چهار سکه ۲۵ تومانی جدید را ... ؛ جالب اینکه همانطور که می‌دانید الان دیگر سکه‌ی ۲۵ تومانی در این اوضاع گرانی وجود خارجی ندارد! و به عبارت دیگر سکه‌ی ۲۵ تومانی حذف شده است. سکه‌ی ۲۵ تومانی جدید، سکه‌ای بود دایره‌ای شکل که از دو قسمت تشکیل شده بود: وسط آن مسی بود و اطراف آن حالت نقره‌ای رنگ بود که با ضربه زدن به وسط سکه ، می‌شد این دو تکه را از هم جدا کرد.


الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ
حبیب سهرابی
بیجار گروس
۷ اردیبهشت ۱۴۰۰

www.habibsohrabi.blog.ir
http://habibsohrabi.blog.ir/post/113

 

  • حبیب سهرابی / Habib Sohrabi

عکس جلد کتاب یوگا

 

نام کتاب: یوگا
نویسنده: لین مارفال 
مترجم : شهرام پورانفر

نوبت و تاریخ چاپ: هشتم ، ۱۳۷۷
ناشر : غزالی
تعداد صفحات: ۱۱۶ صفحه.
اندازه‌ی صفحات: وزیری
عکس: دارد
شابک:  ISBN: 964-6282-07-5

* تاریخ ورود به کتابخانه‌ی شخصی: یکشنبه ۱۳۸۰/۰۴/۲۵
* تاریخ مطالعه: مطالعه‌ی دوم از دوشنبه ۱۴۰۰/۰۲/۲۰ ساعت ۱۹:۲۰ تا پنجشنبه ۱۴۰۰/۰۲/۲۳ ساعت ۱۵:۵۶

* معرفی و بررسی:

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

این کتاب آموزش حدود ۲۵ حرکت یوگا می‌باشد.

+ مشکلات و نواقص کتاب: کتاب ، فهرست ندارد؛ در صفحه‌ی ۱۲ کتاب در مورد دستورات تنفسی در پشت جلد کتاب نوشته اما در پشت جلد کتاب چیزی وجود ندارد که احتمالاً ناشر یا مترجم فراموش کرده‌اند، شاید هم کتاب اصلی فاقد آن بوده است، البته یک تمرین تنفسی در اواسط کتاب وجود دارد ؛ بعضی از تمرینات نامفهوم هستند و آموزش آنها مرحله به مرحله و کامل نیست و در بعضی تمرینات هم عکس با توضیح مطابق نیست ، به نظرم این کتاب به همراه یک مجموعه عرضه شده و یا اینکه برای تمرین زیر نظر مربی طراحی شده است. 
+ ص۱۳: (آرامی و نرمی کلید موفقیت در یوگا است و بهتر است ده دقیقه وقت صرف کنید تا حرکتی را کاملا به درستی انجام دهید تا این که در چهار یا پنج دقیقه حرکت نادرست و ناقص انجام گیرد. ) به نظرم این جمله یکی از نکات کلیدی این کتاب و از نکات کلیدی در تمرین یوگاست. 
+ این کتاب از اولین کتابهایی است که در حدود ۲۰ سال پیش خریده‌ام ، یادگار روزهایی که عشق هیپنوتیزم و یوگا داشتم.

الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ
حبیب سهرابی
بیجار گروس
عید فطر ۱۴۰۰

www.habibsohrabi.blog.ir
http://habibsohrabi.blog.ir/post/112

​​​​

نمونه ای از کتاب یوگا نوشته لین مارفال

  • حبیب سهرابی / Habib Sohrabi

به نام خدا

امروز سه‌شنبه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۰ تصمیم گرفتم که بیخیال پارکبانی بشوم. هم به دلیل درد انگشت پای چپم و هم به خاطر سروکله زدن با مردم و راننده‌ها و هم بخاطر تبعیضی که دیدم. نمی‌دانم این قضیه که همیشه و در هر جا یک سوگلی پیدا می‌شود که بقیه دلزده می‌شوند از کجا پیدا شده و چرا اینطوریست؟! .
امروز بعدازظهر وقتی کانال گروه پارکبانی را نگاه می‌کردم دیدم که یکی از مغازه‌دارها با یکی از پارکبانان به اسم مسعود حسینی که پارکبان خیابان اریکه بود درگیر شده و او را مورد ضرب و شتم قرار داده. برایم جالب بود که همان روزی که من تصمیم به ترک اینکار گرفته‌ام این اتفاق افتاده است که خود مزید بر علت‌های دیگر شد.

عکس صفحه واتساپ

 

خیابان آزادگان که پارکبانش بودم ساختمانی دارد که وقتی کوچک و در دوران ابتدایی بودم، مخابرات و تلفن‌خانه‌ی شهر بیجار بود. بعداً دادگستری شد تا همین ۴-۵ سال پیش که الان متروکه هستش. جلوی این ساختمان یا درست‌تر بگم جلوی این اتاق ورودی که در عکس زیر می‌بینید باجه‌های زردرنگ تلفن همگانی بود که با سکه‌های معروف به ۲‌هزاری کار می‌کرد. وقتی بچه بودم یکبار با برادرم برای زنگ زدن به برادر بزرگمان که در سربازی بود و یا دقیق یادم نیست شاید برای زنگ زدن به شخص دیگری به اینجا آمده‌ام که آن صحنه‌ی شلوغ و آدم‌های داخل کیوسک و صف و سروصدا یادم هست.
این چند روزی هم که اینجا پارکبان بودم ، یادگاری سربازها را روی در و دیوار و کنتور گاز و لوله ناودان دیدم که البته نشد عکس بگیرم.

مخابرات و دادگستری سابق شهرستان بیجار گروس


در این مدت با پدر و پسر گرده‌‌پز فحاشی آشنا شدم که پسره ادعا می‌کرد که نظامی است و در مرز خدمت می‌کند و قرار است بوسیله‌ی پارتی‌هایش به بیجار بیاید.
با راننده‌ی اداره‌ی برق آشنا شدم که می‌گفت پدرش از خدمتگزاران و دست‌اندرکاران اول انقلاب بود و برای جلوگیری از حیف و میل بیت‌المال و سوءاستفاده نکردن از آن ، از اداره‌ی اوقاف بیرون آمده و الان من (=همان راننده که حدود ۵۰ سالی یا بیشتر سن ) باید با ماشین خودم راننده‌ی اداره‌ی برق باشم ؛ البته کارت جبهه هم داشت و می‌گفت دنبال سوءاستفاده نبوده و نیستم و بحث‌مان بر سر بی‌عدالتی و تبعیض و اینجور حرف‌ها بود که می‌گفت اون ۱۰-۱۲ سال اول انقلاب ، انقلاب بوده و بعد همه چی اینجوری شده و ... .
با کارمندی از اداره‌ی برق آشنا شدم که می‌خواست تا شماره پلاکش را حفظ کنم تا بعد از آن دیگر برایش ثبت پلاک نکنم!!! ؛ احمق نمی‌دانم چه جوری فکر می‌کرد.
یکی از مشکلاتمان با کارمندان حکومتی بود که می‌خواستند همجوره از زیر پول دادن در بروند و واقعا چه حس بد و چه حالت زشتی در انسان ایجاد می‌شود از این حقوق بگیران حکومت جمهوری اسلامی و انسان به فکر فرو می‌رود که : پس بگو پسر که این مملکت چطور از همه جا گندیده.
با مردکی آشنا شدم که برای ندادن ۵۰۰ تومان پول پارک دست به دامن رییس تاکسیرانی شهر بیجار شد.
آخ! بگذریم .

قرار شد که فردا وسایلی را که تحویل گرفته‌ام پس بدهم و سفته‌ام را پس بگیرم.
اینم از کار پارکبانی.

وللّه الحمد اولّا و آخرا
حبیب سهرابی
بیجار گروس
۱۴۰۰/۰۲/۰۷

  • حبیب سهرابی / Habib Sohrabi

کاظم نوربخش را از دورانی که در بوفه‌ی اداره‌ی ارشاد می‌نشست، به قیافه می‌شناسم. بعد از سریال نون‌خ چهره‌ای شناخته شده شد . حوالی غروب امروز بعد از پارک ماشینش ، جلو آمد و پرسید اینجا هم شامل پارکبانیه... ، گفتم عکس بندازیم و قبول کرد، سیدحسین موسوی را هم صدا زد ؛ اول ماسک و عینک داشتم( عکس بالا ) ، سلمان یا همان کاظم نوربخش در مورد برداشتن عینک و ماسک تذکر داد که در عکس مشخصه ...

عکس با پسر ساده دل روستا

۶ اردیبهشت ۱۴۰۰

  • حبیب سهرابی / Habib Sohrabi

امروز تولدم بود. ۳۶ سالگی. باور می‌کنید که خودم یادم نبود. تبریک بانک انصار به یادم آورد البته اولش کمی تعجب و شک داشتم که با رسیدن تبریک سایر بانکها و نگاه به تقویم، مطمئن شدم.
مبارک گویان تولدم

امروز دوشنبه ۱۴۰۰/۰۲/۰۶ ، بعدازظهر مهندس آمد و برگه‌های جدید که برای اخطار به راننده بود را نشان داد ... پرسیدم که هزینه چقدر بود برگه بذاریم گفت ۲۰ تومن. مازیار فرامرزپور و سهراب محمدی، دادشان بلند شد که اگه بگیم بیستمن ، مارو میکشن... منم همینطور، چون پول زیادی هستش.

بگذریم.
قراره از فردا برم خیابان طالقانی و باز شروع دردسر و سروکله زدن با راننده‌ها...
این اولین عکسم در ۳۶ سالگی است و در خیابان آزادگان .

آغاز سی و شش سالگی

. به دلیل مشکل پاهام و درد کف پاهام و اذیت کردن انگشت شست پای چپم( که در کوهنوردی پارسال مشکل خونمردگی زیر ناخن پیدا کرد ) و مشکلات دیگر تصمیم گرفتم که دیگر به پارکبانی نیام. اولش رفتم یه جفت صندل گرفتم که نوک پاهام اذیت نشه و بعد آستخاره‌ای گرفتم که اینکارو ترک کنم که جواب منفی بود . فعلا تو اینکارم تا ببینم قضا و قدر الهی چیه.

 


امروز موقع ظهر پسری خوش‌تیپ و خوش چهره اما با ظاهری ژولیده ، اصرار داشت که ده هزار تومان به او کمک کنم. واقعا چرا همچین جوانان رشیدی فقط به دلیل نداشتن پارتی و سرپرست مناسب باید به گدایی بیفتن.

حبیب سهرابی
بیجار گروس
۶ اردیبهشت ۱۴۰۰
درب پلیس فتا

  • حبیب سهرابی / Habib Sohrabi

یکی از مشکلات پارکبانی ، کارمندان مفت‌خور و زورگوی حکومتی هستند، بخصوص آنهایی که روابط دارند و به ویژه آن‌هایی که ادعای خداشناسی دارند که از جمله‌ی آنها حاجیییییی‌آقا منصوری و همسر دانشمندشان می‌باشند که در دست به گوشی شدن و تماس با رئیس و رؤسا و شناسایی حق مردم تبحر ویژه دارند اما در شناسایی حق پارکبانان و بیکاران لال و گنگ و فلج عقیدتی هستند و متخصص در نان بریدن آدمهای بی‌کس و کار هستند.
حاجی‌آقا که پشت فرمان ذکر می‌گفتند ( حالا ذکر کی ، خودش بهتر می‌داند) اما ماشینش پارک شده بود و من به فرمان وظیفه هم برگه‌ی اطلاع‌رسانی به حضرت نان‌برش دادم و هم ثبت پلاک ماشینش را نمودم. حضرت کت و شلواریش به نیم ساعت نرسیده، هراسان و گریان و نالان به همراه زنش پیش من آمد و ضمن اعتراض به اینکه چرا او را ثبت پلاک نموده‌ام با بغضی که حرف زدنش را قطع می‌کرد گفت همین الان پیش خودت به بهرامی رئیس تاکسیرانی زنگ می‌زنم و ... . امام بهرامی لعنت الله علیه که نمی‌دانم از چه وحشت داشتند ، وحشت زده گفت که کاغذی را که او داده‌ای پس بگیر و پلاکش را حذف کن، گفتم : برگه‌ی اطلاع‌رسانیست، گفت هرچی هست پس بگیر. بحث بر سر این بود که تا نیم ساعت نباید ماشین ثبت پلاک شود و حاجی‌آقا می‌گفت این حق مردم است و من دستورالعمل را خوانده‌ام.
اینجا می‌خواهم یک سؤال تاریخی از امام بهرامی لعنت الله علیه و حاجی‌آقا منصوری بپرسم: یک پارکبان در خیابان به این شلوغی و پر از ماشین ، چطور تشخیص بدهد که کدام ماشین نیم ساعت پارک کرده ؟ اینطوری برای هر ماشین باید یک پارکبان باشد. دقت کنید تا با هم بخندیم: یک ماشین کنار خیابان پارک می‌کند، شما شروع به گرفتن نیم ساعت می‌کنید! بعد از ۱۵ دقیقه ماشین بعدی پارک می‌کند، برای همین هم نیم ساعت را شروع می‌کنی، همینجور برو تا ده‌تا ماشین، یهویی این وسط دوتاشون که معلوم نیست و دقیقا چندم هستند از پارک خارج می‌شوند، ... حالا پیدا کنید پرتقال فروش را!

حاجی‌آقا منصوری که واضح و مبرهن از ذکر شبانه سرمست و لایعقل بود( حالا ذکر کی ، خودش بهتر می‌داند) ، برگه‌ی زیر را که فقط جهت اطلاع رسانیست به من تحویل داد... . حاجی‌آقا و همسرشان ، ظفرمندانه پس از فتح قله، هی‌هی کنان سوار ماشین شدند و رفتند. سوال بود برایم که اگر من هم جزو فامیل زن حاجی‌آقا بودم و یا پسرشان بودم همین رفتار را با من داشتند؟!!!

بگذریم؛ فقط نمیدونم حواستون بود یا نه که حاجی‌آقا برای ۵۰۰ تومن پول پارک چه الم‌شنگه‌ای راه انداخت تا پول ندهد. ان‌شاءالله که بعداً پولشو میده... .

یکی از بدبختی‌های این مملکت، همین بی‌مغزها یا نخودمغزها هستند که دستورالعمل هایی به این خنده‌داری می‌نویسند.

لعنةالله علی‌الظالمین

حبیب سهرابی
بیجار گروس
۴ اردیبهشت ۱۴۰۰
حوالی ساعت ۱۰
خیابان آزادگان
جلوی دادگستری سابق

  • حبیب سهرابی / Habib Sohrabi

به نام خدا

موقعی که بیکار بودم به این فکر میکردم که خدا فرموده که بعد از هرسختی، آسایشی هست یا با هر سختی ، راحتی هم هست؛ و من فکر می‌کردم چرا در کار من گشایشی نیست؟ چرا برای همه راحتی و خواستنی های زندگی از کار و مال و حال هست اما برای من نیست؟ اول اینکه کاسب حبیب الله یعنی کوشنده و کسی که تلاش می‌کند دوست خداست، تلاش من کم بوده و شاید تلف شدن ایام جوانیم در گوه‌ترین سازمان جهان هم باعث سست شدن و تنبلی و خودبزرگ بینی‌ام شده بود. 
این روزها فکر می‌کنم که شاید دوران گشایش در کار من هم رسیده و اگر مریضی و درد بی‌درمان بگذارد شاید روزهای خوشی در انتظارم است. بدون هیچ شکی ، خدا برای بندگانش خیر می‌خواهد اما این ما هستیم که کاسه‌امان را برعکس گرفته‌ایم. 
خدایا به حق پیامبرانت و اوصیای آن‌ها، مریضی را از من و تمام محرومان مادی و معنوی بردار و کمکمان کن که ما هم جزو آن‌ها باشیم که بی‌حساب به آنها می‌بخشی، هم مادی و هم معنوی: آمین یا رب العالمین به حق محمد و آله. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل لولیک الفرج.

امروز جمعه ۳ اردیبهشت ۱۴۰۰ ، حوالی ساعت ۱۲ ظهر، موقعی که در آشپزخانه کنار ماشین لباسشویی نیمه اتوماتیک ایستاده بودم، دستی به گوشهایم کشیدم و یک لایه پوست سیاه شده از قسمت بالایی گوشهایم که نتیجه‌ی ایستادن جلوی  آفتاب ☀️ هستش، کنده شد. اگرچه از ضد آفتاب استفاده می‌کنم ولی خوب خیلی تأثیر نداشته یا شاید اثر یکی دو روز اول که ضدآفتاب استفاده نمی‌کردم باشه.

وللّه الحمد اولّا و آخرا
حبیب سهرابی
بیجار گروس
۱۴۰۰/۰۲/۰۳
۱۲:۳۳

  • حبیب سهرابی / Habib Sohrabi

به نام خدا

یکی از مشکلات پارکبانی، سر و کله زدن با راننده ‌های زبان نفهم است؛ وقتی می‌گویم زبان نفهم، منظورم به معنای واقعی کلمه است. راننده می‌گوید، نه جریمه‌ای و نه پارکبانی باشد ... . یکی دیگر از مشکلات، راننده ‌های لات و زورگو هستند. دیروز راننده‌ای که از کارمندان اداره برق بیجار است، می‌گفت شماره پلاکم را حفظ کن و دیگر آن را ننویس!!!.
یکی دیگر از مشکلات، راننده‌های پشت فرمان نشسته یا ماشین‌های دارای سرنشین است، نمیدونم با توضیح دادن به این راننده‌ها میشه فهموند که وقتی ماشین پارکه، شامل قانون پارکبانی میشه حالا چه سرنشین داشته باشه و چه نداشته باشد. 
البته در این روزگار کرونا ، رعایت موارد بهداشتی هم خود مشکل دیگری است... .
بگذریم، موقع نوشتن پلاک ماشین باید دقت کنیم که شماره پلاک را اشتباه ثبت نکنیم تا هزینه به حساب راننده‌ی دیگری نوشته شود؛ به طور کلی موقع نوشتن باید دقت کرد.
دیروز ، چهارشنبه اول اردیبهشت ۱۴۰۰، در حال نصب علائم پارکبانی بودند، یه جوشکار، مهندس مختارزاده، امیر مرادی و یکی از تاکسیرانی. اینم عکسش:

عکسی از نصب تابلوی پارکبانی در خ آزادگان

غروب‌های پارکبانی هم خلسه و هم دلتنگی خودش را دارد، بخصوص برای کسی که بی‌کس است. ای خدا تا کی جدا ( به یاد مرحوم گلابدره ای)
وداخه‌وه متوجه شدم یعنی از مازیار شنیدم که مش احد تسویه‌حساب کرده. دو شب پیش که با هم همکلام شدیم می‌گفت که در ایام جوانی ، ویدیوباز بوده و هر کی ویدیویش دچار مشکل می‌شده ، دنبال او می‌آمدند. می‌گفت کمیته دنبالش می‌کرده و از این حرفها. حدود ۵۰ سالی سن داشت.( امروز ۱۷ مرداد ۱۴۰۰ با یکی از اقوام مش احد همکلام شدم. داشت بدهی ماشینشو میداد که گفت : احد کار پارکبانیو راه انداخت و خودش رفت.می‌گفت که مش احد زمان جوانی ثروتمند بوده و ملکهای زیادی داشته که همه‌اشو فروخته و بیشتر بخاطر رفیق ناباب بوده است و همچنین می‌گفت که در تامین اجتماعی استخدام شده بود و وقتی به قروه انتقالش دادن ، فرار کرد برگشت ... می‌گفت حیف که فامیلمون وگرنه یه گلوله بهش میزدم و همه رو از سرش راحت میکردم... )


من و مش احد و مازی


برای کتاب خواندن ، وقت کم می‌آورم. واقعا الان معنای خسته بودن را می‌فهمم. ان‌شاءالله که به زودی دوباره کتاب خواندن را شروع کنم.
الحمدالله رب العالمین

۲ اردیبهشت ۱۴۰۰
حبیب سهرابی
بیجار گروس

  • حبیب سهرابی / Habib Sohrabi

زیاد در مورد کار پارکبانی می‌پرسند. امروز ۳۰ فروردین ۱۴۰۰ و نزدیک ظهر با پیرمردی هم کلام شدم. به نظر می‌رسید که خودش هم بازنشسته باشد. حرفی قشنگی زد. بحث‌مان در مورد بیکاری و اینکه من قبلاً بیکار بودم و با کار پارکبانی ، مشغول به کار شده‌ام؛ در جوابم گفت : اگر این بازنشسته ها نبودند ، بیکاری هم نبود، بیمه دارند و صاحب کار هم چیز زیادی از آن‌ها نمی‌خواهد، بازاری‌ها بازنشسته هستند، فلانی و فلانی و صاحب فلان کار ( اسم برد الان یادم نمانده ) هم از بازنشسته ها هستند، بذارید چندتا جوان بیکار بره سرکار. بعد گفت : برای مدرسه غیرانتفاعی از من هم دعوت کردند ، نرفتم گفتم چندتا جوانو ببرید... . من هم ضمن تایید حرفهایش گفتم که آژانس‌های تلفنی هم از بازنشسته ها هستند، اگر نبودند جوان‌ها سرکار می‌رفتند.
حرفش درست بود و این یکی از دردهای شهر بیجار یا شاید بشه گفت ایران است. یارو کارمنده و یه مغازه هم داره، به قول خودشون برای روزهای بازنشستگی!!! ، خوب به جای مغازه زدن و بریدن نان آدمهایی که مثل شما درآمد ثابت بازنشستگی ندارند، اشتغالزایی کنید نه اشتغالزدایی. یاد پدرم افتادم که کاری جز تاناکورا فروشی نداشت، مغازه‌ای اجاره‌ای داشت و بگی‌نگی کارش خوب بود تا اینکه سر و کله‌ی کارمندان و به ویژه معلم‌ها پیدا شد، هیچی آخرسر بنده خدا مجبور به جمع کردن مغازه‌اش شد. من این درد را با وجود خودم حس کرده و چشیده‌ام. 
همین الان (حوالی ساعت ۵ عصر ) که مشغول نوشتن این مطالب بودم با پیرمرد دیگری هم کلام شدم که می‌گفت ۲۰ سال دبیر بوده و ۵ سال قاضی و ۱۰ سال هم در زندان انفرادی بوده ، یعنی بعد از انقلاب. از حکومت گلایه داشت و از بی عدالتی. برایش گفتم که من هم گرفتار بی‌عدالتی این حکومت شده‌ام و بعد از ۱۵ سال تلف کردن جوانی‌ام برای گوه‌ترین سازمان جهان، حالا در ۳۵ سالگی باید پارکبانی کنم. 

این هم یه عکس یهویی همین الانی : من و مازیار و مش احد

من و مش احد و مازی

۳۰ فروردین ۱۴۰۰
حبیب سهرابی
بیجار گروس

  • حبیب سهرابی / Habib Sohrabi

بسم الله الرحمن الرحیم

امروز پنجشنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۰ ، اولین روز کاری‌ام در پارکبانی بود. طبق قرار قبلی با مهندس مختارزاده، ساعت ۴ بعدازظهر، رفتم شرکت. البته من زودتر رفتم و حدود نیم ساعتی معطل ماندم ( طبق همان اصلی که روز اول کاری، خوش قولی و علاقه به کار را نشان دهم). استرس روز اول را هم داشتم.
بعد از توضیحات مهندس، حدود ساعت ۵، به طرف داخل شهر ، با پراید مهندس، حرکت کردیم. اولین عکس را در همان شرکت جهت یادگاری با مهندس مختارزاده گرفتم.

من و مهندس مختارزاده


همراهمان پسری به اسم محمد بود که او هم مثل من تازه‌کار و شروع کارش بود. در بین راه، مهندس در مورد رابطه‌ی کاریمان گفت که رابطه‌ رفاقتی هستش نه کارفرما و زیردست. این روحیه برای کار ، روحیه‌ی خوب و یک ویژگی مثبت هستش و امیدوارم که رفتار پارکبان‌ها باعث تغییر روحیه اش نشود. ان‌شاءالله.
خلاصه ، خیابان آزادگان ،شروع کارم بود و آقا مازیار ، هم راهنمایی‌ام کرد. این هم عکس با آقا مازیار.

من و مازیار

 

اتفاقات امروز: یکی عصبانیت یک راننده آژانس بود که فکر می‌کرد مقصر مشکلاتش من هستم. نفر بعدی هم گل‌فروش روبروی نیروی انتظامی بود که جلو آمد و گفت: قنطراتی (=پیمانکار) گرفتیش؟ تا حالا چند بار نوشتی. گوش نداد اما جوابش این بود که چه یکبار و چه صد بار بنویسم پولش تغییری نمی‌کند و همان یکبار محسوب می‌شود. خلاصه اینکه جوانی آمد و توضیحاتی داد. نمی‌دانم چکاره بود ،فکر کنم از بچه‌های راهنمایی و رانندگی بود. البته من هم متوجه شدم که اشتباه کرده‌ام و ماشین‌های خدماتی، تاکسی و ماشین‌های پلیس و امثال اینها را ثبت پلاک نکنم. همچنین متوجه شدم که دور میدان فاضل گروس هم به پارکبان مربوط نیست .
دوم اینکه در جلوی بانک توسعه تعاون( قسمت شمالی خ.آزادگان) جوانی با دو خانم که همراه هم بودند درگیری لفظی پیدا کردند و کار به دست بلند کردن جوان، روی یکی از خانم‌ها کشید و مردی از ماشینش پیاده شد و آن‌ها را به کلانتری آنطرف خیابان برد؛ فکر کنم با هم آشنایی داشتند. آن خانم دیگر هم سوار پژویی شد و ... . دعوا سرِ چی بود و چی شد نمی‌دانم...
امروز خسته شدم و هوای بعد غروب هم خنک و سرد بود و من که کم لباس پوشیده بودم ، سردم شد. خیلی سردم شد. البته یادم رفت که بگویم که مهندس، یک کلاه و یک کاور و یک دستگاه کارت خوان و شارژش را تحویلم داد.

ملزومات پارکبانی


 ساعت ۸ شب هم مهندس آمد و به عملکرد امروزمان نگاهی کرد؛ من و مش احد و مازیار و همان پسر جدید محمد.
این هم عکس اولین فعالیتم برای یادگاری:

اولین درآمدم در پارکبانی

ان‌شاءالله که به لطف خدا کارمان دوام و توسعه داشته باشد و تمام بیکاران صاحب کار شوند و آدم‌های بی منطق هم صاحب منطق و فهم شوند.
با تشکر از شرکت داده‌پرداز رایا پارک

الحمدالله رب العالمین
حبیب سهرابی
بیجار گروس
۲۶ فروردین ۱۴۰۰

  • حبیب سهرابی / Habib Sohrabi

کتاب یوگا و قلب شما

 

نام کتاب: یوگا و قلب شما
نویسندگان: دکتر ک.ک.دیتی ، دکتر ام.ال.گاروت ، سولی پاوری
مترجم : میرمجید خلخالی زاویه (۱۳۴۵- )

Yoga and your heart
Datey,K.K. Gharot,M.L
نوبت و تاریخ چاپ: چاپ اول ۱۳۷۸
ناشر : روزبهان
تعداد صفحات: ۲۴۰ صفحه.
اندازه‌ی صفحات: وزیری
عکس: دارد
شابک: ISBN : 964-5529-38-7

* تاریخ ورود به کتابخانه‌ی شخصی: ۱۳۹۱/۰۲/۰۱ خرید از جمعه بازار بیجار
* تاریخ مطالعه: مطالعه‌ی اول از ۱۳۹۹/۰۵/۱۵ ساعت ۱۰:۲۵ تا دوشنبه ۱۴۰۰/۰۲/۲۰ ساعت ۱۱:۳۵


* معرفی و بررسی:

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

کتاب بسیار خوبی برای یوگاکاران و افراد مبتدی هستش. شامل سه بخش هستش: بخش اول آشنایی با بدن انسان ؛ بخش دوم آموزش تمرینات با تصویر ؛ و چند صفحه‌ای هم تمرینات تنفسی است؛ البته در مورد میزان مواد معدنی و کالری غذاها هم چند صفحه‌ای در آخر کتاب نوشته شده.
به نظرم هر یوگاکاری حداقل یکبار و یا اولین کتابی که برای یوگا می‌خواند باید این کتاب باشد بخصوص بخشی که به آشنایی با بدن انسان مربوط است.

+ در صفحه‌ی ۶۲ ، نویسنده در جواب سؤالی می‌گوید که : طبیعت فکر اینجا را هم کرده است . البته قبلاً هم خوانده و یا شنیده بودم که در غرب برای حل مسأله‌ی « خدا » ، از کلمه‌ی « طبیعت » استفاده می‌کنند و هرچیزی را که به خدا مربوط باشد به طبیعت ربط می‌دهند.

یه جاهایی از کتاب، به یاد آقای تقی‌زاده دبیر زیست‌شناسی سال دوم و سوم دبیرستان علامه طباطبائی در سال ۱۳۸۰ افتادم . یاد روزهای مدرسه رفتن به خیر.

این کتاب هم از آن کتابهایی بود که مدت زیادی در کتابخانه شخصی‌ام بدون مطالعه مانده بود که خدا را شکر حداقل یکبار توانستم به طور کامل آن را بخوانم.
این هم سوغاتی از کتاب

صفحاتی از کتاب یوگا و قلب شما

 

 

 

الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ
حبیب سهرابی
بیجار گروس
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۰

www.habibsohrabi.blog.ir
http://habibsohrabi.blog.ir/post/102

  • حبیب سهرابی / Habib Sohrabi

کتاب فردای بهتر

 

کتاب فردای بهتر

 

نام کتاب: فردای بهتر
نویسنده: یدالله جواهری آریا

نوبت و تاریخ چاپ: چاپ دوم ۱۳۹۰
ناشر : نقش آفرینان
تعداد صفحات: ۴۲۰ صفحه.
اندازه‌ی صفحات: وزیری
عکس: ندارد
شابک : ISBN: 964-94280-8-9

* تاریخ ورود به کتابخانه‌ی شخصی: ۱۳۹۹/۰۶/۱۱ سایت آی کتاب (۱۵۰۰۰)
* تاریخ مطالعه: مطالعه‌ی اول از ساعت ۰۰:۱۷ چهارشنبه ۱۳۹۹/۱۲/۲۷ تا 

چهارشنبه ۱۴۰۰/۰۱/۱۸ ساعت ۲۰:۰۰

* معرفی و بررسی:
بسم الله الرحمن الرحیم

دوست دارم بگویم که کتابی استخوان‌دار و خواندش با ارزش است بخصوص برای کسانی که قصد مهاجرت دائمی از ایران را دارند.
این کتاب که مطالب آن واقعی است داستان ایرانی های مهاجر به کشور آلمان در زمان جنگ تحمیلی عراق بر علیه ایران در دهه‌ی ۶۰ است. 
+ اولین چیزی که در کتاب و با خواندن صفحات ابتدائی خودنمایی میکند، اشتباهات تایپی و غلط‌های املایی است که بعضی مواقع گیج‌کننده و آزار دهنده است اما داستانهای مهیج و اجتماعی کتاب، این اشتباهات را قابل تحمل می‌کند. 
با خواندن کتاب به موارد زیر و مطالب دیگری می‌رسیم:
+ تأثیر محیط بر افراد به ویژه بر فرد یا افرادی که فرهنگ مشخص و ایمان قوی و با استدلال ندارند که امروزه در بین خانواده‌هایی که منبع فکریشان شبکه‌های ماهواره‌ای می‌باشد کاملا واضح و مشخص است. 
+ مشکلات و خطراتی که زندگی در آلمان و کشورهای غربی برای یک خانواده‌ای ایرانی دارد.
+ شاید بشه گفت که در غرب  برای ایرانیان مهاجر ، کار بوده اما در فرهنگ غربی ، روابط عاطفی و به شکل ایرانی وجود ندارد .
الحمدالله رب العالمین
حبیب سهرابی
بیجار گروس
۱۸ فروردین ۱۴۰۰

www.habibsohrabi.blog.ir
http://habibsohrabi.blog.ir/post/101

 

 

 

  • حبیب سهرابی / Habib Sohrabi